بحرانهای بازنشستگی پیش روی جامعه ایران
«وقتی مردی بازنشسته میشود، همسرش دوبرابر بیشتر از گذشته، شوهر دارد، اما با نصف درآمد قبلی»؛ این جمله چیچی رودریگز، گلفباز معروف آمریکایی بهخوبی یکی از مهمترین بحرانهای دوران بازنشستگی را نشان میدهد: کمبود معیشت. در اغلب موارد، از وقتی آدمها پا به دوران بازنشستگی میگذارند، درآمدشان کمتر شده و گاهی با بحرانهای مالی و معیشتی مواجه میشوند، اما همین مسئله باعث شده دولتها و حتی خود بازنشستهها به مقولههای اجتماعی و آسیبهای روانی دوران بازنشستگی، توجه کمتری داشته باشند. درواقع مسائل مالی، سایر مسائلی که غیرمادی هستند را تحتالشعاع خودش قرار میدهد.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری، بازنشستگی یکی از مراحل زندگی فرد و بهنوعی یک از گذارهای اجتماعی به شمار میآید، اما برخلاف سایر گذارهایی که طبیعی هستند، بازنشستگی یک مرحله گذار اجتماعی غیرطبیعی است. در زمانهای دور که خبری از بیمه اجتماعی و نظام بازنشستگی نبود، افراد آنقدر کار میکردند که به سن ناتوانی میرسیدند و در آن زمان دیگر بدنشان یاری نمیکرد و در نتیجه از کار کنار گذاشته و بازنشسته میشدند، اما حالا دولتها قواعد و سازوکارهای بازنشستگی را تنظیم کردهاند و بخشی از جمعیت هر کشوری را بازنشستگان تشکیل میدهند. این یعنی در بازنشستگی دنیای مدرن برخلاف بازنشستگی سنتی، افراد از کارافتاده نشدهاند و بهصورت غیرطبیعی، بازنشسته درنظر گرفته میشوند. پس میتوان اینطور نتیجه گرفت که بازنشستگان بهمعنای واقعی وارد دوران سالمندی نشدهاند، اما به اقتضای سن و شرایط قانونی، بازنشسته محسوب میشوند؛ به همین دلیل است که بازنشستگی به جای اینکه پدیدهای لذتبخش باشد و به فرد اجازه استراحت بدهد، میتواند نقطهای برای آغاز برخی بحرانها باشد.
فرهاد نصرتینژاد، جامعهشناس، عمده این بحرانها را اینطور برمیشمارد: «بحران هویت، بحران داغخوردگی و بحران از خودبیگانگی». اما هر یک از این بحرانها به چه صورت هستند، چطور خود را نشان میدهند و چه راهکاری برای مقابله با آنها وجود دارد؟
نقطه عطف
نگاهی به آمارها نشان میدهد در سال۲۰۱۹بیش از ۷۰۳میلیون نفر از مردم جهان ۶۵ساله یا بیشتر بودهاند. تمرکز این جمعیت هم بیشتر کشورهای شرق و جنوب آسیایی است. درواقع ۲۶۰میلیون نفر از آنها در آسیا و بیش از ۲۰۰میلیون نفر هم در اروپا و آمریکای شمالی زندگی میکنند. در ایران هم جمعیت کشور بهسمت پیری میل میکند. طبق گزارش صندوق بازنشستگی کشوری، در ایران تا سال۱۴۳۰ بیش از ۳۰درصد از جمعیت کشور را افراد بالای ۶۰سال تشکیل خواهند داد، اما چرا مقوله افزایش سن اهمیت دارد؟ دلیل عمده آن، ارتباط این مقوله با بازنشستگی است. درواقع، ۶۰سالگی به نوعی میتواند آغاز سالمندی باشد و از جهت دیگر نقطه شروع دوران بازنشستگی به شمار میآید. افراد در این سن با پدیدهای جدید روبهرو میشوند؛ خداحافظی با کار هر روزه که عمری به آن مشغول بودهاند و زمان فراغت طولانی. ممکن است در ماههای اول همهچیز نسبتا مطلوب بهنظر برسد، اما با گذر روزها و ماهها شرایط متفاوتی پدید میآید.
