سرمایه بازار در خدمت«بچه مسلمان ها»
مدارس اسلامی طی تمامی سال های گذشته از همراهی نسل قدیم بازار تهران بهره مند بودند،نسلی که دیگر شاید علاقه یا امکانی برای تاسیس مدارس جدید نداشته باشد.
چه مدرسه رفاه که ایده تاسیس آن از دل زندان برآمد، چه مدرسه سلام که انگیزه راه اندازی اش از ذهن یکی از اعضای خانواده حجاریان بیرون زد و چه مدرسه فرهنگ که موسس آن کاندیدای ریاست جمهوری ایران شد، همگی در سال های بعد از انقلاب قطب تحصیلی را ایجاد کرده اند تا ایده آموزش «بچه مسلمان» ها را پیش گیرند. از همان روزهایی که مدرسه علوی در دل حکومت پهلوی تاسیس شد تا روزهایی که مدرسه فرهنگ متعلق به حدادعادل و مدرسه سلام با مدیریت مرحوم سعد حجاریان تاسیس شدند، همگی یک ایده را در ذهن پروش می دادند و تلاش می کردند در رفتارشان بروز دهند. مدارس اسلامی در سال های پس از انقلاب و حداقل براساس گفته مدیران آنها همگی «غیرسیاسی» شدند هرچند که اسلاف آنها در حکومت پهلوی نیز با همین انگیزه شکل گرفته بودند ولی سیاسی ترین چهره های مبارزه انقلابی را معرفی کردند. چه کسی می داند شاید مدارس پس از انقلاب نیز «بچه مسلمان ها» را به سیاسیون اینده تبدیل کنند. فعالا که فرهنگ، روزبه و سلام خروجی چنین نداشته اند ولی چگونه از دل مدرسه علوی نزدیک به جریان حجتیه، محصلانی چنین بیرون آمدند، از درون مدرسه رفاه، پوران بازرگان رشد کرد و از دل مدرسه کمال افرادی مشابه خانواده سحابی ها بیرون زدند؟ شاید فرهنگ، سلام و روزبه نیز که امروز به انگیز جذب بچه های خانواده متدینین کار می کنند سال ها بعد، محصولی دیگر بدهند. بازار به عنوان یک از شاخص ترین جریان های اقتصادی ایران طی سال های پنج دهه گذشته با راه اندازی مدارس اسلامی، در خدمت نهضت کادرسازی برای تامین نیروی انسانی نهادی اقتصادی و سیاسی برآمده است. هرچند که در دهه 90 رفتار بازاریان مسلمان دهه 40 با معنای سیاسی تعبیر می شود ولی حداقل در دهه 40 الگوی رفتاری آنها همخوان با اصول «سرمایه اجتماعی» بوده است. علوی، مدرسه اسلامی و غیرسیاسی با پول بازاریان معروف ترین و سرشناس ترین چهره نظام آموزشی اسلامی ایران سال ها قبل برای تامین منابع مالی برای تاسیس مدرسه مورد پسندش راه حجره بازاریان را پیش گرفت. محمود لولاچیان، پیرمرد بازاری که در دهه 50 به سبب شهرتش در بازار و در دهه 80 به دلیل نسبت سببی اش با حاکمیت شهره شده بود، نقل می کند علامه کرباسچیان از او خواسته تا گروهی از بازاریان را برای کمک به مالی به مدرسه «علوی» یگانه نهاد آموزشی متشرعین جمع کند. محمود لولاچیان در خاطرات خود میگوید:« آقای علامه مدرسه علوی را راهاندازی کرده بودند و برای کسب کمک مالی و حتی فکری به سراغ ما آمدند. یک روز یک روحانی ورزیده و چابک تشریف آوردند داخل مغازه و سلام کردند. ما هم جواب سلام دادیم. مغازه ی ما مرکز آمد و شد روحانیان امثال حضرات آشتیانی، سبط الشیخ، مهدوی کنی و انواری بود و ما با آن ها مأنوس بودیم. ایشان که آمدند من ایشان را مثل این آقایان تعارف کردم که بفرمایید بنشینید، چه فرمایشی دارید؟ ایشان خیلی بی رو دربایستی به من گفتند: شما از آن جا تشریف بیارید این جا. ما هم از پشت دکه آمدیم این طرف خدمتشان نشستیم. ایشان سرشان را آوردند دم گوش بنده و مشغول صحبت شدند و آیات و روایاتی راجع به اهمیت تعلیم و تربیت خواندند بعد گفتند: الآن فرزندان ما رو بهایی ها و مسیحی ها به انحراف می کشانند و ما نباید همین طور نگاه کنیم. گفتم: خب چه باید کرد؟ ایشان گفت ما با آقای حاج مقدّس محلی رو تهیه کردیم و مدرسه ای دایر کردیم، شما تشریف بیارید اون جا. گفتم: آقا! من برای کار فرهنگی شایستگی ندارم و کاسبی هستم این جا مشغول کار. ایشان قرص و محکم گفتند: فردای قیامت از شما سؤال می کنند که این بچّه ها چرا این طور شدند و شما جوابی ندارید. اگر شما لولا فروشی نکنید، به شما نمی گن چرا لولا نیاوردی بفروشی امّا اگر این کار رو نکنی، از شما مؤاخذه خواهند کرد. شما فردا صبح ساعت 8 تشریف بیارید مدرسه ی علوی خیابان ایران کوچه ی مستجاب، بقیه ی صحبت را آن جا می کنیم.» روایت لولاچیان از تاسیس مدرسه علوی تعارضی با گفتار اسلامی ندارد:« آقای علامه به همراه عدهای از بازاریان متدینِ، چند روحانی و عدهای آدم فرهنگی که مرحوم روزبه هم دردسته آنها بود، مدرسه علوی را راهاندازی کردند. ایشان همان روش تعلیمات اسلامی را داشتند. فقط خیلی قویتر کارها را جلو بردند. ایشان از میان علما سراغ چهرههای شاخصی مانند آقایان زاهد، مقدسی و دربندی رفتند. برای تامین هزینههای مالی مدرسه هم از کمک تعدادی از بازاریان بهرهگرفتند. اما بازاریانی که با آقای علامه کار میکردند افرادی شاخص و متدین بودند. آقایان رحیمیان، جعفرخرازی،حاجآقا سیاهکلاه، حاجآقا احمدزاده و حاجعبدالعلی با ایشان همکاری داشتند. البته آقایان شالچیان و شالچیلر هم خیلی موثر بودند.» مرحوم شالچیان و شالچی لر از بازاریان شناخته شده پیش از لولاچیان به جمع همراهان مدرسه علوی پیوسته بودند. لولاچیان راهی سرای حاج حسن بازار تهران می شود و از میان گروه بازاریان جمعی را دعوت به همکاری می کند که تنها یک دهه بعد بزرگترین قطب مدارس اسلامی ایران را می سازند. علاالدین میرمحمد صادقی یکی از همین بازاریان نقل می کند:« بچه های ما به سن دبیرستان و راهنمایی رسیده بودند و ما هم دوست داشتیم بچه ها در مدارسی تحصیل کنند که پایه اسلامی دارد.» گروه بازاری نه می پسندیدند که فرزندانشان را راهی خوزه های علمیه کنند و نه علاقه داشتند آنها سر از مدارس معتبر اما غیراسلامی مانند البرز در بیاورند. حاج احمد کاشانی فرید، از بازاریان و اقوام علامه کرباسچیان نیز به جمع حامیان مالی مدرسه پیوسته بود ولی با این حال کرباسچیان نظارت دقیقی برروی امور مالی داشت. ایده تاسیس مدرسه علوی ولی به همان علامه کرباسچیان تعلق داشت. او مدتی بعد رضا روزبه، استاد فزیک دانشگاه تهران را نیز به جمع مدیران مدرسه خود اضافه کرد. رضا روزبه هم به سرعت به یکی از محبوب ترین آموزگاران علوی تبدیل شد. او سلوک شخصی پیش گرفته بود که برای دانش آموزان علوی محبوب بود. زندگی فقیرانه می کرد و حتی یکی از بازاریان نقل می کرد:« آقای روزبه مریض شده بودند و ما می خواستیم ایشان را به یکی از بیمارستان های خوب تهران یا اگر لازم بود خارج از کشور بفرستیم ولی خود آقای روزبه قبول نمی کردند. اصلا دوست نداشتند از کسی پول و کمک بگیرند.» سلوک فقیرانه تنها در روزبه خلاصه نمی شد، کرباسچیان نیز چنین بود. لولاچیان در این مورد نقل می کند:« ایشان در ده ونک زندگی می کردند. خانه شان هم خیلی ساده بود مثلا یخچال هم نداشتند و زمین خانه را با کفپوش های خیلی معمولی پوشانده بودند. ما می گفتیم حالا شما بیاید و از این منابع مدرسه کاری هم برای خودتان بکنید ولی ایشان قبول نمی کردند.» اسلامی از محصلان غلوی و موسسان بعدی مدرسه روزبه می گوید: « آقای علامه شیوه مدیریتشان به گونهای بود که همه کارهای مدرسه را خودشان انجام میدادند.» اسلامی هنگامی که قصدی برای تفسیررفتارعلامه داشت، چنین او را تفسیرکرد:« او به مدرسه خیلی میرسید ولی خانه او در حوالی خیابان شیخبهایی فعلی واقع بود که میشد ده ونک آن زمان. ایشان درخانه خودشان روی زیلومینشستند. حتی به جایی پرده پارچهای به دیوار زدهبودند و این پارچه را نیز بدون چوبپرده و تنها به دوتا میخ به دیوار نصب کردهبودند.» کرباسچیان هراندازه در تامین مایحتاج زندگی شخصی ساده زیستی را پیش گرفته بود، در اداره مدرسه علوی سخت گیر بود. میرمحمد صادقی نقل می کند:« یک روز آقای کرباسچیان زنگ زدند منزل ما و گفتند امروز دیده اند که حسین پسر من ( سخنگوی قوه قضاییه در دهه 70) به همراه یک پسر دیگر از مدرسه رفته اند. ایشان گفتند شما بروید چک کنید که این پسر کیست چون خودشان او را نمی شناختند. من گفتم پسرعمویش بوده است. یعنی می خواهم بگویم آقای کرباسچیان تا این اندازه به رفتار بچه ها نظارت داشتند.» اما در دل مدرسه ای که کرباسچیان براساس معیارهای