x
۰۳ / خرداد / ۱۴۰۰ ۱۵:۳۳

کمبود مدیران کارآمد، محصول فاصله دانشگاه و صنعت

کمبود مدیران کارآمد، محصول فاصله دانشگاه و صنعت

نظام آموزشی کشور همواره زیر تیغ نقدهای جدی بوده و هست. این نقدها در حوزه مباحث مدیریتی گاها تندتر هم می‌شوند. بسیاری از منتقدان معتقدند که فرآیند آموزش مدیریت در دانشگاه‌ها دارای منطقی کاربردی نیست. نتیجه این امر کمبود مدیران جوان با مهارت‌های عملیاتی در کشور شده و در نتیجه تجربه وزن به مراتب بیشتری نسبت به میزان تحصیلات پیدا کرده است. در این نوشته به عنوان مشاور مدیریت کسب و کار به واکاوی این پدیده و ارائه چند راه حل می‌پردازم.

کد خبر: ۵۳۰۴۹۲
آرین موتور
مقاله پیش روی در دو گام خواهد بود. گام اول بیان مسائلی است که در سازمان‌ها با آنها مواجه شده‌ایم و ریشه‌یابی این مسائل و ارتباط آنها با خلاهای آموزش مدیریت در دانشگاه‌ها، و در گام دوم راه‌حل‌های پیشنهادی جهت رفع این مسائل عنوان خواهند شد.
1- عدم شناخت فارغ التحصیلان رشته‌های مدیریتی از ساختار واحدی و سطوح وظیفه‌ای سازمان‌ها
یکی از مواردی که به مراتب هنگام استخدام فارغ التحصیلان بدون سابقه در سازمان‌ها با آن مواجه شده‌ایم، این است که آنها شناخت مناسبی از ساختار یک سازمان، ساختار هر واحد و ارتباطات بین واحدی ندارند. دانشجوی مدیریت بازاریابی از واحد بازاریابی اطلاعات چندانی ندارد، یا دانشجوی مدیریت صنعتی از واحد تولید یا مدیریت کارخانه شناخت عملیاتی ندارد. بنابراین نسبت به ارتباطات درون واحدی و بین واحدی، فرآیندهای اجرایی مرتبط با واحد، شرح وظایف واحد و یا شاخص‌های عملکرد کلیدی واحدی که قرار است به زودی در آن فعالیت کند، شناخت کافی ندارد. همین امر باعث می‌شود در جلسه مصاحبه هم نتواند اعتماد مصاحبه کننده را کسب کند و یا هنگام ورود به سازمان با سردرگمی روبرو شود و بهره وری لازم را نداشته باشد. در بسیاری از شرکت‌ها شاهد این بوده‌ایم که وقتی نفر جدیدی وارد سازمان می‌شود و نسبت به واحد خود و یا سایر واحدهای سازمانی هیچ اشرافی ندارد، سایر نفرات همکاری لازم را با او ندارند و حتی او را تهدیدی برای عملکرد مناسب خود می‌دانند و در نهایت فرد جدید تبدیل به مهره‌ای ناکارآمد می‌شود که یا خودش استعفا می‌دهد یا سازمان او را کنار می‌گذارد. تصور کنید یک فارغ التحصیل رشته مدیریت مالی وارد سازمانی شود؛ اگر او اشرافی به فرآیندهای مرتبط با انبار و ارتباط بین واحد مالی و انبار نداشته باشد، هم دچار چالش جدی در اجرای وظایف خود می‌شود و هم سایر واحدها مثل انبار و خرید را دچار چالش می‌کند و نهایتا اعتماد سازمان نسبت به او از بین می‌رود.