نصرتینژاد در اینباره میگوید: «گذار به بازنشستگی بهمعنای از دست دادن بسیاری از نقشهای اجتماعی است. افراد بازنشسته به همین دلیل، پایگاه اجتماعیشان را از دست میدهند و درنهایت از جامعه کنارهگیری میکنند.» طبیعی است که چنین وضعیتی، افراد بازنشسته را به حاشیه براند و بحرانهایی را برای آنها ایجاد کند. البته این بحرانها به نوعی، بحرانهای ذاتی بازنشستگی به شمار میآیند، اما میتوان فکری به حال آنها کرد.
کابوس بازنشستگی یا هویتیابی مجدد
بازنشستگی تقریبا آخرین مرحله گذار در عمر یک انسان به شمار میآید. بحرانهای مرتبط با این گذار، میتوانند این مرحله از زندگی را به تجربهای بدون لذت، آزاردهنده و حتی مایوسکننده تبدیل کنند؛ به همین دلیل است که نصرتینژاد از عبارت «کابوس بازنشستگی» برای ارجاع به این دوره استفاده میکند. نخستین بحرانی که فرد بازنشسته با آن مواجه میشود، بحران هویت است. هویت درحقیقت بهنوعی پاسخ به این پرسش است: «من کیستم؟» اما چطور میتوان به پاسخی برای این پرسش دست پیدا کرد؟ نصرتینژاد میگوید: «انسانها از طریق تعامل و در یک فرایند تعاملی به هویت خود دست پیدا میکنند. به این ترتیب، در غیبت تعامل، باید در انتظار بحران هویتی بود. افراد شاغل بهراحتی میتوانند این تعامل را ایجاد و در نتیجه به هویت و کیستی خود دست پیدا کنند، اما در دوران بازنشستگی، این موضوع به یک مسئله تبدیل میشود.» نصرتینژاد ادامه میدهد: «فردی که تا دیروز ارزش و اهمیت اجتماعی داشت، ناگهان آن امتیازات شغلی را از دست میدهد و خودش را مانند یک فرد ورشکسته میبیند.»
بازنشستگی جزو معدود دوران زندگی بشر است که تصویر او را از خودش دگرگون میکند. در سالهای ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۱ مطالعاتی در زمینه «سازگاری با بازنشستگی» صورت گرفت. این مطالعات نشان میداد که هویتیابی در بازنشستگی به کاهش استرس، رضایتمندی از زندگی، کاستن از انزواطلبی و افسردگی، ارتقای سلامتی و عادی شدن بیشتر زندگی کمک میکند. نصرتینژاد میگوید: «فرد بازنشسته با درجهای از بحران هویت مواجه میشود که درمییابد تنها راه رهایی، هویتیابی مجدد است.» اما این تازه نخستین بحران است. بازنشستگی بحرانهای دیگری هم به لحاظ اجتماعی و جامعهشناسانه برای افراد ایجاد میکند.
بازنشستهها، بیکار نیستند
شغل همیشه اهمیت اجتماعی ویژهای داشته؛ یعنی افراد شاغل عموما شأن دیگری دارند. نقطه مقابل آن هم، افراد بیکار هستند. بیکاری به نوعی قبح اجتماعی است. البته درجه این قبح در فرهنگها و جوامع مختلف، فرق میکند. اما به هر حال، این نگاه میتواند دومین بحران را برای بازنشستهها ایجاد کند: بحران داغخوردگی. جامعهشناسان این جریان را اینطور توضیح میدهند که فرد بازنشسته از آنجا که شغلی ندارد در جرگه بیکاران قرار میگیرد و در نتیجه در جامعه با همان نگاهی روبهرو میشود که افراد بیکار روبهرو هستند. هرچند این تلقی نادرستی در مورد بازنشستگان است، اما در هر صورت منجر به داغخوردگی آنها در جامعه میشود. متفکران از این جریان با عنوان برچسبزنی هم یاد میکنند؛ یعنی بازنشستهها بهدلیل اینکه دیگر شغلی ندارند با برچسبهایی روبهرو میشوند و این سرآغاز یک بحران جدی است. نصرتینژاد در این زمینه هشدار میدهد: «این بحران در فرهنگهایی که بازنشستگی در آنها مساوی سالمندی است، وضعیت بدتری پیدا میکند. درواقع آنها دچار تبعیض میشوند.» کارشناسان از این نوع تبعیض با عنوان تبعیض سنی یاد میکنند. بعد از تبعیض نژادی و تبعیض جنسی، سومین تبعیض همین تبعیض سنی است که در جهان مطالعات زیادی در مورد آن صورت گرفتهاست. بررسیها نشان میدهد ۹۱درصد از افراد مورد مطالعه در کانادا و ۸۴درصد در آمریکا با تبعیض سنی روبهرو هستند. این مقولهای است که در ایران هنوز جای تحلیل و بررسی دارد.