اسلامی و نه سیاسی ساخته بود، جریان های سیاسی هر کدام نمایان شدند. علیرضا آلادپوش عضو شورای موسس جهاد سازندگی و از محصلان مدرسه علوی نیز این موضوع را درک کرده بود:« مدرسه که تمام می شد، کتانی می پوشدیم و هر کدام از بچه ها به سمتی می رفتیم. آن وقت ها هم کار چپی ها خیلی داغ بود.» او آرمان بچه مذهبی ها را نیز چنین توصیف می کند:« آن زمان به دلیل سیاسی و اجتماعی تمامی آرمانهای خانواده مذهبی در علوی خلاصه میشد. ما کتانی به پا میکردیم و در خیابانها در جستوجویی افرادی همفکر خودمان میرفتیم. مدرسه علوی هم اینطوری کانون شدهبود. الان نمیشود که آن شبکه را بازهم ایجاد کرد. الان بچهها نمیتوانند مانند گذشته عمل کنند. در ان زمان بچههای مذهبی تفریحی نداشتند. آنها هرکجا میخواستند بروند با عقاید مذهبیشان جور در نمیآمد. بنابراین همه متمرکز میشدند در مدرسه علوی که از نظر دینی و اعتقادی برایشان جذاب بود. بنابراین اینکه در حالحاضر کسی تصور کند مدرسههای مانند ما کانون و نهاد هستند، غیرممکن است. در دوره علوی بیش از 50 درصد خانوادهها اصلا تلفن نداشتند. بهترین تفریح بچه مسلمانها این بود که دور هم جمع شوند و مسافرت بروند یا حداکثرکوه بروند. حاج محمدحسین زاهد بچهها برای کارهای غیردرسی و تفریحی به امام زاده داوود میبرد. این یعنی اینکه رابطهها به شکلی بود که نمیشد ارتباطات را گسترش داد. این شرایط همگی منجر به تقویت نهاد مدرسه علوی شد.» برادر آلادپوش مدتی بعد به عضویت مجاهدین درآمد و چنان در قلب سازمان نشست که علی شریعتی داستان «حسن و محبوبه» را براساس عشق آلادپوش به محبوبه یکی دیگر از اعضای سازمان نوشت. علوی توسط سه جریان رسمی و نیمه رسمی اداره می شد. جریان اول را بازاریانی مانند محمود لولاچیان و علاالدین میرمحمد صادقی تشکیل می دادند. این گروه مسولیت تامین مالی مدرسه را برعهده گرفته بودند و همزمان با حضور در علوی، پایه های مدرسه انقلابی تر مانند رفاه را نیز گذاشتند. گروه دوم را افرادی شکل می دادند که به جریان «جتیه» دلبستگی یا وابستگی پیدا کرده بودند. این گروه بعد از ظهرهای روزهای سه شنبه، گروهی از محصلان مدرسه علوی را به دیدار دکتر«توانا» یکی از آموزگاران نامی حجتیه در محیطی بیرون از مدرسه می بردند. گروه سوم نیز به جریان دانش آموزانی تعلق داشتند که به سمت گروه های مبارز فدایی و سازمان چرخش کرده بودند. معلمانی همچون علی اصغر منتظرحقیقی و شاگردانی چون محمود شامخی هر دو از سران مجاهدین خلق در دل همین مدرسه، مبارزان را از میان محصلان گزینش می کردند. از دل سه جریان نیز ستارگانی طی سه دهه بیرون زدند که برخی اقبالش چنان وسیع نبود که حیات جمهوری اسلامی را تجربه کنند و گروهی نیز فرصت پیدا کردند تا در حکومت اسلامی صدارت و وزارت را تجربه کنند. محمد نهاوندیان رئیس کنونی دفتر حسن روحانی، علی اکبر ولایتی وزیر اسبق خارجه، یحیی ال اسحاق وزیر بازرگانی موتلفه ای دولت کارگزارانی هاشمی، کمال خرازی وزیر خارجه دولت اصلاحات، عبدالکریم سروش متفکر مسلمان و محمد علی نجفی وزیر فعلی و احتمالی وزارت علوم دولت اعتدال، همگی دردسته دانش آموزان علوی به شمار می آیند. علامه کرباسچیان در شیوه مدیریت علوی، چنان راهکاری را به کار بست که در دوران حیاتش، مدرسه علوی به سرنوشت مدرسه کمال تبدیل نشود. مدرسه کمال را مرحوم یدالله سحابی، تاسیس کرده بود. او نیز قصد داشت دانش آموزان مسلمان را در دل مدرسه ای اسلامی جایی دهد و چنان به مدرسه خود دل بسته بود که به همکاران خود میگفت:« وقتی من مردم، در همین مدرسه کمال دفنم کنید.» عزت الله سحابی سیاست مدار پاک دست و اخلاق مدار مرحوم نیز نقل می کرد:« پدر برای اینکه کار ساخت مدرسه کمال با سرعت پیش برود بعد از ظهرها خودشان به مدرسه می رفتند و کارهای بنایی می کردند.» اما سرنوشت، کمال که با غضب دستگاه امنیت مواجه شد، برای علامه کرباسچیان درسی آموزنده بود. او مدرسه را حفظ کرد ولی دو جریان از دل همین علوی بیرون زدند که هر کدام مدتی بعد