مرگ «فاصلهگذاری اجتماعی» در آرامستان پایتخت
کبری را شستهاند، سحر و فرح بانو و پری را دارند میشویند؛ افراسیاب و ماشاء ا...و فرج الدین را دارند میدهند بیرون. در، انگار اژدهای دو سر است، آدم قورت میدهد و آدم پس میدهد، کفن پیچ و شق و رق. پشت در اشک است و اضطراب، آن سوی در شستن و مالیدن و کف مال کردن. در باز میشود و دنیای مخفی غسالخانه وصل میشود به دنیای مرئی، سکوت غسالخانه و تنهایی میت ناگهان تمام میشود و جیغ، مرده را دوباره وصل میکند به دنیای زندهها.
مرگ اگر غلامعلی زیر چند متر متقال نباتی رنگ است ترس ندارد، مرگ اگر سیده زهراست روی برانکاردِ کهنه گورستان چه غمی است، مرگ اگر آمدن به سالن عروجیان، سفر به سالن تطهیر و آخرین حمام عمر و بعد سواره رفتن به قطعات تازه ساز بهشت زهراست چه باک. مرگ ولی فقط اینها نیست، لااقل این روزها نیست. مرگ میتواند در ایران کرونا زده مترادف ترس باشد، میتواند مجسمه غم باشد، میتواند انگ باشد، چماق باشد. قطعه 326 بهشت زهرا(س) برهوت است، بیدرخت، بیسایه، با ردیف هولناک قبرهای آماده و بلوکهای سیمانی که کامیون کامیون خالیشان میکنند و روی گورها میچینند و بعد فرغون فرغون رویش خاک میریزند، خاک نرم، خاکی که انگار الکش کردهاند، که با هر خرده نسیمی بلند میشود و مینشیند روی لباسهای مشکی عزا. دختر هیکلی است ولی از غم مرگ پدر میلرزد، جیغش پشت ماسک خفه میشود و لبههای ماسک قطرات اشکش را میچیند. ماسک کنار میرود و او چند قطرهای آب مینوشد تا جیغ بعدی و ادامه بیتابیاش در آغوش مردی محرم، مهار شود. سر خاک شلوغ است و اقوام بالای گور شلوغ کردهاند. مداح دارد ترکی میخواند و گریه میگیرد. ماسکِ مداح سریده است زیر چانه ولی صاحبان عزا ماسک را دو دستی چسبیدهاند؛ همه با ماسک ولی شانه به شانه هم، نزدیک و بی فاصله.
انگ کرونا
«میتی» را آوردهاند و قوم و خویشش مثل ستارههای دنباله دار عقبش راه افتادهاند. همه ماسک زدهاند، همه گویا ترسیدهاند، میگویند قربانیان کرونا را اینجا دفن میکنند و زنی که میتش روی برانکارد و زیر آفتاب، معطل تدفین است از این حرف و حدیث دلخور است. کرونا اینجا ننگ است، انگ است، کرونایی بودن را در بهشت زهرای تهران مخفی میکنند و کسی مردن با کرونا را گردن نمیگیرد.
ماشینی ترمز زده و میتی را پیاده کرده و برانکارد را تحویل دو مرد داده. مسافر دیار باقی سنگین است، زنی سالخورده باید باشد فاطمه نام که زنی جوان با این که پیداست زور بازویی ندارد، حائل تخت روان مرگ را محکم نگه داشته تا سکندری نخورد. مردن و همراه شدن با سه نفر، مردن و این همه تنهایی، مردن و مخفی ماندن علت مرگت؛ اینها آخرین سکانسهای زندگی فاطمه است که مردمِ آن دور و بر شک ندارند کرونا قاتلش بوده.
بزرگ ترین گورستان پایتخت، بهشت زهرایی که آنقدر بزرگ شده که شهری است برای خودش، این روزها داستان زیاد دارد، شاه جمله این داستان هم کرونا و مرگهای مرموز و غریبانهاش است که مرگهای طبیعی را نیز تحت الشعاع قرار دادهاست.
دوباره باد میوزد و خاک به پا میکند، زیر سایبانهای موقت نیز چشمها از بالای لبههای ماسک منتظر اموات است، آخرین ایستگاه زندگی در این روزهای کرونایی شلوغ است و رو دربایستی مرگ و واهمه چشم در چشم شدن خیلیها را به تکههای برهوتی بهشت زهرا کشانده. اینجا کسی، کسی را بغل نمیگیرد و دلداریها بیشتر زبانی است، طرفه این که همه ماسک دارند ولی فاصله فیزیکی تا حد زیادی مخدوش است.
خانوادهای دارد آب خنک پخش میکند، دیگر خبری از حلوا و خرما نیست و آب تنها چیزی است که باقی مانده. بلندگوی جلویی دارد میگوید مردم قطعه را زودتر ترک کنند و بلندگوی پشتی میگوید صاحبان عزا هزینه مراسم را خرج امور خیریه کردهاند. اینجا در بهشت زهرا کرونا روی همه چیز سایه انداختهاست.
معمای مرگ
مرگ با اینکه یک چیز است هزار هزار چهره دارد. میگویند هرکسی به بهانهای میمیرد تا فرشتهمرگ بدنام نشود و در تهران بهانه برای مردن کمنیست. از آن سازدهنیها دیدهاید که خروجیهایش کوتاه و بلند است و لولهها بهترتیبقد پشت هم قطار شدهاند؟ نمودار دلایل مرگ در تهران در ده سال اخیر اینشکلی است، یکجور سازدهنی است که تقدیر خداوندی مینوازدش و از آن صدای نیستی و هجرت به گوش میرسد.
در سالن تطهیر بهقدری غم است و غصه آنقدر ماهرانه در تکتک سلولهای مردم رسوخکرده که نمیشود، که دلت نمیآید، که باید زهره داشتهباشی درباره چرایی مرگ کسی که برایش اشک میریزند سوال کنی. پیرها شاید از کهولت سن مرده باشند، جوانها شاید از تصادف، میانسالها شاید از بیماری، ولی اینها همه حدس است، گمان است، ذهنیت خودساختهای است که شاید درست نباشد.
سازمان بهشتزهرا(س) اما یک سازدهنی ساخته که دلایل مرگ و بهانههای کوچ ما از این دنیا را در یک بازه بلندمدت دهساله نشان میدهد، یک ساز با میلههایی که هرکدام سهم مرگی آشنا یا غریب است: ایستقلبی، سکتهقلبی، نارساییقلبی، سکتهمغزی، نارساییتنفسی، کهولت، مرگ داخل رحم، صدمات ناشی از اصابت جسم، ایسکمیکقلبی، نارساییکلیه، پنومونی، سرطان، فشارخون، ضربهمغزی، دیابت و شوکسپتیک.
کرونا اما کجاست؟ کرونا که بیش از 11هزار نفر را در کشورمان کشته کجاست؟ کرونا چرا مخفی است، آمارش چرا بین میلههای این ساز نیست؟ آیا مرگهای این بیماری میان نارساییتنفسی است؟
نمیدانیم، واقعا نمیدانیم. کرونا در کشورمان نقاب دارد، مبتلاها مخفیاش میکنند، خانوادههای داغدار مخفیاش میکنند، آمارهای هر شهر هم مخفیاش میکنند؛ چرا، نمیدانیم، واقعا نمیدانیم.