روش راه اندازی کسب و کار جدید با جیب خالی و بدون سرمایه!
خیلیها تصور میکنند برای شروع باید سرمایه و جا و امکانات و ارتباطات زیادی در اختیار داشته باشند. این البته نگاه درستی نیست. شما اگر به هر دلیلی در نقطه صفر قرار داشته باشید و میخواهید شروع کنید، باید به این درک برسید که مهم، برنامه و نقشه راه و مهارتهای شماست، نه امکانات و پول و ارتباطات.
چگونه با دست خالی کسب و کار پرسود راه بندازم؟
به گزارش اقتصاد آنلاین، ابتدای سال جدید است. شاید خیلیها بخواهند یک کسب و کار جدید داشته باشند، اما بهواسطه اینکه چیزی نداشته و بهاصطلاح در نقطه صفر قرار دارند، میترسند چنین کاری بکنند. خیلیها تصور میکنند برای شروع باید سرمایه و جا و امکانات و ارتباطات زیادی در اختیار داشته باشند. این البته نگاه درستی نیست. شما اگر به هر دلیلی در نقطه صفر قرار داشته باشید و میخواهید شروع کنید، باید به این درک برسید که مهم، برنامه و نقشه راه و مهارتهای شماست، نه امکانات و پول و ارتباطات. این موارد بعدها به دست خواهند آمد.
درس اول، درست دخلوخرج کردن
نکته اول را در مدیریت دخلوخرج ؛ امری که باید از قبل در شما وجود داشته باشد. «من از دوم راهنمایی دفترچهای داشتم که به دفترچه پسانداز معروف بود. البته کار مادرم بود. پدرم بیرون از خانه بود. مادرم با کیاست و سیاست خودش، ما را اینطور بار آورد. با همان پساندازهایی که از دوران مدرسه داشتم، در روزگار سربازی لنگ نماندم. من در خانوادهام آموختم چطور پسانداز کنم، چطور خرج کنم و چطور بیخود و بیجا خرج نکنم.
اگر آدم مثبتی باشید توانایی اقتصادی به شما قدرت انجام خیلی از کارها را خواهد بخشید. حتی در چنین صورتی، این توان اقتصادی پشتوانههای اعتقادی شما را هم قویتر خواهد کرد. پس درس اول میتواند آموختن خرج و دخل و درست دخلوخرج کردن باشد؛ هم به خودمان و هم به فرزندانمان.»
با خوبها کار کنید
بحث کار کردن با افراد و آدمهای خوب است. او به نصیحتی از پدرش اشاره میکند که همیشه یادش مانده است؛ اینکه اگر قرار باشد طلا را از آدمی بد و مس را از آدمی خوب بخرید، حتما بروید و مس را از آدمی خوب بخرید و نگویید که خدمت و محصولی رد و بدل میشود و ارتباطی به اخلاق و شخصیت طرف مقابل ندارد. اینها در کار اثرگذارند. «یاد جملهای از وارن بافت میافتم، بزرگترین چهره سرمایه گذاری جهان و شاید هم تاریخ. او میگوید با آدمهایی که از آنها خوشش نمیآید، کار نمیکند. برای او مهم است با افرادی کار کند که از آنها خوشش میآید و میتواند به آنها اعتماد کند. حالا حکایت ماست.»
برای خودتان تخصصی دستوپا کنید
موضوع مهم بعدی، داشتن یک تخصص و مهارت است. سعی کنید حتما تخصصی داشته باشید. تخصص که داشته باشید، میتوانید کسبوکاری را هم شروع کنید. درست مثل یک چشمه میماند. تخصص، یعنی چشمه شما جوشان است و از خودتان چیزی دارید. اما وقتی تخصصی نداشته باشید، این چشمه خشک شده و چیزی از خودش نخواهد داشت. جاهای مختلفی هم اشاره کردهام که تخصص داشتن، باعث میشود اتفاقات جالب و خوشایندی برایتان بیفتد.
تخصص، درآمدتان را افزایش میدهد، چون جزو معدود افرادی هستید که این کارها را بلدید.