به سرآمدان مدارس اسلامی تبدیل شدند. رفاه، برای دختران انقلابی و بازاریان نیکوکار به همان اندازه که مدرسه علوی، سیاست گریزی می کرد، گردانندگان مدرسه رفاه به سیاست پیوند خورده بودند. به گفته ابوالفضل توکلی بینا از موسسان مدرسه رفاه، ایده تاسیس مدرسه از دل زندان طولانی مرحوم شفیق بیرون آمده بود. موتلفه ای ها در زندان به فکر تاسیس مدرسه ای افتاده بودند تا دختران خانواده های متدین را آموزش دهد. رفاه سراسر سیاست بود از اعضای هیات امنای مدرسه گرفته تا معلمان آن آمیخته به سیاست شده بودند. آیت الله هاشمی رفسنجانی نیز در یکی از همین جلسات مدرسه رفاه، دستگیر و راهی زندان شد. به سنت همیشگی مسلمین، هزینه های تاسیس مدرسه از محل اندوخته های بازاریان متشرع تامین می شد. ابوالفضلتوکلیبینا یکی از موسسان مدرسه رفاه از راهاندازی این مدرسه چنین روایتی را ارائه میدهد:« :«ما سه نفر یعنی بنده، حاج مهدی شفیق و حاج هاشم امانی در 6 ماه پایانی زندان به خیلی چیزهها فکر میکردیم. یکی از موضوعاتی که به ذهن ما رسیدهبود، این بود که پس از آزادی از زندان چه باید بکنیم؟ دوستان نظارات مختلفی میدادند ولی ما میدانستیم که دستگاه امنیتی حکومت اجازه نمیدهد که وارد کارهای اقتصادی و یا مسائل اینگونه شویم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم که امور فرهنگی را پیش ببریم.» مدرسه مبارزان مسلمان انقلابی در دل بست نشستن در زندان قزل قلعه بیرون آمده بود. گوشه گیری هایی که مدتی بعد محصولی به ثمر رساند که تا جایی پیش رفت که نزدیک 5 دهه بعد به تاسیس دانشگاه مدرسه رفاه ختم شد. میرمحمد صادقی از موسسان رفاه روایتی از همین ایده ای بیان می کند که سرانجامش برای مدارس اسلامی و انقلابی تاریخ ساز شد. او می گوید:« شهید بهشتی خیلی تاکید داشتند که کارهای فرهنگی انجام دهیم. یعنی ایشان میگفتند برای اینکه انقلاب شود باید از میان دو راه یکی را انتخاب کرد. اول اینکه مبارزه مسلحانه کرد یا اینکه کارهای زیربنایی فرهنگی انجام دهیم. کارهای فرهنگی هم دستهبندیهای مختلف داشت ولی مدرسهسازی از همه مهمتر بود. ما کارهای فرهنگی را انتخاب کردهبودیم. برهمین اساس در ایامی که آقای بهشتی در آلمان بودند با کسب نظر از ایشان به دنبال راهاندازی مدرسه رفاه رفتیم.» کمی دورتر ازمیرمحمدصادقی و همراهانش، ابوالفضلتوکلیبینا در زندان زمانی کافی برای اندیشه در مورد آینده دراختیار داشت:« ما تصمیم گرفتیم وقتی آزاد شدیم یک بنیاد به نام رفاه تاسیس کنیم. این بنیاد باید کارهای فرهنگی انجام میداد. اصلیترین فعالیت بنیاد ولی راهاندازی مدرسه اسلامی دخترانه بود. بنابراین در همان زندان به این مسائل فکر کردیم و برنامهریزیها را انجام دادیم. فقط قرار بود وقتی از زاندان بیرون آمدیم کارها را به صورت رسمی آغاز کنیم.» اما توکلیبینا، شفیق و امانی هنگامی که از زندانی رهایی یافتند، یکسر راهی بازار شدند تا اندیشه خود را با دیگران مطرح کنند:« ما زمینی در خیابان ایران دیدهبودیم که ملک اصلی ان متعلق به بانک ملی بود. بانک ملی برای فروش این زمین قیمت 900 هزار تومانی را تعیین کردهبود. این زمین سه هزار متر وسعت داشت. بنده، آقای شفیق و آقای امانی روی هم آن روز تنها 100 هزار تومان داشتیم. بنابراین در جستوجوی راهحلی افتادیم.» روایت توکلیبینا در مورد تهیه بوجه تاسیس مدرسه را علاء الدین میرمحمدصادقی چنین تکمیل میکند:« برای راهاندازی مدرسه رفاه نیاز بود تا گروهی از بازاریان کمکهای مالی خود را ارائه دهند. بنابراین تیمی باید شکل میگرفت. آقای بهشتی، آقای رجایی،آقایباهنر و آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان چهرههای فرهنگی و اجرایی مدرسه انتخاب شدهبودند و حالا باید گروهی از بازاریان هم میآمدند تا بودجه مدرسه تهیه شود. از همین روی بنده، آقایمیرفندرسکی، آقای تحریریان، آقای فرشچی، آقای شالچیان و آقای لولاچیان پیش قدم شدند. سرانجام بانک ملی قبول کرد این زمین را به قیمت 900 هزار تومان و در سه قسط 300 