x
۲۷ / مهر / ۱۴۰۲ ۱۲:۵۴
فارن پالیسی در تحلیلی به قلم استیون والت نوشت؛

آمریکا عامل اصلی جنگ اخیر اسرائیل و فلسطین است

آمریکا عامل اصلی جنگ اخیر اسرائیل و فلسطین است

استیون والت تشریح می‌کند که چگونه ۳۰ سال سیاست ایالات متحده با فاجعه پایان یافت.

کد خبر: ۸۰۴۴۰۱
آرین موتور

اقتصادآنلاین-آرش نصیری؛ در حالی که اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها عزادار مردگان هستند و با ترس و اضطراب منتظر اخبار ناپدیدشدگان هستند، تمایل به جستجوی مقصر برای بسیاری غیرممکن است. اسرائیلی‌ها و حامیان آن‌ها می‌خواهند همه تقصیرها را به گردن حماس بیندازند که مسئولیت مستقیم آن در حمله هولناک به غیرنظامیان اسرائیلی قابل بحث نیست. کسانی که بیشتر با آرمان فلسطین همدردی می کنند این تراژدی را نتیجه اجتناب‌ناپذیر دهه‌ها اشغال و رفتار خشن و طولانی اسرائیل با اتباع فلسطینی خود می‌دانند.

دیگران اصرار دارند که جا برای سرزنش زیاد است و هر کسی که یک طرف را کاملاً بی‌گناه و طرف دیگر را تنها مسئول می‌بیند، هر گونه توانایی برای قضاوت منصفانه را از دست داده است.

ناگزیر، بحث بر سر اینکه کدام یک از بازیگران اصلی مقصر هستند، علل مهم دیگری را که به درگیری طولانی بین اسرائیلی‌های صهیونیست و اعراب فلسطینی مرتبط هستند، پنهان می‌کند. با این حال، ما نباید این عوامل دیگر را حتی در طول بحران کنونی نادیده بگیریم، زیرا اثرات آن‌ها ممکن است مدت‌ها پس از پایان جنگ فعلی ادامه یابد.

جایی که هر محققی شروع به ردیابی علل می‌کند اساساً دل‌بخواهی است (کتاب ۱۸۹۶ تئودور هرتزل به نام «دولت یهودی»؟ اعلامیه بالفور ۱۹۱۷؟ شورش اعراب در سال ۱۹۳۶؟ طرح تقسیم سازمان ملل در سال ۱۹۴۷؟ جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۸؟ یا جنگ شش روزه سال ۱۹۶۷؟)، اما من از سال ۱۹۹۱ شروع می‌کنم، زمانی که ایالات متحده به عنوان قدرت خارجی بلامنازع در امور خاورمیانه ظاهر شد و شروع به تلاش برای ایجاد نظم منطقه‌ای کرد به گونه‌ای که در خدمت منافع آن باشد.

در این زمینه گسترده‌تر، حداقل پنج رویداد یا عنصر کلیدی وجود دارد که به ما کمک کرد تا به رویدادهای غم انگیز دو هفته گذشته برسیم.

اولین رویداد، جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ و پیامدهای آن بود: کنفرانس صلح مادرید. جنگ خلیج فارس نمایش خیره‌کننده‌ای از قدرت نظامی و هنر دیپلماتیک ایالات متحده بود که تهدیدی را که صدام حسین برای موازنه قدرت منطقه‌ای ایجاد کرده بود از بین برد. با نزدیک شدن به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده اکنون محکم بر صندلی راننده نشسته بود. رئیس جمهور وقت جورج اچ دبلیو بوش، وزیر امور خارجه جیمز بیکر و یک تیم باتجربه خاورمیانه از این فرصت استفاده کردند و کنفرانس صلحی را در اکتبر ۱۹۹۱ تشکیل دادند که شامل نمایندگانی از اسرائیل، سوریه، لبنان، مصر، جامعه اقتصادی اروپا، و هیئت مشترک اردن و فلسطین می‌شد. اگرچه این کنفرانس نتایج ملموسی به همراه نداشت، چه رسد به توافقنامه صلح نهایی، زمینه را برای تلاش جدی برای ایجاد یک نظم منطقه‌ای صلح‌آمیز فراهم کرد.