ریشه این کاستی به مسیر آموزش در دانشگاه‌ها برمی‌گردد. به عبارتی در رشته‌های مدیریتی به درستی به سطوح وظیفه‌ای سازمان‌ها، پرداخته نمی‌شود. آیا درسی وجود دارد که فرآیندهای واحد فروش را توضیح دهد و یا وظایف مدیر فروش را تشریح کند؟ آیا درسی وجود دارد که وظایف واحدهای درگیر در فرآیند انبارگردانی را به صورت عملیاتی توضیح دهد؟ آیا درسی وجود دارد که ارتباط بین واحد برنامه ریزی تولید و واحد فروش را به طور اجرایی تشریح کند؟
در نهایت این خلا باعث می‌شود که فارغ التحصیلان دانشگاهی به شناخت درستی از واحدهای سازمانی و سطوح وظیفه‌ای دست پیدا نکنند و دچار چالش‌های مذکور شوند.
2- عدم توانمندی فارغ التحصیلان رشته‌های مدیریتی در تحلیل موضوعات سازمان، حل مسائل و اخذ تصمیمات کاربردی
یکی از عمده چالش‌هایی که ما مشاورین در سازمان‌ها داریم این است که مدیران و صاحبین کسب و کار به فارغ التحصیلان بی تجربه اعتماد نمی‌کنند و از ورود آنها به سازمان واهمه دارند. گاها حتی می‌بینیم که برای رده‌های پایین‌تر سازمانی هم این بی اعتمادی وجود دارد. بروز این مساله را در آگهی‌های استخدامی می‌بینیم که در اکثر آنها برای مشاغل پایین دستی هم لزوم سابقه کاری ذکر می‌شود. علت این امر این است که این باور وجود دارد که فارغ التحصیلان دانشگاهی، حال با توجه به موضوع این بحث، فارغ التحصیلان رشته‌های مدیریتی، این توانایی را در دانشگاه کسب نکرده‌اند که بتوانند موضوعات یک سازمان را حل و فصل کنند و بنابراین نمی‌توانند در زمان‌های لازم تصمیمات درستی بگیرند و یا حتی ممکن است تصمیماتی اتخاذ کنند که به ضرر سازمان تمام شود؛ و تحقیقا با توجه به تجربیاتی که از استخدام فارغ التحصیلان بی تجربه مدیریتی داشته‌ایم، نمی‌توان گفت که این باور غلط است. دلیل این امر نبود فرآیند آموزش کاربردی سازی دانش مدیریت در دانشگاه‌هاست. به عبارتی دانشجویان ما صرفا با مباحث کلان مدیریتی در دانشگاه‌ها آشنا می‌شوند، اما از اینکه چطور از این مفاهیم در سازمان‌ها استفاده کنند، چیز زیادی نمی‌دانند. به طور مثال درسی به نام تصمیم گیری برای مدیران در دانشگاه‌ها وجود دارد. اکثر فارغ التحصیلان رشته‌های مدیریتی این درس را گذرانده‌اند. در این درس صرفا مفاهیم همراه با مثال‌های غیرقابل ملموس برای دانشجو توضیح داده می‌شوند. در صورتی که دانشجو باید بر اساس متغیرهای فعلی اکوسیستم کسب و کار کشور و در فضایی ملموس‌تر و عینی‌تر با این مفاهیم دست و پنجه نرم کند. آیا به دانشجوی ما گفته می‌شود که وقتی سازمان تحت تاثیر نوسانات ارزی دچار بحران شده است، مدیریت باید چه تصمیماتی بگیرد؟ آیا به دانشجوی ما گفته می‌شود وقتی تخصیص ارز برای مواد اولیه داده نمی‌شود یا تحریم‌ها باعث شده است جریان ورودی مواد اولیه به کشور دچار اختلال شود، برای واحد یا سازمانش چه تصمیماتی بگیرد؟ دانشجویان رشته‌های مدیریتی با توانایی حل مساله در سازمان آشنایی ندارند. وقتی در جلسات مصاحبه با یک فارغ التحصیل رشته مدیریت استراتژیک، فضای سازمانی را برایش تصویر می‌کنیم و از او می‌خواهیم استراتژی‌های ممکنی که به ذهنش می‌رسد را بیان کند، چیزی برای گفتن ندارد. چون در دانشگاه به او فضایی داده نشده است که بتواند سازمان واقعی را تحلیل و براساس آن تصمیم گیری کند. مثال ساده آن کسانی هستند که زبان انگلیسی را فقط از طریق کتاب و فیلم یاد می‌گیرند. این افراد وقتی با یک شخص خارجی یا انگلیسی زبان مواجه می‌شوند، نه می‌توانند خوب بشنوند، نه می‌توانند به خوبی حرف‌های طرف مقابل را بفهمند و نه می‌توانند به خوبی جواب او را بدهند. به عبارتی در زمان آموزش، مغز آنها فضای واقعی را درک نکرده است، بنابراین در محیط واقعی نمی‌تواند خوب عمل کند.
