جزئیات قتل مدیر شرکت در پایتخت
متهم به قتل مدیرعامل یک شرکت در پایتخت که در استان مرکزی بازداشت شده بود پساز انتقال به دادسرای جنایی تهران، جزئیات این جنایت را برملا کرد.
بهگزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، روز 18 تیر امسال زوج جوانی که برای تفریح به غرب تهران رفته بودند با مشاهده جسد مردی در کنار بزرگراه خرازی موضوع را به پلیس خبر دادند. بدین ترتیب پرونده یک جنایت روی میز بازپرس محمد وهابی قرار گرفت. با شناسایی هویت مقتول مشخص شد وی جوانی بهنام فردین و مدیر شرکتی در خیابان ستارخان بوده است. در ادامه تحقیقات ردپای منشی شرکت در این جنایت پیدا شد و وی برای تحقیق و بازجویی به اداره آگاهی رفت. مینو در تحقیقات اولیه راز جنایت مدیر شرکت را برملا کرد و گفت: شوهر صیغهای من بهنام بهنام عامل قتل است اما از او خبری ندارم.
دستگیری متهم مسلح
بهدنبال اظهارات زن جوان و با شناسایی هویت متهم فراری به دستور بازپرس شعبه دوم دادسرای امور جنایی پایتخت، تحقیقات برای دستگیری او ادامه داشت تا اینکه شامگاه چهاردهم مرداد، کارآگاهان پلیس آگاهی استان مرکزی مرد مسلحی را که وارد یک مرغداری در یکی از روستاهای شهرستان اراک شده و کارگر مرغداری را گروگان گرفته بود پس از سه ساعت تلاش دستگیر کردند. در ادامه بررسیها مشخص شد که مرد جوان، همان بهنام قاتل فراری پایتخت است. سرانجام روز گذشته متهم به پایتخت منتقل شد و مقابل بازپرس جنایی به بیان انگیزه خود از این جنایت پرداخت.
گفتوگو با متهم
چطور با فردین آشنا شدی؟
از طریق همسرم مینو که منشی شرکت فردین بود. مدتی بود که به روابط همسرم با مدیر شرکتش شک کرده بودم تا اینکه روز حادثه به فردین زنگ زدم و گفتم با مینو دعوا کردهام و میخواهم با او صحبت کنم. ساعت 5 صبح من با خودرو به دنبالش رفتم. به انتهای بزرگراه خرازی که منطقه کوهنوردی است رسیدیم، خودرو را در گوشهای متوقف کردم و به او گفتم تو با مینو در رابطه هستی؟ فردین گفت من و مینو هیچ رابطهای جز مدیر و منشی نداریم. برای اثبات حرفهایش هم گوشی تلفنش را بیرون آورد و شروع به نشان دادن پیامکهایش کرد. اما در میان پیامکها چشمم به پیامی افتاد که احساسی بود. وقتی مطمئن شدم مینو به من خیانت کرده است عصبانی شدم و فردین را با چاقو زدم و با خودرو فرار کردم.
بعداز قتل چکار کردی؟
از تهران فرار کردم. میخواستم مینو را هم بکشم بههمین دلیل اسلحه کلاشنیکفی خریداری کردم. در حال عبور از یکی از روستاها بودم که مردم با دیدن اسلحه ترسیدند و شروع به داد و فریاد کردند. من که از برخورد اهالی ترسیده بودم به مرغداری پناه بردم. اما آنجا دستگیر شدم.