مخمصه کرونا و ورود استادان دانشگاه به خیریهها
مولود در خانهای 40 متری زندگی میکند با دو بچه مدرسهای؛ روی هم رفته 600 هزار تومان درآمد دارد؛ تازه آن هم با کمکهای دولت و بهزیستی. سال هاست که از همسر معتادش جدا شده و هیچ خبری از او ندارد: «به خدا همه محل آلارد رباط کریم میدانند با چه سختی زندگی میکنم و شکم بچههایم را سیر نگه میدارم. از بدبختی ما این کرونا هم آمد و اوضاع را بدتر کرد.»
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، مولود از کمک خیریهها میگوید و از مردمی تشکر میکند که او را فراموش نکردهاند که اگر نبود این کمکهای مردمی معلوم نبود چه به روز او و بسیاری از مردمی میآمد که در حاشیههای شهر تهران این ماهها سفرهشان کوچک و کوچکتر شده است.
شاید این نخستین بار در کشور است که نقش کمکهای مردمی در قالب خیریهها اینقدر پررنگ دیده می شود. بعد از شیوع کرونا خیریههای زیادی در سراسر کشور با بسیج مردم فداکارانه مشغول خدمت رسانی و تهیه بستههای معیشتی شدند، خیریههایی که پیش از این در آزمونهای سخت و زیادی به کمک آمده بودند حالا با شناختی که از محلات داشتند توانستند کمکهای مردمی را به دست کسانی برسانند که آن اندک درآمد پیش از شیوع کرونا را هم از دست داده بودند.
یکی از این خیریه ها که 6 سال است شروع به کار کرده است مؤسسهای است که بدون پرداخت پول نقد به مددجویان سعی کرده به کمک مردمی برود که حالا شمارشان به بیش از هزار و 500 خانوار رسیده است. یکی از مهمترین کمکهای این مؤسسه دادن بن نان است و آنطور که رئیس هیأت مدیره آن میگوید این کار خیر بعد از آن به ذهن شان خطور کرد که نیازهای مردم را از نزدیک دیدند و البته نقل قولی از شهردار اسبق تهران که از وجود 300 هزار خانواده محتاج به نان شب گفته بود. مهندس علی محمد سادات نویسنده کتابهای بینش اسلامی دبیرستان و اخلاق اسلامی دانشگاه است. او که 30 عنوان کتاب فرهنگی و اسلامی هم در کارنامه دارد میگوید: «گروه خیریه ما از افراد دانشگاهی برجسته و فرهیخته تشکیل شده است که بنا بر مقتضیات زمان و لمس دوران سخت اقتصادی در کشور شکل گرفت. به هرحال احساس کردیم این یک کار اجتناب ناپذیر است. ما الان به 500 خانواده بن نان سنتی و به 1000 خانواده بن نان صنعتی میدهیم و در کنار اینها کمکهای بهداشتی هم میکنیم.»
این مؤسسه را خیلی ها می شناسند مانند مجید که در نزدیکی حصارک کرج زندگی میکند و به سختی مشغول بزرگ کردن دو کودک باقیمانده از دختر مرحومش است. او که 60 سال سن دارد و به علت مشکل قلبی از کار افتاده است میگوید: «زمانی که دخترم در حادثه رانندگی از دست رفت داماد ما هم رفت دنبال شیشه و کراک و دیگر خبری از او نشد. حالا 9 سالی میشود که حتی برای دیدن بچههایش هم نیامده. به خدا من و همسرم هر دو پیر و ندار هستیم و اگر کمکهای مردم نباشد معلوم نیست چه میشود.»
مجید تا پیش از کرونا به قول خودش «با همین بدن قراضه» کارهای خدماتی منزل میکرد اما کرونا آمد و آتش به همه عالم او زد و آب باریکهاش هم از دست رفت. او از کمکهایی مانند روغن و گوشت و ماکارونی که کمکی هر چند کوچک برای خانواده است میگوید و از نگرانیاش برای آینده نوهها: «این بن نانی که به ما میدهند خیلی به دردمان میخورد و الان هم که مثل قبلترها نیست، حساب که بکنی هر ماه کلی پول نان میشود که من با دو تا فرزند و مستأجری سخت از پسش برمیآیم.»