3- نبود مهارت‌های تخصصی مرتبط با دانش‌های مدیریتی در فارغ التحصیلان این رشته‌­ها
یکی دیگر از مشکلاتی که در مسیر کاری فارغ التحصیلان رشته‌های مدیریتی وجود دارد، و حتی مانع از استخدام آنها در سازمان‌ها می‌شود، خلا مهارت‌های تخصصی مرتبط با رشته مدیریتی در آنهاست. با ذکر چند مثال این مورد را توضیح می‌دهم. در جلسات مصاحبه برای شغل کارشناس بازرگانی خارجی، فردی که فارغ التحصیل رشته مدیریت بازرگانی است نمی‌داند تعهدات فروشنده در شرایط CPT که یک بخش از اینکوترمز است تا کجاست؛ یا فرق بین کراس استاف و ترانشیب را نمی‌داند. صاحب کسب و کار چگونه باید به این فرد برای این شغل اعتماد کند؟ اینکه صرفا آن فرد در دانشگاه با مفاهیم زنجیره تامین آشنا شده باشد کفایت می‌کند؟ یا فارغ التحصیل رشته مدیریت بازاریابی، نمی‌تواند یک طرح بازاریابی عملیاتی، نه کلیشه‌ای، تدوین کند؛ حتی با شرح وظایف واحد بازاریابی آشنا نیست و به طور مثال از روش‌های تحقیقات بازار در سطح FMCG و یا B2B اطلاعات کاربردی ندارد!
فارغ التحصیل رشته مدیریت استراتژیک، فرق بین برنامه ریزی استراتژیک در شرکت‌های تک کسب و کاره را با برنامه ریزی استراتژیک در شرکت‌های هلدینگ درک نکرده است. از ماتریس‌های استراتژیک در فضای عملیاتی استفاده نکرده است! در دانشگاه‌ها به آنها آموزش داده نشده است که ماهیت بازنگری مدیریت در انتهای سال چیست و چگونه باید انجام شود؛ یا چگونه باید ساختار سازمانی متناسب با ماموریت و اهداف سازمان طراحی کنند.
 فارغ التحصیلان رشته مدیریت مالی، با اینکه روش‌های بودجه بندی را از نظر مفهومی یاد گرفته‌اند، اما نمی‌توانند در یک سازمان واقعی آن را پیاده سازی کنند و یا وقتی وارد شرکت‌های تولیدی می‌شوند، نمی‌توانند حسابداری صنعتی را پیاده سازی کنند و همین باعث می‌شود شروع مسیر کاری آنها با حضور کوتاه مدت در شرکت‌های مختلف باشد.
دلیل این موارد این است که دانشگاه‌های ما از صنعت فاصله زیادی دارند و مدیران غیرعملیاتی به بازار کار عرضه می‌کنند. مدیرانی که در حوزه تحصیلی خود مهارت‌های تخصصی لازم را کسب نکرده‌اند. همین موضوع سبب می‌شود که به طور مثال سازمان‌ها برای سمت کارشناس صادرات یا واردات، فارغ التحصیل رشته زبان را به فارغ التحصیل رشته مدیریت بازرگانی ترجیح دهند. به عبارتی دانشگاه‌ها در رشته‌های مدیریتی، تمرکز زیادی روی فلسفه وجودی دانش‌های مدیریتی دارند، و از آموزش مهارت‌های لازم جهت اجرای این دانش‌ها در فضای سازمان و محیط کسب و کار غافل مانده‌اند.
