کرونا زیر پوست شهر
سه هفته پیش، تنها سه هفته پیش بود که گزارشم را با این کلمات شروع کردم: «ووهان چین امروز ماجرایی شبیه رمان کوری ژوزه ساراماگو دارد از سر میگذراند؛ شهری در قرنطینه، 11 میلیون جمعیت محبوس، خیابانهای خالی، دود، بوی سوزنده مواد ضدعفونیکننده و...» حالا فقط سه هفته گذشته و ما هم داریم همان فضا را تجربه میکنیم. نمیگویم وضعیتی کاملاً مشابه ووهان که مرکز اصلی شیوع کرونا در جهان است اما دست کم در چند روز اخیر شرایطی کاملاً غیرمنتظره و باور نکردنی را از سر میگذرانیم. کرونا شیوع پیدا کرده و ما هم نگرانیهایی شبیه مردم ووهان داریم، هرچند بدون قرنطینه و تصاویر وحشتناکی که از این شهر دیدهایم.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، ویروس کرونا برای اولین بار در ووهان و در یک بازار محلی فروش غذاهای دریایی دیده شد. میگویند با گذشت چند ماه از تشخیص این ویروس، هنوز برای درمان آن دارویی پیدا نشده و حالا کشور ما را مثل چین و ایتالیا و کرهجنوبی و چند جای دیگر آلوده کرده است.
در گزارش سه هفته قبلم با دانشجویان ایرانی محبوس در ووهان حرف زدم که هر لحظه برای بازگشت به ایران لحظه شماری میکردند. از سختیهایشان در یک شهر قرنطینه گفتند و اینکه تا چه اندازه نگران برخورد مردم بودند: «به مردم بگویید از ما نترسند ما آلوده نیستیم.» دانشجویان برگشتند، دو هفته هم در قرنطینه ماندند، غافل از آنکه کرونا پیش از آنها وارد کشور شده بود.
از ووهان بگذریم در این گزارش میخواهم درباره شهر خودمان حرف بزنم؛ از تهران و حال و روز کسب و کارهای خیابانی پس از شیوع کرونا. بیایید از کافهای در یکی از خیابانهای نزدیک میدان انقلاب شروع کنیم. جایی که حالا در میانه روز پرنده هم در آن پر نمیزند. کافه هم دست کمی از خیابان ندارد؛ چهار مشتری سر دو میز. به قول کافه دار: «کافه یک موجود زنده است و اوضاع را درک میکند؛ حال مردم که بد باشد، حال کافه هم بد است.» روی در و دیوار برگههایی با این مضمون میبینم: «چون دوستتان دارم با شما دست نمیدهم.» کافه دار که میبیند با دقت این برگهها را میخوانم ادامه میدهد: «در همین حد از دستمان برمیآید وگرنه کنترل کردن بقیه موارد که برای ما ممکن نیست. کنار دستگاه پز کافه هم الکل گذاشتهایم تا هرکس از کارت استفاده میکند دستش را ضدعفونی کند.»
صاحب کافه سری با ناراحتی تکان میدهد و میگوید: «ما نمیتوانیم کافه را تعطیل کنیم چون مالک که از خیر اجارهاش نمیگذرد، اما واقعاً روزی سر جمع، 10 مشتری هم نداریم. مجبور شدیم سه نفر را تعدیل کنیم. از نظر بهداشتی هم واقعاً همه نکات را رعایت میکنیم و تجمعی هم نیست که کسی را تهدید کند اما وضع همین است که میبینی.
مردم هم حق دارند. خیلیها خودشان را توی خانه قرنطینه کردهاند که فکر کنم کار عاقلانهای هم هست. ما مجبوریم به هرحال بیاییم سر کار. کار را هم شیفتی کردهایم. امروز به فکر افتادیم برویم با صاحب ملک حرف بزنیم ببینیم میتواند فعلاً کرایه نگیرد یا کمتر بگیرد، چون این جوری عملاً ضرر میدهیم. نمیدانم چکار باید بکنیم؟»
پرسنل کافه میگویند مشتریهای اصلیشان دانشجویان هستند که این روزها خیلیهایشان را دیدهاند دستکش به دست با چمدان درحال ترک خوابگاهشان هستند.
در اطراف خیابان انقلاب کمتر دستفروش مواد غذایی را میبینم. مردی کنار پیادهرو ایستاده و ماسک میفروشد. کمی آن طرفتر هم یک دستفروش برای جورابهایش تبلیغ میکند: «همین چند روز پیش اینجا غلغله بود از لبو و باقالی بگیر تا فلافل، حالا ببین چطوری شده؛ هیچکس را نمیبینی. همه چشم امید ما همین شب عید بود، حالا بعد معلوم میشود چقدر ضرر کردهایم اما چاره چیست، سلامت آدم که مهمتر است.»
گل فروش آن سمت چهارراه هم به دوردستها خیر مانده و بیمشتری و غرق رؤیاست: «خانم مشاغل خیابانی از دست رفتند.»