تخصص آرامش میآورد چرا که این کارفرماست که نیازمند شماست نه شما نیازمند کارفرما.
تخصص محبوبیت میآورد چرا که کار دیگران را راه میاندازید.
تخصص اعتمادبهنفس میآورد چرا که میتوانید کار خاصی را بهتر از دیگران انجام بدهید.
تخصص اقتدار و شجاعت به شما هدیه میدهد که نتیجه همان اعتمادبهنفس و آرامش است.»
ایدهای که از آن جواب گرفتهام
باید مشاورانی آگاه و دلسوز و متخصص و کاربلد هم داشته باشید: اگر یک مشاور آگاه و متخصص به من بگوید که مثلا صد روز از فلان رودخانه عبور کرده و هر بار یک سنگریزه درون آن بینداز، من بدون، چون وچرا و با اعتقاد کامل، این کار را خواهم کرد. یعنی صد روز از این رودخانه عبور میکنم، نه ۹۹ روز. روزی هم یک سنگریزه میاندازم، نه یکمشت. با خودم نمیگویم حالا مگر به جای یک سنگریزه، دو تا بیندازم چه میشود؟ من توی عمرم این کار را کردهام و نتیجهاش را هم گرفته و دیدهام.»
شروع کنید، حتی از جایی کوچک و مختصر
بحث بعدی این کارآفرین، شروع کوچک است. یک کارآفرین نمونه که خودش نیز از شروعهای کوچک به این جایگاه رسیده و معتقد است برای شروع، واقعا نیازی به سرمایه و جا و امکانات چندانی نداریم. «بیشتر وقتها برای شروع شاید نیاز به سرمایه خاصی هم نداشته باشید. تنها باید دانش و مهارتی داشته باشید. من از ابتدا که در آموزشوپرورش مشغول به کار شدم، خیلی دوست داشتم یک آموزشگاه زبان داشته باشم. دوستانم نیز این را میدانستند. خلاصه این آرزو در دلم مانده بود.
تا اینکه روزی به مسجدی در محله اتابک تهران دعوت شدیم برای مراسم جشنی. بعد از مراسم، به اتاق بالای مسجد که متعلق به بسیج بود، رفتم. دیدم دو تا اتاق خالی موکت شده در اختیار دارند. به شوخی به دوستم گفتم اینها را به ما نمیدهند؟ زبان یاد بدهیم؟ او هم جدی گرفت و گفت چرا نمیدهند. رفت و صحبت کرد و این دو اتاق در اختیار ما قرار گرفت. یعنی به همین راحتی. من، چون زبان بلد بودم، ولی سرمایه و کلاس و جا نداشتم، از این طریق توانستم کارم را شروع کنم. با ما شرط کردند روزها موکتها را جمع کنیم و صندلی بگذاریم و شبها، صندلیها را جمع و موکتها را پهن کنیم تا آنها هم بتوانند به برنامههای خودشان برسند.
من هم سریع رفتم و ۲۰ تا صندلی تاشو خریدم با یک تختهسیاه. یک آگهی سیاهوسفید هم چاپ کردم و خودم بردم و در خانهها پخش کردم. بعد پشت تلفن نشستم تا تماس بگیرند. کلاس ما با ۴۰ دانشآموز شروع شد.» جالب بود که تابستان همان سال، تعداد دانشآموزان آنها به ۳۵۰ نفر رسید؛ طوری که یک منشی و یک معلم کمکی هم گرفتند. وقتی دیدم کارم دارد گسترش پیدا میکند، تصمیم گرفتم یک ساختمان مستقل بگیرم.
اما من فقط یک فوقدیپلم مکانیک داشتم. سن و تجربهام طوری نبود که به من مجوز بدهند. تسلیم نشدم. با کسی صحبت کرده و از مجوز آنها استفاده کردیم. یعنی مجوز از آنها و کار از ما. ساختمانی را هم اجاره کردم و بهاینترتیب اولین آموزشگاه من شکل گرفت.»