برای کاهش فاصله زیاد بین فضای آموزش مدیریت کشور و فضای کسب و کار، در چندین شرکت به سمت پرورش سرمایه انسانی رفته‌ایم. یعنی پس از استخدام فارغ التحصیلان رشته‌های مدیریتی، زمانی را به پرورش آنها برای تصدی گری شغل موردنظر، اختصاص دادیم. اما این مسیر لزوما در همه سازمان‌ها قابل اجرا نیست و ضمن اینکه قطعا برای سازمان هزینه‌بر و همچنین همراه با ریسک‌هایی خواهد بود که شاید هر سازمانی زیر بار این هزینه و ریسک نرود. بنابراین به نظر می‌رسد باید سرچشمه این اتفاق اصلاح شود. یعنی نظام آموزش مدیریت کشور باید دستخوش تغییراتی شود.
در اینجا به بیان راهکارهایی می‌پردازیم که به نظر می‌رسد تا حد زیادی می‌توانند فاصله بین فضای آموزش مدیریت کشور و فضای کسب و کار را کم کنند:
1- دعوت از مدیران صنعت برای بیان تجربیات در کلاس‌های دانشگاهی
اتفاقی که در سال‌های اخیر در برخی دانشگاه‌ها افتاده این است که صرفا از مدیرعامل یا کارآفرین دعوت می‌شود تا برای دانشجویان سخنرانی کنند. ارزش این کار را نمی‌توان نادیده گرفت، اما این صحبت‌ها بیشتر جنبه کلان، انگیزشی و با رویکرد کارآفرینی دارد. اما لازم است مدیران سطوح وظیفه‌ای سازمان‌ها نیز به دانشگاه‌ها دعوت شوند. البته باید به این نکته هم اشاره کرد که متاسفانه در چند سال اخیر، چه در رسانه‌ها و چه در فضای دانشگاهی، تبلیغ بی رویه‌ای روی کارآفرینی انجام می‌شود، که خود این موضوع ضربات جدی به تفکر دانشجویان و فارغ التحصیلان ما خواهد زد. قطعا این اتفاق و این موج، تبعات زیادی در آینده برای نسل جوان ما و بازار کار خواهد داشت. در حال حاضر اینگونه به جوانان القا می‌شود که کارآفرین یعنی انسان موفق و کارمند یعنی انسان شکست خورده است. در صورتی که در جهان روی مفهوم کارآفرینی سازمانی کار می‌شود. کارآفرین سازمانی کسی است که با عملکرد خلاقانه و نوآورانه، باعث رشد و تعالی خود و سازمان می‌شود. کارآفرین و کارآفرین سازمانی، حلقه‌های ارزش آفرینی یک سازمان هستند. قطعا اگر کارآفرینی به اسم بیل گیتس وجود نداشت، ماکروسافت خلق نمی‌شد. اما قطعا اگر کارآفرین‌های سازمانی در ماکروسافت حضور نداشتند، ماکروسافت در تمام این سال‌ها رشد نمی‌کرد. بنابراین امیدوارم حداقل دانشگاه‌های ما نگاه مطلق به بحث کارآفرینی نداشته باشند و از خبرگان سطوح وظیفه‌ای سازمان‌ها هم دعوت کنند تا تجربیات خود را با دانشجویان به اشتراک بگذارند.
به طور مثال مدیر بازاریابی یک سازمان دعوت شود تا روش نگارش یک طرح بازاریابی را در کلاس برای دانشجویان بیان کند، و یا از چالش‌هایی که پیش روی برند آنها بوده است و اینکه چگونه بر آن چالش‌ها فائق شده‌اند صحبت کند. یا از مدیر برنامه ریزی یک کارخانه تولیدی دعوت شود تا توضیح دهد وقتی با کسری مواد اولیه به دلایل مختلف روبرو شده‌اند، برای برنامه ریزی مواد و تولید، چه تصمیماتی گرفته‌اند! یا یک مدیر بازرگانی برای دانشجویان رشته بازرگانی توضیح دهد که در شرایط تحریمی چگونه توانسته است تجارت بین المللی شرکتی را کنترل کند! یا یک مدیر منابع انسانی، از چالش‌های فرآیند استخدام و جذب، و یا از تاثیر خطاهای شناختی در سازمان بر بهره وری منابع انسانی صحبت کند.