مولود که 35 سال سن دارد از همسر معتادش میگوید که سال هاست پیدایش نیست و او دست تنها مشغول بزرگ کردن فرزندانش است: «من با کمک بهزیستی و این و آن زندگی میکنم. البته خودم هم تا قبل از کرونا کارهایی میکردم؛ مثلاً 500 هزار تومان جور کردم و رفتم لیف و کیسه خریدم و در خانه می فروختم که از هر کدام 2 هزار تومان سود به من میرسید اما بعد از کرونا دیگر کسی برای خرید به خانه نیامد.»
او تعریف میکند که از طریق یکی از محلیها که رابط خیریه است معرفی شده و حالا هر ماه بن نان، گوشت و روغن میگیرد: «بن نان را میبرم نانوایی که تحت قرارداد با خیریه است و به آنها میدهیم و نان میگیریم.»
همین طور که تلفنی حرف میزنیم صدای دعوای دو فرزندش میآید و او به حرف زدن ادامه میدهد: «دیگر عادت کردهام، بالاخره زندگی در خانه 40 متری بچهها را دیوانه میکند. بچهها خیلی خرج دارند. شما میدانید کتاب و خرجی خودشان و لباس... سر به کجا میزند. به خدا اگر این خیریهها نبودند و کمک نمیکردند ما به گدایی میافتادیم.»
زهرای 47 ساله اما سرگذشت دیگری دارد. او که اهل روستای «ییلاق جیتو» اطراف ورامین است از دیسک کمری میگوید که باعث شده از کار افتاده شود. او هم مانند مولود همسری معتاد داشته که حالا 14 سال است ناپدید شده و زهرا مانده و پسری 13 ساله: «کار میکردم اما دیگر نمیتوانم. خیاطی میکردم، پیچ و مهره میساختم... الان دیسک کمر و ضعیف شدن چشمانم باعث شده زندگی ما مختل شود. در یک خانه 40متری زندگی میکنیم و پول اجاره کمر مرا شکسته است.»
او به یکی از مشکلات روستا که نبود آب شیرین است اشاره میکند و اینکه ساکنان مجبورند در این وضعیت آشفته اقتصادی از بیرون آب شیرین بخرند. نبود امکاناتی مثل بیمارستان و درمانگاه هم مشکلات دیگری است که اهالی جیتو با آن دست به گریبانند. روستایی که به قول زهرا بیشتر مردمش کارگر ساده هستند و به لحاظ معیشتی ضعیف. زهرا که بغض راه گلویش را گرفته از سال پیش میگوید که بخاطر پارگی دست پسرش و بیپولی مجبور شد شناسنامه و کارت ملیاش را گروی بیمارستان بگذارد: «آنقدر اوضاع مالی خراب است که شاید باورتان نشود اما همین بن نان حسابی به زندگی ما کمک میکند.»
سادات از محورهای مختلف کمک به مردم میگوید؛ از تهیه کانکس برای سیلزدگان و زلزله زدگان تا خرید شیر خشک برای خانوادههایی که از نظر مالی ضعیف هستند: «ما کار را با تمرکز بر تهران شروع کردیم و مجوزهای قانونی را دریافت کردیم اما به مرور دیدیم نمیشود وقتی درگیر زندگی مردم میشویم کماکان خدمات را محدود نگه داریم.» وی تأکید میکند که پول اهدایی مردم تمامش خرج کمکها و خدمت رسانی میشود و هزینههای جاری خیریه از طرف هیأت مدیره تأمین میشود.
در انتها سؤالی ذهنم را درگیر میکند؛ اینکه آیا راهکار درست تأمین این خانوادهها دادن بستههای غذایی است یا باید راه دیگری برای کمک یافت؟ خیریهها میتوانند همیشه پاسخگوی نیاز مردم باشند؟ یا مسئولان باید فکری اساسیتر برای آب رفتن سفرههای مردم بکنند؟ سادات جواب سادهای برای پرسش من دارد: «آیا کار دیگری از دست ما بر میآید؟ متأسفانه روز به روز بر تعداد فقرا افزوده میشود و از آن طرف هم مؤسسات خیریه بیشتری ایجاد میشود. ما بر حسب وظیفه سعی کردیم همان کاری را که از دستمان بر میآمد انجام دهیم.»
به مولود و مجید و زهرا فکر میکنم به انبوه مردمی که با فقر و فراموشی در اطراف تهران زندگی میکنند و انگار که اصلاً وجود ندارند. به ماهی 600 هزارتومان درآمد مولود، به شستن راه پله آپارتمان توسط مجید با قلبی که نیم بند کار میکند. به سرنوشت کودکانی که در این خانهها با محرومیتی تمام نشدنی رشد میکنند.