هزار تومانی به ما بفروشد. جمع ما که از زندان آمدهبود، تنها 100 هزار تومان پول داشت. مرحوم حاجحسین فرشچی مقلد امام بودند و بسیار به این امور علاقه داشتند. ایشان با آقای هاشمی هم خیلی ارتباط داشتند. آقای فرشچی 200 هزار تومان کمک کردند. به این ترتیب اولین قسط پرداخت شد. همان زمان گروهی خدمت امام رسیدند و گفتند عدهای در تهران سهم امام را صرف هزینههای نامعلوم میکنند. ما خدمت آقای هاشمی رسیدم و از ایشان خواهش کردیم نامهای برای حضرت امام بنویسند و توضیح دهند که این گروه ما هستیم. همان زمان آقای علمدار که از دوستان ما بود به نجف میروند و به حضرت امام میگویند که ماجرا از چه قرار است. امام یک نامه به آقای علمداری دادند که به ما برسانند. ایشان گفتهبودند شما وقتی کاری میکنید، اطلاع بدهید تا عدهای سوء استفاده نکنند. اینطور پول آقای فرشچی هم به مدرسه امد. البته ایشان عضوء هیئت امناء شدند» دکتر بهشتی تاکید داشتند که آموزش اسلامی باید در صدر فعالیتهای مدرسه رفاه قرار گیرد. گام اول برای ساماندهی نهاد سیاسی متدینین و روحانیون به انتخاب «هیئت دبیران» مدرسه مربوط میشد. رفاه شاخصترین مدرسه دخترانه تهران به حساب میآمد و برای یافتن دبیران زن در تهران با دشواریهای بسیاری مواجه بود:« اول فکر کردیم که به تمام مدارس دخترانه سر بزنیم و از میان خانمهای معلم متدین گروهی را انتخاب کنیم و به رفاه بیاوریم ولی آقای بهشتی با این کار مخالفت کردند. ایشان میگفتند که اگر خانم متدینی در مدرسهای در تهران درس میدهد چه نیازی است که ما او را به رفاه بیاریم. او خود در گوشهای دیگر از شهر بدون اینکه زیر نظر ما باشد، در راه اهداف ما کار میکند و دلیلی برای این وجود ندارد که او را به رفاه بیاوریم. بنابراین باید راه جدیدی انتخاب میشد. در این مرحله پیشنهادی تازه ارائه شد. اقایان باهنر و رجایی در مرکز تربیت معلم کار میکردند. قرار شد اینها در همان مرحله آموزش معلمان آنها را زیرنظر داشتهباشند و گروهی از معلمان را انتخاب کنند.» توکلیبینا اعتقاد دارد که سیستم گزینش معلمان از سوی روحانیون و چهرههای سیاسی مدرسه هدایت میشدهاست. علاء الدین میرمحمدصادقی نیز چنین جریانی را تایید میکند:« اقایان رجایی، باهنر و بهشتی مسول این کار بودند.» ولی پس از انتخاب معلمان مرحلهای دیگر هم در کار بود.توکلیبینا در این مورد چنین میگوید:« مرحوم باهنر شروع به کادرسازی کردند. ایشان در ترتبیب معلم بودند. آنها افرادی را شناسایی میکردند و به مدرسه میآوردند. 60 نفر از تربیبت معلم به مدرسه میاوردند. از میان این 60 نفر بازهم گزینش میکردند. به انها جزوء میدادند و امتحان میگرفتند. البته امتحان که نبود درواقع نظرات آنها را سوال میکردند. بعد از مطالعه نوشتهها از میان 60 نفر عدهای را انتخاب میکردند و برای آنها کلاس جداگانه میگذاشتند و سرانجام اینها معلمان مدرسه میشدند.» مدرسه رفاه کانونی را با عنوان «کانون کاریابی رفاه» تاسیس کرد. این کانون به صورت پوششی به فعالیتهای انقلابی میپرداخت.مدرسه رفاه به دلیل حضور شاگردان حضرت امام به کانونی برای فعالیتهای سیاسی بدل شدهبود. این مدرسه مدتی بعد با فشارهای ساواک فعالیتهای خود را متوقف کرد ولی رفاه به طور حتم تجربهای کمنظیر در امورسیاسی موسسان حزب جمهوری اسلامی بود. تاسیس مدرسه رفاه، هیات بازاریان را از مدرسه علوی دور نکرد. آنها همزمان دلبسته مرحوم کرباسچیان و وابسته آیت الله بهشتی بودند. برهمین اساس مدرسه رفاه را با قدرت تمام پیش می بردند. در دل همین مدرسه رفاه اسلامی نیز نشانه های تحرکات انقلابی بیرون زده بود. میرمحمد صادقی نقل می کرد:« یک روز ساواک به صورت سرزده به مدرسه آمد و گفت می خواهد بازدید کند. از شانس همان روز بچه ها روی تخته سیاه مدرسه نوشته بودند، مرگ برشاه.» رفاه ولی مدرسه ای برآمده از دل تنهایی زندان مردان موتلفه قرار نبود منحصر به همین رفتارها باقی بماند. پوران بازرگان، همسر حنیف نژد مدتی در همین مدرسه تدریس می کرد و با اخطار