در چنین فضای تعاملی، دانشجو می‌تواند با طرح پرسش‌ها و پاسخ‌هایی که دریافت می‌کند، به خوبی فضای سازمان و علی الخصوص واحدهای سازمانی مرتبط با رشته تحصیلی خود را درک کند و از تجربیات کسانی که مسیر آینده او را در گذشته طی کرده‌اند استفاده کند.
2- همکاری دانشگاه‌ها با سازمان‌ها و شرکت‌ها جهت طرح‌های کارآموزی، اینترنشیپ و اکسترنشیپ
در بسیاری از دانشگاه‌های معتبر دنیا و همینطور مدارس کسب و کار، طرح‌های اینچنینی با همکاری سازمان‌ها و شرکت‌های خصوصی اجرا می‌شود تا دانشجو همزمان با تحصیل، در فضای کسب و کار واقعی بتواند مفاهیم آکادمیک را درک کند. در این راستا ارگان‌های تحت نظارت دولت هم می‌توانند ارزش آفرینی زیادی داشته باشند. به طور مثال معاونت علمی فناوری ریاست جمهوری می‌تواند شرایطی فراهم کند که با همکاری دانشگاه‌ها، دانشجویان مدیریتی با شرکت‌های دانش بنیان ارتباط بگیرند و یک جریان ارزش آفرینی دوسویه ایجاد شود.
این جریان اگر به درستی طرح ریزی، اجرا و کنترل شود، باعث اشتغال آفرینی پایدار برای دانشجویان رشته‌های مدیریتی کشور نیز می‌شود. چرا که هر سازمانی تمایل دارد فارغ التحصیلی که با فضای آن سازمان در زمان تحصیل آشنا شده است را به طور کامل به خدمت بگیرد. به نوعی پرورش سرمایه انسانی، بدون هزینه و یا هزینه بسیار کم برای سازمان، و به طور همزمان در محیط واقعی سازمان و در فضای آموزشی دانشگاه.
البته در چنین طرح‌هایی اگر ارگان‌های دیگری مانند وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی هم ورود کنند و برای شرکت‌هایی که فارغ التحصیلان را جذب می‌کنند تسهیلاتی قائل شوند، قطعا با استقبال بیشتری از سمت شرکت‌ها و سازمان‌ها روبرو می‌شویم.
3- همکاری دانشگاه‌ها با شرکت‌های مشاوره مدیریت
شرکت‌های مشاوره مدیریت به طور مستقیم با صنایع مختلف در ارتباط هستند و به نوعی رسالت آنها حل مشکلات سازمان‌ها و ارتقای سطح عملکردی آنهاست. بنابراین دانشگاه‌ها می‌توانند از طریق ارتباط با شرکت‌های مشاوره مدیریت، فضایی را ایجاد کنند که دانشجویان مدیریتی بتوانند در کنار مشاوران به سازمان‌ها وارد و از نزدیک با موضوعات، فرآیندها و چالش‌های موجود در سازمان‌ها و صنایع آشنا شوند. در چنین فضایی قدرت تحلیل و تصمیم گیری دانشجویان هم بسیار افزایش پیدا می‌کند و دید بهتری نسبت به واقعیت یک سازمان پیدا می‌کنند. در دنیا این همکاری به وفور مشاهده می‌شود و شرکت‌های مشاوره مدیریت، نقش پررنگی در توسعه مهارت‌های مدیریتی دانشجویان جهت ورود به فضای کسب و کار ایفا می‌کنند. دانشجویان با حضور در چنین جلساتی می‌توانند هماهنگی لازم بین آنچه در دانشگاه می‌آموزند و آنچه در جلسات مشاوره می‌بینند برقرار کنند و در نهایت بسیاری از آنها بعد از فارغ التحصیلی، در همان شرکت‌ها جذب خواهند شد.
