مرگ ازدواج عاشقانه پس از یک ماه پشت میلههای زندان
یک ماه گذشت و از شوهرش خبری نشد تا این که جاری اش آن هم از روی شیطنت ادعا کرد شوهر گم شده او در زندان است. اما نسترن باور نمیکرد با یک شیاد ازدواج کرده، باور نمیکرد فریب خورده است. باید کاری میکرد، بنابراین نزد خانواده شوهرش رفت، همه آنها شرمنده بودند و سر به زیر انداختند.
یک ماه بود که نسترن به عقد نادر درآمده بود، اما باور نمیکرد که گلیم بخت او را این گونه بافته باشند. هنوز برخی از اقلام جهیزیه اش را باز نکرده بود و بوی وسایلش نو بود، هنوز خیلی از مراسم پاگشای فامیل انجام نشده بود، هنوز عکسها و فیلم عروسی اش را ندیده بود، اما شوهرش یک روز از خانه بیرون رفت و دیگر بازنگشت.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از خراسان، نسترن وقتی پس از دو هفته از ناپدید شدن شوهر عاشق خود به جست و جو پرداخت، همه به او دروغ گفتند و پنهان کاری کردند، واقعا نمیدانست که همسرش چرا به دیدار او نمیآید، چرا به خانه بخت شان نمیرود!
یک ماه گذشت و از شوهرش خبری نشد تا این که جاری اش آن هم از روی شیطنت ادعا کرد شوهر گم شده او در زندان است. اما نسترن باور نمیکرد با یک شیاد ازدواج کرده، باور نمیکرد فریب خورده است. باید کاری میکرد، بنابراین نزد خانواده شوهرش رفت، همه آنها شرمنده بودند و سر به زیر انداختند.
خانواده خودش نیز از ترس آبرو سکوت کرده بودند، اما او باید راه نجاتی پیدا میکرد. به سراغ یک حقوق دان رفت و شنید فریب در ازدواج و زندانی بودن شوهرش آن هم به جرم کیفری میتواند اجازه طلاق را به او بدهد.
دیگر نباید امروز و فردا میکرد، به دادگاه رفت وتقاضای طلاق کرد. نسترن با ناراحتی در برابر میز قاضی دادگاه خانواده ایستاد و گفت: درست یک ماه پیش بود که با نادر عقد کردیم. نادر خیلی وعده و وعید به من داده بود، به اندازهای خوب حرف میزد که باورم نمیشد به این زودی کاخ رؤیاهایم فرو بریزد. دو هفته پیش وقتی دیدم از نامزد عاشق پیشه ام که میگفت: اگر یک روز تو را نبینم آن روز خواهم مرد، خبری نیست نگرانش شدم و به خانه مادر شوهرم تلفن زدم. ولی او گفت: برای نادر یک سفر فوری پیش آمده است و بعد از این که از سفر برگردد حتماً با من تماس میگیرد. به حرفهای مادرشوهرم مشکوک شدم. متوجه شدم که او چیزی را از من مخفی میکند، ولی با این حال به خودم دلداری میدادم که هیچ اتفاقی برای شوهرم نیفتاده است.
دو هفته گذشت و من بعد از دو هفته بالاخره یک روز با یکی از دوستان نادر در خیابان برخورد کردم و او به من گفت که نادر به زندان افتاده است. فکر میکردم شوخی میکند، ولی وقتی تحقیق کردم متوجه شدم شوهرم به خاطر سرقت و دزدی و کلاهبرداری دستگیر شده و به زندان افتاده است.
وی گفت: آقای قاضی! درخواست دارم مهریه ام را بگیرم و از شوهرم هم تقاضای طلاق دارم. چون برای من مشخص شده است که او قبل از ازدواج با من هم اقدام به ارتکاب جرم میکرده است.
با درخواست این زن، شوهر وی از زندان به دادگاه خانواده احضار شد. نادر به قاضی گفت: آقای قاضی! من علاقه زیادی به همسرم دارم و باورم نمیشود بعد از این که من به خاطر یک اشتباه به زندان افتادم، او تقاضای طلاق از من کرده باشد، زیرا من و او علاقه زیادی به هم داشته و داریم، من میدانم که او تحت فشار خانواده اش درخواست طلاق از من کرده است.
نسترن گفت: من دیگر هیچ علاقهای به توندارم و به خاطر این که به من دروغ گفتهای و حقیقت را از من پنهان کردهای از تو ناراحت هستم و به هیچ وجه نمیتوانم تو را ببخشم. حتی حاضرم برای رهایی از این ازدواج و جداشدن از تو مهریه ام را هم ببخشم. وقتی عذرخواهیهای مرد به جایی نرسید، او نیز به طلاق رضایت داد و زن و شوهر جوان پس از یک ماه عقد از هم جدا شدند. مرد پس از حکم طلاق با لباس زندان راهی زندان شد و دختر جوان به راهی دیگر رفت.