با این حال مادرید همچنین دارای یک نقص سرنوشت ساز بود، نقصی که بذر مشکلات آینده را کاشت. ایران برای شرکت در این کنفرانس دعوت نشد و با سازماندهی نشست نیروهای «مخالف» و تماس با گروه‌های فلسطینی، از جمله حماس و جهاد اسلامی، که قبلاً نادیده گرفته شده بودند، به حذف شدن پاسخ داد. همانطور که تریتا پارسی در کتاب خود می‌نویسد، «ایران خود را به عنوان یک قدرت بزرگ منطقه‌ای می‌دید و انتظار داشت که یک صندلی بر سر میز مذاکره داشته باشد»، زیرا مادرید «فقط کنفرانسی در مورد مناقشه اسرائیل و فلسطین تلقی نمی‌شد، بلکه به عنوان لحظه تعیین کننده در شکل‌گیری نظم جدید خاورمیانه تلقی می‌شد.» پاسخ تهران به مادرید در درجه اول استراتژیک بود تا ایدئولوژیک: ایران به دنبال این بود که به ایالات متحده و دیگران نشان دهد که که اگر منافع این کشور در نظر گرفته نشود، می‌تواند تلاش‌های آن‌ها برای ایجاد یک نظم جدید منطقه‌ای را از مسیر خارج کند.»

و این دقیقاً همان چیزی است که اتفاق افتاد و حمایت اسرائیل از یک راه‌حل توافق‌شده را تضعیف کرد. با گذشت زمان، زمانی که صلح دور از دسترس ماند و روابط ایران و غرب بیش از پیش رو به وخامت رفت، روابط بین حماس و ایران قوی‌تر شد.

دومین رویداد مهم، ترکیب سرنوشت‌ساز حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و متعاقب آن حمله ایالات متحده به عراق در سال ۲۰۰۳ بود. تصمیم برای حمله به عراق تنها به طور سطحی به درگیری اسرائیل و فلسطین مرتبط بود، دولت جورج دبلیو بوش معتقد بود که سرنگونی صدام تهدید فرضی سلاح‌های کشتار جمعی عراق را از بین می‌برد، قدرت ایالات متحده را به دشمنان یادآوری می‌کند، به طور گسترده‌تر به تروریسم ضربه می‌زند و راه را برای دگرگونی ریشه‌ای در کل خاورمیانه هموار می‌کند.

اما در واقع آنچه به دست آوردند، باتلاقی پرهزینه در عراق و بهبود چشمگیر موقعیت استراتژیک ایران بود. این تغییر توازن قوا در خلیج فارس، عربستان سعودی و دیگر کشورهای خلیج فارس را نگران کرد و تصوری که از تهدید مشترک از سوی ایران ایجاد شد به شکل‌های مهمی روابط منطقه‌ای را تغییر داد، از جمله با تغییر روابط برخی کشورهای عربی با اسرائیل. همچنین منجر به افزایش مداوم ظرفیت غنی‌سازی و تحریم های شدیدتر ایالات متحده و سازمان ملل علیه ایران شد.

با نگاهی به گذشته، سومین رویداد کلیدی، کنار گذاشتن سرنوشت‌ساز برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) با ایران توسط رئیس جمهوری وقت آمریکا دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۵ و اتخاذ سیاست «فشار حداکثری» بود. این تصمیم احمقانه چندین اثر ناگوار داشت: خروج از برجام به ایران اجازه داد تا برنامه هسته‌ای خود را از سر بگیرد و به توانایی واقعی تسلیحاتی نزدیک‌تر شود و کمپین فشار حداکثری ایران را به مواجهه با عربستان سعودی سوق داد، تا به ایالات متحده نشان دهد که تلاشش برای تسلیم یا سرنگونی آن‌ها بدون هزینه و خطر نبوده است.

همانطور که می‌توان انتظار داشت، این تحولات نگرانی سعودی‌ها را افزایش داد و علاقه آن‌ها را برای دستیابی به زیرساخت‌های هسته‌ای خود افزایش داد. و بنابر نظر برخی تحلیل‌گران، تصور تهدید فزاینده از سوی ایران، شکل‌های آرام اما قابل توجهی از همکاری امنیتی بین اسرائیل و چندین کشور خلیج فارس را تشویق کرد.

چهارمین تحول، پیمان موسوم به ابراهیم بود که به نوعی در راستای تصمیم ترامپ برای خروج از برجام بود. این توافق‌نامه‌ها که زاییده فکر جرد کوشنر، استراتژیست آماتور (و داماد ترامپ) بود، مجموعه‌ای از توافق‌های دوجانبه بود که روابط بین اسرائیل و مراکش، بحرین، امارات متحده عربی و سودان را عادی می‌کرد. منتقدان خاطرنشان کردند که این توافق‌ها کمک چندانی به پیشبرد صلح نکرد، زیرا هیچ یک از دولت‌های عربی شرکت‌کننده به طور فعال با اسرائیل دشمنی نداشتند یا قادر به آسیب رساندن به آن نبودند. برخی دیگر هشدار دادند که تا زمانی که سرنوشت ۷ میلیون فلسطینی که تحت کنترل اسرائیل زندگی می‌کنند حل نشده باشد، صلح منطقه‌ای مبهم باقی خواهد ماند.