ساواک از جمع معلمان خارج شد. رفاه در آستانه انقلاب به مرز تعطیل نزدیک شد ولی نهادهای امنیتی تنها رای به تعطیل بخش راهنمایی آن دادند. مدارس اسلامی دخترانه دیگر مانند «نرگس» هم در همین دوره زمانی به ابتکار تقی سید خاموشی، برادر بزرگتر خانواده خاموشی ها تاسیس شد ولی «نرگس» به شهرت رفاه نرسید. رفاه و علوی مدتی بعد به اقامتگاه رهبر انقلاب تبدیل شدند و بازهم اندک زمانی دیگر از دل آنها مدیران انقلابی و وزرای دولت اسلامی بیرون آمدند. روزبه برای مدیران اقتصادی سابق می گوید:« حلال ترین غذای زندگیتان را بخورید.» سالن غذاخوری مدرسه روزبه در زیرزمین مدرسه واقع شده است. آلادپوش موسس مدرسه خطاب به یکی از مهمان خود که او را به غذاخوری مدرسه دعوت کرده از حلالترین غذای زندگیش میگوید، غذایی که منابع مالی آن را نه بازاریان که هواداران رضا روزبه تامین کرده بودند. دانش آموختگان مدرسه علوی همگی شیفته شخصیت روزبه، فزیکدانی دل زده از سیاست بودند. او اصالتی زنجانی داشت و دانش آموزان علوی نقل می کنند چنان با محصلان مدرسه آمیخته بود که برای همراهی با کودکان فقیر مدرسه هر روز در نهار خوری مدرسه با آنان «نان و ماست» می خورد. او روحیات به شدت اسلامی داشت. پدرش محمود خیاط فرزند حجت الاسلام شیخ جواد زنجانی بود. او در دوران جوانی، مدرتی درس خارج از فقه خوانده بود. دلبستگی روزبه اما به تنها به علوم دینی نبود و برهمین اساس راهی دانشگاه شد. روزبه در همین سال ها با علامه کرباسچیان و گروهی از روحانیون سرشناس آشنا شد. اسلامی از دانش آموزان او نقل می کند :« به یاد دارم که روزهای جمعه آقایان آیتالله خامنهای، آیتالله امامی کاشانی، آیت الله بهشتی و آیتالله مکارم شیرازی به آزمایشگاه دبیرستان روزبه میآمدند و آقای روزبه به آنها تدریس میکرد. من هم در این کلاسها حضور داشتم و دستیار علمی آقای روزبه بودند. آقای روزبه در این کلاس مبانی فیزیک را آموزش میدادند. به طور مثال در یک جلسه در مورد شکست نور حرف میزدند و در یک جلسه هم به صورت عملی عبور جریان برق از اجسام رسانا را آموز میدادند.» روزبه هنگامی که به مدرسه علوی آمد، کمی افسرده و دل زده از دنیا بود. همین روحیه، سلوکی برای او آورد که مدتی بعد به محبوب ترین آموزگار علوی تبدیلش کرد. دانش آموزان او در سال های دهه 60 مدتی به عنوان وزیر و نماینده امام در دستگاه های دولتی به فعالیت می پرداختند ولی آغاز دهه 70 روزگار را برای آنان متفاوت کرد. آلادپوش از محصلان رضا روزبه، تصمیم گرفت در حوالی محل زندگی علامه کرباسچیان در خیابان شیخ بهایی تهران (ده ونک) مدرسه ای را تاسیس کند. او به همراه هم نسلانشان چنان شیفته معلم نوجوانیشان بودند که نام مدرسه شان را «روزبه» نهادند. مدرسه روزبه، از دل تجربه ای کوچکتر برآمده بود. اما مدتی بعد 12هزار متر زمین در همین منطقه و تنها یک کوچه بالاتر از مدرسه اولیه، خریداری کردند تا سومین قطب مدارس اسلامی در سال های پس از انقلاب تاسیس شده باشد. همگی موسسان روزبه از دل دولت آمده بودند. کلاهدوز مشاور وزیر صنایع، آلادپوش مشاور وزیر نیرو و بعدها رئیس ستاد انتخاباتی محمد غرضی در انتخابات سال 1392، اسلامی در نخست وزیری سابق تجربه دولتداری را رها کردند تا به نظام آموزشی ورود کنند. آلادپوش در مورد خط فکری مدرسه روزبه می گوید:« اینطور نبود که حضور دولتها اثری در کار ما داشتهباشد. با افراد دولتی دوست بودیم ولی به معنای این نبود که دولت به ما کمک کند. ارتباط ما ربطی به کار مدرسه نداشت. برای توسعه مدرسه البته استفادهای میکردیم ولی دخالتی را نمیپذیرفتیم. روزبه مانند علوی خط فکری ندارد و اصلا نمیتواند این خط را داشتهباشد. در حالحاضر شرایط اینطور نیست که مدرسه خط فکری خیلی قوی به بچهها بدهد. آقای مجتهدی که در تلویزیون صحبت میکرد، مدرسهای داشتند. ایشان برای پذیرش دانشاموزان قید داشتند ولی ما در روزبه نمیتوانیم اینطور باشیم. اصلا شما بدانید ما اجبار داریم که شاگرد داشتهباشیم باید مدرسه به کار