مقابل ایستگاه مترو چهارراه ولیعصر خلوت است. در این ساعت روز دو سه نفری درحال تردد هستند؛ پسر جوانی سازش را به دیوار تکیه داده و به خلوت خیابان زل زده است: «من و گروهم اینجا ساز میزدیم، طبیعی است که خلوت شده، همه مضطربند. حق هم دارند اما کار ما هم از دست رفت. موسیقی خیابانی کلاً تعطیل شد. شغلهایی مثل ما و دستفروشها همه امیدشان به همین روزهای سال نو بود. این ماجرا حتماً ادامه دارد و مثل همیشه ضررش میماند برای ما.» توی مترو زن ماسک زدهای که با فاصله از من نشسته و بین ما هم چند صندلی خالی است، میگوید همین الان خبر بدی شنیده و از مطب دکتر ارتوپد زنگ زدهاند و عملش را کنسل کردهاند و به جز جراحی او هفت جراحی دیگر هم کنسل شده. کمر درد امانش را بریده اما ظاهراً باید بپذیرد، چون جراحیهای غیر اورژانسی تا اطلاع ثانوی منتفی است. انگار خودش را دلداری میدهد، مدام میگوید باید صبور باشیم چارهای نیست. زن دیگری میگوید فیزیوتراپ است و با اینکه کار را تعطیل نکردهاند اما تعداد مراجعان شان بشدت کم شده.
زن دیگری که معلوم است اضطراب زیادی دارد، با ماسک و دستکش گوشهای ایستاده و حتی نتوانسته خودش را راضی به نشستن کند. میگوید: «دو هفته است سرما خوردهام چقدر دکتر رفتم و گفتم از من تست کرونا بگیرید گوش ندادند. همان دو هفته پیش، دکتر به من گفت توهم زدهای و کرونا که ایران نیامده. بعد به اصرار اطرافیان رفتم بیمارستان شهدای یافت آباد. دیدم آنجا آنقدر شلوغ است که ضعف کردم و از ترس برگشتم خانه. بعد زنگ زدم انیستیتو پاستور گفتند تو اسهال شدید نداری نیا. خلاصه ماندهام سردرگم. این سردرگمی بیشتر کلافهام کرده. خودم را توی خانه حبس کردهام. امروز هم مجبور شدم بیام بیرون واقعاً مجبور بودم.» دو مسافر دیگر به زن دلداری میدهند و میگویند حالش خوب است و حتماً مسأله همان سرماخوردگی است.
یادم میآید که در خبرها خوانده بودم در شهرهایی که قرنطینهاند عضوی از خانواده که بدنش مقاومت بیشتری دارد برای خرید و کارهای ضروری از خانه بیرون میآید. با خودم فکر میکنم کاش آنهایی که تازه سرما خوردهاند و مقاومت بدنشان پایین است کمتر از خانه خارج شوند. بهکافه دیگری در مرکز شهر سرمیزنم. صاحب کافه دختر جوانی است که مجلهای را با بیحوصلگی ورق میزند: «ما برنامهریزی کردیم و میزان حضور بچهها را کاهش دادیم. چون این روزها تعداد مشتریها خیلی کم شده و قابل مقایسه با قبل نیست. همین امروز سر جمع پنج، شش مشتری داشتیم و وضعیتمان فرق زیادی با تعطیلی ندارد. اما از نظر پیشگیری الکل خریدهایم تا مشتریها دستشان را ضدعفونی کنند. دائم درحال ضدعفونی کردن هستیم. دستشوییها و همه دستگیرهها را مدام ضدعفونی میکنیم. حتی همه میزها را با الکل رقیق شده تمیز میکنیم. ولی به نظر میرسد اگر وضعیت این جوری ادامه پیدا کند مجبور شویم تعطیل کنیم چون ادامه کار غیرمنطقی است و حتی حقوق پرسنل را هم تأمین نمیکند.»
او میگوید این روزها مردم واقعاً شرایط بهداشتی را رعایت میکنند: «نمیدانم ترس است، اضطراب است هر چه هست من میبینم که همه شرایط بهداشتی را رعایت میکنند. هیچکس دست نمیدهد یا روبوسی نمیکند؛ انگار ممنوع شده باشد. خیلیها هم که توصیه خانه ماندن را جدی گرفتهاند و کاملاً خود را قرنطینه کردهاند. نمیدانم آنهایی که میروند شمال چه کسانی هستند. حتماً خیلی غیر مطلعاند یا واقعاً این خبرها شایعه است.»
یکی از مشتریها میگوید: «راستش کافه آمدن عادت قدیمی من است و نمیتوانم ترکش کنم. میبینی که همه چیز را هم رعایت میکنیم. من هم خیلیها را میشناسم که خودشان را قرنطینه کردهاند اما من نمیتوانم توی خانه دوام بیاورم. ممکن است این اوضاع چند ماهی طول بکشد بنابراین ضمن رعایت مسائل بهداشتی باید صبور باشیم و درک متقابل و همدلیمان را بالا ببریم.» تقریباً کافهها در دیگر نقاط شهر هم وضعیت مشابهی دارند. یک کافهدار دیگر میگوید برایش کسب و کار و ضرر چند ماهه هم مهم نیست بلکه عبور از این بحران مهمتر است. برای همین هم هرکاری از دستش برآمده برای همان چند مشتری محدودش انجام داده است: «ما محلول ضدعفونی گذاشتهایم و هم در کافه و هم در اینستاگرام نکات بهداشتی را برای پیشگیری تذکر میدهیم. من مطمئن هستم همه باهم با همدلی از این بحران عبور میکنیم.»
حرفهای مرد باز هم مرا یاد رمان کوری میاندازد البته انتهای رمان جایی که مردم شهر از کوری سفید مسری رها میشوند. انگار شهر در دریایی از شیر غرق شده باشد؛ همه چیز آشفته و درهم و برهم است اما اهالی پی میبرند با همدلی عمومی میتوانند اوضاع را روبه راه کنند.