4- توسعه طرح‌های پژوهشی و مطالعه صنعت در دانشگاه‌ها
در کشورهای توسعه یافته، دانشگاه‌ها برای افزایش ادراک موثر دانشجویان از صنایع مختلف، طرح‌های مطالعاتی و پژوهشی در صنایع راه می‌اندازند. بسیاری از این طرح‌ها محلی برای درآمدزایی دانشگاه‌ها هم می‌شوند. بدین ترتیب هم دانشجویان همزمان با تحصیل به شناختی ارزشمند از بدنه صنعت کشور و همینطور موضوعات جاری در سازمان‌ها می‌رسند و هم بخش صنعت و شرکت‌ها، می‌توانند موضوعات خود را در فضایی علمی بررسی و تحلیل کنند؛ یک ارزش آفرینی دوسویه دیگر.
دو نکته مهم در اثربخشی این طرح‌ها این است که دانشجویان نباید صرفا در مراحل مطالعاتی و پژوهشی حضور داشته باشند، بلکه باید حتی الامکان در مراحل کاربردی سازی این طرح‌ها هم حضور داشته باشند تا بتوانند تجربه عملیاتی از چنین اقداماتی کسب کنند؛ و نکته دوم اینکه باید تمام مراحل پیاده سازی این پروژه‌ها، مثل طرح ریزی، اجرا، تحلیل، گزارش دهی و کاربردی سازی و همینطور نتایج عملیاتی این طرح‌ها، به دقت مستندسازی شوند و در اختیار دانشجویان فعلی و آینده قرار بگیرند.
5- تشریح کاربردی واحدهای سازمانی در دروس دانشگاهی
همانطور که عنوان شد بسیاری از فارغ التحصیلان یک رشته مدیریتی، شناحتی نسبت به واحد سازمانی که در آینده باید براساس رشته تحصیلی خود در آن فعالیت کنند ندارند. بنابراین لازم است در دروس آموزشی، نسب به واحدهای مرتبط با آن رشته یا دروس، اطلاعات کاربردی در اختیار دانشجو قرار داده شود. به عبارتی به دانشجوی رشته مدیریت باید در خصوص ساختار یک سازمان و واحدهای فعال در آن اطلاعات کافی داده شود تا زمان جذب در یک سازمان، در کوتاه‌ترین زمان ممکن در جریان فرآیندی واحدهای سازمان قرار بگیرد. به عبارتی باید دروس مدیریتی در کنار مفاهیم کلان و مفهومی، شامل مفاهیم اجرایی، فرآیندی و تخصصی مرتبط با یک واحد وظیفه‌ای هم باشند. البته به نظر می‌رسد با توجه بروکراسی بی فایده‌ای که در نظام آموزشی کشور وجود دارد، این پیشنهاد در طول عمر ما تحقق پیدا نکند و شاید پیشنهادات قبلی، امکان تحقق بیشتری داشته باشند.
درانتها باید به این نکته اشاره کنم که سال‌هاست به فاصله بین فضای آموزش مدیریت دانشگاه‌ها و صنعت نقد جدی می‌شود؛ نقد به آمار بیکاری بالایی که در فارغ التحصیلان رشته های مدیریتی وجود دارد که نتیجه آن حضور افراد با رشته‌های غیرمرتبط، در سمت‌های مرتبط با رشته‌های مدیریتی می‌شود؛ نقد به نبود مهارت‌های مدیریتی و تخصصی در فارغ التحصیلان این رشته‌ها؛ نقد به شناخت بسیار کم دانشجویان رشته‌های مدیریتی از فضای صنعت و کسب و کار؛ اما شاهد حرکت رو به جلویی از مسئولین آموزشی کشور نبوده و نیستیم. امید است در آینده نزدیک شاهد یک جریان مثبت و اصلاحات موثر در فضای آموزش مدیریت کشور باشیم.
*مدیرعامل گروه نیک خواه
*مشاور کسب و کار و تجارت بین­ الملل
ارسال نظرات
x