اقدامی که بسیاری از بازنشستگان برای فرار از داغخوردگی و بحران داغخوردگی انجام میدهند، روی آوردن دوباره بهکار است. بررسیها نشان میدهد بسیاری از آنها حتی با داشتن تمکن مالی باز هم به شغل دوبارهای روی میآورند. این در حالی است که اگر کلیشههای منفی از میان برداشته شود و در جوامع در این زمینه فرهنگسازیهایی صورت بگیرد، بازنشستگان برای فرار از داغخوردگی، در دورانی که به استراحت نیاز دارند، به کار دوباره مشغول نمیشوند.
بیگانه با خود
آنها که اهل فلسفه هستند، حتما با نام هگل هم آشنایی دارند؛ اندیشمند و فیلسوفی که سالها پیش از مفهومی به نام الیناسیون یا ازخودبیگانگی سخن گفت؛ مفهومی که سومین بحران مهم در دوران بازنشستگی به شمار میآید. این اندیشمند آلمانی در حقیقت نخستین کسی بود که مفهوم ازخودبیگانگی را بهصورت جدی مطرح کرد. اما این مارکس بود که در دوران جوانیاش ازخودبیگانگی را بهکار و فعالیت اجتماعی گره زد. بهنظر مارکس، کار جوهره وجود انسان است و اگر کسی از کار خود بیگانه شود، دچار ازخودبیگانگی میشود. شواهد گستردهای برای این ادعای مارکس وجود دارد و همین مسئله باعث شده که دوره بازنشستگی، یعنی زمانی که انسانها از کار فاصله گرفتهاند، نیازمند بررسی دقیقتری باشد. به هر حال بازنشستگی میتواند درجهای از «ازخودبیگانگی» را در افراد بازنشسته ایجاد کند.
البته این فقط مارکس نیست که درباره الیناسیون نوشته است. ملوین سیمن هم به مقوله ازخودبیگانگی پرداخته و آن را با مقولاتی مثل احساس بیقدرتی، بیمعنایی، بیهنجاری، انزوای اجتماعی و غریبگی با خود، مرتبط میداند. نکته مهم این است که اکثر این مقولات به نوعی با ازخودبیگانگی مرتبط هستند. نصرتینژاد، جامعهشناس ایرانی میگوید: «مقوله بازنشستگی، پیامد ازخودبیگانهکننده دارد و فرد بازنشسته به آن دچار میشود.»
یک بزرگتر از3 است
بحرانهایی مثل بحران هویت، بحران داغخوردگی و بحران ازخودبیگانگی، بهشدت تحتتأثیر یک بحران بزرگ و مهم در دوران بازنشستگی قرار گرفتهاند و آن بحران معیشت است؛ یعنی به نوعی این 3بحران فردی با یک بحران بزرگ اقتصادی برابری میکنند و حتی در برخی موارد بحران اقتصادی بزرگتر از 3بحران اجتماعی است. بحران اقتصادی یا همان بحران معیشت مربوط به همه بازنشستگان در همه کشورهاست. عمق و پیامدهایی که این بحران میتواند در زندگی بازنشستگان داشته باشد، باعث شده از آن با عنوان بحران معیشت یاد شود. این یعنی وضعیتی که مستمری بازنشستگی، کفاف زندگی معمولی فرد را نمیدهد و او را دچار بحران میکند. سازمانهایی مثل سازمان صندوق بازنشستگی کشوری و سازمان تامین اجتماعی متولی بازنشستگان مختلف در کشور هستند و تلاش میکنند به حقوق بازنشستگان رسیدگی کنند. جمعیت بازنشستگان در حال افزایش است. طبق آخرین آمار (سال۹۷) بیش از ۱۰درصد از جمعیت کل کشور را بازنشستگان تشکیل دادهاند. طبق پیشبینیها این میزان خیلی زود به ۱۵درصد خواهد رسید. قطعا نمیتوان این بخش از جامعه را نادیده گرفت. آنها با بحرانهای جامعهشناسانه بسیاری مواجه هستند و باید با فراهم کردن زیرساختهای فرهنگی و اجتماعی، این بحرانهای اجتماعی را برای بازنشستگان حل کرد. قطعا قدمهای بسیاری برای حل بحران معیشت برداشته شده اما نباید از بحرانهای اجتماعی غافل ماند.