ماجرای سکته قلبی مهران غفوریان از زبان خودش
مهران غفوریان گفت: وقتی مرا به بیمارستان رساندند یادم هست که واقعاً انگار یکی بر شانهام زد و گفت این یک دفعه مردن است.نگار یک تلویزیون قدیمی مقابل چشمانم بود که گفت برانکارد را بکشید بیرون و تحویل بدهید! انگار یک نفر تلویزیون را از برق کشید و ناگهان صدا و تصویر با هم خاموش شدند و یک نقطه سفید ماند و پرپر زدن...
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایسنا، مهران غفوریان به اتفاقی که سرصحنه فیلمبرداری سریال "نیسان آبی" برایش رخ داد اشاره کرد و یادآور شد: اتفاقی که برایم افتاد جذاب بود. من میدانستم که خداوند به من لطف دارد و مردم هم مرا خیلی دوست دارند ضمن اینکه طی این سالها در دل مردم جا باز کردهام ولی باورم نمی شد اینقدر با عشق باشد. من اخیراً چند وقتی است بیرون میروم و مردم را می بینم، هر کسی به من رسید گفت ما شما را خیلی دعا کردیم، خیلیها میگفتند مادرمان تا صبح گریه و دعا کرد برای شما و این جمله ای است که من این مدت خیلی آن را شنیدم و نمیدانم چه بگویم. فقط میتوانم بگویم من نوکر همه شما هستم. مطمئنم خدا به خاطر همین دعاهای شما، هانا، مادرم، همسرم و دعای همه مادران عزیزی که من خاک پاک تمام مادران ایران هستم، مرا نجات داد.
وی ادامه داد: واقعاً خدا را شاکرم که زنده ماندم چون واقعاً فکر کردم یکی دو دقیقه مردم و دوباره مرا برگرداندند. خدا را شکر میکنم که این اتفاق سر صحنه فیلمبرداری برایم افتاد و من فعالیت داشتم و این آلارم را به من داد، در حالی که متاسفانه این اتفاق برای خیلی از همکاران و دوستانمان افتاد و به عنوان مثال شب خوابیدند و صبح بیدار نشدند و ما متاسفانه خیلی از همکارانمان را همینطور از دست دادیم ولی من خدا را شکر می کنم سر کار بودم و این آلارم ها را دیدم.
غفوریان در ادامه به جزییات اتفاقی که برایش سر صحنه افتاد اشاره کرد و گفت: یک صحنهای داشتیم که باید از یک سمت خیابان رد می شدیم و من به همراه حسین یاری و ایمان صفا باید از ماشین پیاده میشدیم و به آن طرف خیابان می رفتیم. این صحنه باید چندین بار تکرار میشد که واقعاً هم کار سختی نبود فقط باید عرض خیابان را یک بار می رفتیم و بر میگشتیم و من هر بار به ماشین میرسیدم واقعا حس میکردم در حال مردن هستم، انگار ساعتها دویده بودم، نفس تنگی عجیبی داشتم. فردای آن روز ما در بیمارستان فیلمبرداری داشتیم و باید ۶ پله را بالا میرفتیم من وقتی دوبار پلهها را بالا رفتم، بار سوم دیگر نمیتوانستم و آنقدر در ناحیه قفسه سینه درد داشتم که حتی به منوچهر هادی، کارگردان "نیسان آبی" هم نگفتم چون منوچهر واقعاً از همکاران کار درست و خوب و با معرفت ماست و اگر میدید یک روز حال یکی از هنرپیشه هایش خوب نیست، از او می پرسید که آیا می توانی ادامه بدهی یا خیر.
او توضیح داد: من در همان بیمارستان یک نوار قلبی انجام دادم ولی دکتر گفت مشکلی ندارم اما پیگیر قلبت باش که دکتر عارفی زاده عزیز را به من معرفی کردند و پیش ایشان رفتم و مجدداً اکو و نوار قلبی انجام دادم که ایشان هم گفتند خوب است ولی علائمی که داری خوب نیست و نیاز به سی تی آنژیو دارد که من آماده شدم که این کار را انجام بدهم ولی همین که وارد دستگاه شدم انگار یک ماجرای بدی قرار بود اتفاق بیفتد که به من میگفتند چیزی نیست نگران نباش. من مدام میپرسیدم چرا عکس را نگرفتید که گفتند آنقدر رسوب کلسیم در رگهایتان زیاد است که این عکس رنگی فایده ای ندارد و باید حتما آنژیو شوید. خلاصه فردای آن روز ساعت ۸ صبح با درد شدید قفسه سینه از خواب بیدار شدم و ناگهان دست چپم کاملا لمس شد و وقتی یک قرص زیر زبانی خوردم خیلی آرام شدم. آنجا بود که مطمئن شدم صد در صد ایراد از قلبم است. دوباره سر فیلمبرداری رفتم و همان روز بود که حالم بد شد و دوباره درد قفسه سینه سراغم آمد و واقعا انگار داشتم آف میشدم.
این هنرمند گفت: همانجا وقتی منوچهر هادی با دکترم تماس گرفت و صدایش روی اسپیکر بود و نمیدانست من هم دارم میشنوم گفت، مهران در حالت سکته است. خلاصه من اصرار داشتم بمیرم ولی دکتر اصرار داشت من نمیرم چون من میخواستم با سرویس کاریام به بیمارستان بروم اما دکتر اصرار داشت با آمبولانس منتقل شوم. وقتی مرا به بیمارستان رساندند یادم هست که واقعاً انگار یکی بر شانهام زد و گفت این یک دفعه مردن است و با بیهوشی و آمپول آرامبخش، قرص خواب و خوابیدن و غش کردن فرق دارد. انگار یک تلویزیون قدیمی مقابل چشمانم بود که گفت برانکارد را بکشید بیرون و تحویل بدهید! انگار یک نفر تلویزیون را از برق کشید و ناگهان صدا و تصویر با هم خاموش شدند و یک نقطه سفید ماند و پرپر زدن...
غفوریان تصریح کرد: چهار رگ قلبم گرفته بود، یعنی درواقع سه رگ کامل بسته شده بود و یکی از رگها ۹۰ درصد گرفته بود که بخش زیادی از این مشکل، به ژنتیک من مربوط میشود و به خاطر پدرم است و بخشهای دیگر، لطماتی است که خودم به خودم زدم اما خدا را شکر که گذشت. واقعا خدا را شکر میکنم زندگی خیلی جذاب است و جذابتر از مردن است.