خودش ادامه دهد. ما همه جور مراجعه هم داریم. هم از طیف اسلامی و هم از طیفی که کمتر اسلاماند. ولی ما به گونهای انتخاب میکنیم که بتوانیم تعامل داشته باشیم.» روزبه مانند علوی به دل سیاست نیامد. به گفته آلادپوش دوران فعالیت روزبه با علوی قابل قیاس نبود:« اینجا اینطور نیست. بچهها در یکسری مجموعههای متفاوت فعالیت میکنند و حضور دارند و یکی از اینها هم مدرسه روزبه است. آن زمان راه ارتباطی ما اینترنت و تلفن و این طور وسایل نبود.» مدیران روزبه ولی با وجود دوری از سیاست مجموعه ای را اداره می کنند، که تیپ معروف «بچه مسلمانان» را به جامعه ایران معرفی می کند. البته بچه مسلمان هایی که یکی از مدیران مدرسه روزبه با افسوس می گوید:« همه اینها را الان ببینید و بعد از سال اول و دوم دانشگاه هم ببینید اصلا نمی شناسید.» روزبه همان آرمان «رضا روزبه» است تا بچه مسلمان ها را به «دانشمند» و «فزیکدان» تبدیل کند. اسلام یا سلام یا هر دو به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از خبرآنلاین، مدرسه ای برآمده از دل نازی اباد تهران و از جمع خانواده حجاریان ها در دهه 90 به الگوی برای فعالیت های آموزشی و غیرسیاسی بدل شده است. احمد (سعد) حجاریان موسسه مدرسه سلام، مدتی قبل به رحمت خدا رفت ولی مدارس ذنجیره ای سلام همچنان به مدیریت یکی دیگر از برادران حجاریان ها به فعالیتش ادامه می دهد. پس از سال 88 و حوادث سیاسی دنباله آن، در سایت های خبری شایعه شده بود که مدیران آموزشی از خانواده حجاریان خواسته اند تا نام مدرسه را از «سلام» به «اسلام» تغییر دهند چراکه نام اول یاد روزنامه ای زنده می کرد که سال ها عذابی برای جناح راست سیاسی ایران شده بود. اما نام مدرسه همچنان سلام باقی ماند. مدرسه سلام را سعد حجاریان راه اندازی کرده بود. مدرسه سلام 17 شعبه راه اندازی کرده است که 13 شعبه آن در تهران قرار دارد. دبیرستان های دخترانه سلام سبز! سلام رسالت، سلام ونک و دبیرستان های پسرانه سلام تجریش ، سلام دیباجی، ، سلام زین الدین، سلام صادقیه،سلام یوسف آباد، نجم الثاقب، سلام فرمانیه، سلام ایران زمین، سلام اسلام و نیز مدرسه راهنمایی دخترانه رسالت دانش و مدرسه راهنمایی پسرانه سلام سهروردی، همچنین دبیرستان های پسرانه و دخترانه سلام نور تبریز و دبیرستان دخترانه سلام طوس مشهد همه از مدارس به شما می آیند که تحت مدیریت اولین مدرسه سلام در خانواده حجاریان به فعالیت ادامه می دهند. هرچند که سایت های سیاسی همچون مشرق نیوز طی سال های گذشته تلاش کردند تا رنگ سیاست به فعالیت های مدرسه سلام بزنند ولی عملکرد مرحوم سعد حجاریان نشان می دهد که سلام نه شباهتی با روزنامه سلام دارد و نه به گفته سایت مشرق نیوز، معلمانش را برای آموزش به انگلیس می فرستد. سلام نمونه غیرسیاسی مدارس اسلامی است. فرهنگ، برای مسلمانان یکدست یا متفاوت فرهنگ، نمونه اسلامی ترین مدرسه ای به شمار می آید که در سال های بعد از جنگ فرصت حضور در فضای آموزشی ایران را پیدا کرد. مدرسه فرهنگ را خانواده حدادعادل تاسیس کردند. همسر او مدیر مدرسه دخترانه فرهنگ بر برعهده گرفت و حدادعادل نیز مدرسه بخش پسرانه را مدیریت می کرد. مدتی بعد فریدالدین حدادعادل نیز به جمع مدیران مدرسه افزوده شد. مدرسه فرهنگ، تنها قصد فعالیت در رشته های علوم انسانی را داشت. مدرسه نه مانند علوی و رفاه از همراهی بازاریان بهره می برد و نه مانند روزبه از دل اعتقادات دانش آموزان به معلمان سابقشان برآمده بود. همسر حداد عادل روایت می کند:« سال 71 دبیرستان فرهنگ در رشته ی علوم انسانی تأسیس شد تا دانش اموزانی که به این رشته وارد می شوند، بدانند که برای ایشان نیز جایگاهی خاص در نظر گرفته شده است. دختر خانمی نامه دادند که من رشته ی ریاضی هستم و معدلم 19.5است؛ چرا دبیرستان دخترانه ی علوم انسانی تأسیس نکردید؟ به این جهت سال 72 دبیرستان دخترانهی فرهنگ با ظرفیت 35 دانش اموز در دو پایه ی اول و دوم کار خود را شروع کرد. بعد از آن آموزش و پرورش چند مدرسه با همین نام تأسیس کرد که در ابتدا زیر نظر دبیرستان دخترانه ی فرهنگ اداره می شد، اما به تدریج از سال 77 استقلال پیدا کرد.» مدرسه فرهنگ نسبت مستقیمی به سیاست ندارد و طی تمامی سال های فعالیتش علوم انسانی را هدف نهایی خود قرار داده است. چندی قبل وب سایت مدرسه علوی گفت و گویی را با ماهروزاده همسر حدادعادل منتشر کرده بود که او در این گفت و گو تاکید می کرد:« به لحاظ نیازهای اجتماعی سعی می کنیم بچه ها را به رشته هایی مثل تاریخ سوق بدهیم زیرا که مورخ خوب به اندازه ی کافی نداریم و یا سراغ رشته هایی مثل مشاوره و راهنمایی می رویم که مورد غفلت قرار گرفته و برای جامعه نیز سودمند است و خلأ آن در جامعه احساس می شود. چند سال گذشته شاگردان چندان مایل نبودند رشته ی مشاوره و راهنمایی را انتخاب کنند؛ در حالی که این رشته بسیار مورد نیاز جامعه است و بحمدالله سال های اخیر عده ی زیادی به این رشته وارد شدند و اکنون مشاوران موفقی هستند و منشأ اثر می باشند.» او نقل کرده بود:« در مورد ازدواج، من به عنوان یک مشاور به دخترها توصیه می کنم فرصت های ازدواج را از دست ندهند و اگر مورد مناسب وجود داشت، ازدواج کنند. این کار به دلایل مختلف به صلاح است. در مورد حجاب باید عرض کنم که حجاب برای مدرسه یک مسأله ی اساسی است؛ اما باید به نحو صحیح اجرا شود. حجاب شاگردان و معلمین ما چادر است ولی زمانی که مدرسه ی ما اشراف نداشت، منع شده بود که شاگردان در کلاس و حیاط مدرسه روسری داشته باشند.» یکی از وبلاگ یکی از دانش آموختگان مدرسه فرهنگ، سال 1388 و پس از مصاحبه تلویزیونی سعید حجاریان از زبان او نوشته بود:« دبیرستان فرهنگتنها نمونه علوم انسانی بومی شده در ایران است.» در صورتی که گفته نقل شده از زبان سعید حجاریان صحت داشته باشد، او دقیقا به نکته ای اشاره کرده که مدرسه فرهنگ را متمایز از مدارس دیگر کرده است. مدرسه فرهنگ تنها در زمینه امور دینی و اسلامی فعالیت می کند. طی تمامی سال های گذشته هم برخی از دانش آموختگان مدرسه یا پس از فارغ التحصیلی یا در هنگام تدریس مسیری متفاوت از دیدگاه گردانندگان آن گرفته اند. حدادعادل خود دانش آموخته علوی بود. او حتی مانند موسسان مدرسه روزبه، به رضا روزبه نیز دلبستگی داشت و در اولین سالگرد درگذشته روزبه، مقاله ای مفصل در ستایش استاد نگاشته بود. مدرسه فرهنگ با کمک علی لاریجانی، غلامرضا شافعی، محسن رفیقدوست، خانم موحدی و ابوالفضل توکلیبینا تشکیل شده است. فرید حداد عادل از اعضای هیات امناء مدرسه فرهنگ نیز چندی قبل درگفت و گوی با ماهنامه همشهری ماه گفته بود: «االبته هیات امناحضور فعالی به معنایی که شاید در ذهن شما باشد؛ نداشتند. در میان آنها حاج محسن رفیقدوست به مدرسه خیلی لطف داشتند و در دورههای مختلف کمکهایی به ما کردهاند. آقای توکلیبینا هم به دلیل اینکه فرزندشان در مدرسه ما تحصیل میکردند، حضور جدی داشتند.» اساسنامه مدرسه فرهنگ براساس اساسنامه مدرسه رفاه تدوین شده بود ولی اداره فرهنگ متفاوت از رفاه شد. فریدالدین حداد عادل هم در همان گفت و گو به این نکته تاکید می کند:« البته به این معنا نیست که تمام اساسنامه ما مانند رفاه است ولی شباهت زیادی داریم. اساسنامه رفاه هم ترکیب بازار، روحانیت و فرهنگیان است. این اساسنامه از اساسنامه علوی هم بهتر است.» فرید حدادل عادل کلام خود را چنین ادامه میدهد: «مدرسه رفاه در سالهای پس از انقلاب به دلیل اینکه آقایانی مانند آیتالله هاشمی رفسنجانی، آیتالله بهشتی، شهید رجایی و افرادی اینگونه به دولت رفتند؛ قدری ایست کرد ولی شما مطمئن باشید به زودی باز هم رفاه اوج میگیرد.» فرهنک آخرین نمونه از تاسیس مدارس اسلامی در ایران بوده است که به شهرت رسیده است. در دهه 90 هنوز تحولی تازه در نظام آموزشی ایران رخ نداده تا مدارسی جدید به لیست افزوده شود. در جریان راه اندازی مدرسه فرهنگ نیز حضور چهره های مانند ابوالفضل توکلی بینا به مشاور اقتصادی سه رئیس دولت گذشته، رد پای جریان بازار را نمایان می سازد.