دولت بایدن تقریباً همین مسیر را ادامه داد. هیچ گام معنی‌داری برای جلوگیری از حمایت دولت راست‌گرای افراطی اسرائیل از اقدامات خشونت‌آمیز شهرک‌نشینان افراطی، که منجر به افزایش مرگ و میر فلسطینی‌ها و آوارگی‌ها در دو سال گذشته شد، انجام نداد. پس از عدم تحقق وعده انتخاباتی مبنی بر پیوستن مجدد فوری به برجام، بایدن و شرکا تلاش‌های اصلی خود را بر متقاعد کردن عربستان سعودی برای عادی‌سازی روابط با اسرائیل در ازای نوعی تضمین امنیتی ایالات متحده و شاید دسترسی به فناوری پیشرفته هسته‌ای متمرکز کردند.

انگیزه این تلاش ارتباط چندانی با اسرائیل-فلسطین نداشت و بیشتر هدف آن جلوگیری از نزدیک شدن عربستان سعودی به چین بود. پیوند دادن تعهد امنیتی به عربستان سعودی با جریان عادی‌سازی، در درجه اول راهی برای غلبه بر بی‌میلی کنگره ایالات متحده به توافق دلپذیر با ریاض بود، به نظر می‌رسد مقامات ارشد ایالات متحده مانند بنیامین نتانیاهو و کابینه وی تصور می‌کردند که هیچ گروه فلسطینی نمی‌تواند این روند را از مسیر خارج کند، آن را کند نماید و یا توجه را به وضعیت اسفناک خود جلب کند. اما شایعه این توافق، انگیزه قدرتمندی به حماس داد تا نشان دهد این فرض چقدر اشتباه است.

عامل پنجم اما یک رویداد واحد نیست، بلکه شکست پایدار ایالات متحده در به پایان رساندن موفقیت‌آمیز روند به اصطلاح صلح است. واشنگتن از زمان توافق اسلو نظارت بر روند صلح را در انحصار خود درآورده بود و تلاش‌های مختلف آن در طول سال‌ها در نهایت به جایی نرسید. بیل کلینتون، جورج دبلیو بوش، و باراک اوباما، روسای جمهور سابق ایالات متحده، بارها اعلام کردند که ایالات متحده، قدرتمندترین کشور جهان در دوران به اصطلاح تک قطبی خود، متعهد به دستیابی به «راه حل دو دولت» است، اما نتیجه اکنون دورتر از همیشه و احتمالاً غیرممکن است.

این عناصر پس‌زمینه مهم هستند، زیرا ماهیت نظم جهانی آینده قابل درک است. چین، روسیه، هند، آفریقای جنوبی، برزیل، ایران و دیگران آشکارا خواستار نظم چندقطبی‌تر هستند که در آن قدرت به طور مساوی تقسیم می‌شود. آن‌ها می‌خواهند جهانی را ببینند که در آن ایالات متحده دیگر به‌عنوان قدرت بلامنازع عمل نکند، به‌عنوان دنیایی که انتظار دارد دیگران از قوانین آن پیروی کنند و در عین حال این حق را برای خود محفوظ می‌دارد که هر زمان که اسباب زحمت هستند به آن‌ها توجهی نکند.

برای ایالات متحده، پنج رویدادی که ارائه شد و تأثیر آن‌ها بر منطقه دلایل قدرتمندی را برای موضع تجدیدنظرطلب فراهم می‌کند (همانطور که ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه هفته گذشته به سرعت به آن اشاره کرد). آنها ممکن است بگویند: «فقط به خاورمیانه نگاه کنید. ایالات متحده بیش از سه دهه است که منطقه را به تنهایی مدیریت می‌کند و «رهبری» آن چه تولیدی داشته است؟ ما شاهد جنگ‌های ویرانگر در عراق، سوریه، سودان و یمن هستیم. لبنان نیازمند پشتیبانی‌های اولیه زندگی است، هرج و مرج در لیبی وجود دارد، و مصر در حال فروپاشی است. گروه‌های تروریستی شکل گرفته و جهش یافته‌اند و ترس را در چندین قاره کاشته‌اند و ایران همچنان به برنامه غنی‌سازی خود ادامه می‌دهد. نه امنیت برای اسرائیل وجود دارد و نه امنیت و نه عدالت برای فلسطینی‌ها. دوستان من وقتی به واشنگتن اجازه می‌دهید همه چیز را اداره کند، این چیزی است که به دست می‌آورید. مقاصد آن‌ها هرچه باشد، رهبران ایالات متحده بارها به ما نشان داده‌اند که فاقد خرد و عینیت برای ارائه نتایج مثبت هستند، حتی برای خودشان.»

اگر نتیجه نهایی وزارت خارجه بایدن و آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه، صرفاً بازگشت به وضعیت جاری قبل از ۷ اکتبر باشد، من فکر می‌کنم که بقیه جهان به آن نگاه کنند، سر خود را با ناراحتی و عدم تأیید تکان دهند و به این نتیجه برسند که زمان رویکردی متفاوت فرا رسیده است.

ارسال نظرات
x