خندههای «علی» کوچولو پس از معجزه نجات
تیر درست به وسط پیشانیاش اصابت کرده بود؛ گلولهای که هر لحظه امکان داشت جان پسربچه دو ساله لارستانی را بگیرد. پدر و مادرش امیدی به زنده ماندن پسر کوچکشان نداشتند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری؛ برادر نوجوانش اشتباهی او را زده بود. علی دو ساله را به اتاق عمل بردند؛ با آن گلولهای که درون مغزش جا خوش کرده بود. دکتر شاهین نیکمنظر عمل سخت را شروع کرد. خانواده «راهی» پشت درهای بسته اتاق عمل دست به دعا برداشته بودند. بعد از ٦ ساعت همان معجزهای که هیچکس امیدی به آن نداشت، رخ داد؛ جراحی موفقیتآمیز بود و علی راهی توانست به زندگی برگردد. پسربچه کوچکی که حالا میتواند بخندد، راه برود و زندگی کند. کودکی که هرگز کسی تصورش را نمیکرد، طلوع آفتاب را دوباره ببیند؛ اما گلوله موفقیتآمیز از مغزش خارج شد و زنده ماند.
این ماجرا ظهر روز دوشنبه رخ داد. خانواده راهی در خانهباغ خانوادگی جمع شده بودند. میهمانیای که بیشتر اعضای فامیل در آن حضور داشتند. علی و برادرش به همراه دیگر بچهها در حیاط مشغول بازی بودند. ناگهان صدای شلیک تیری همه را غافلگیر کرد. پدر و مادر علی در حیاط با جسم نیمهجان پسرشان غرق در خون مواجه شدند و دستان یخ زده پسر بزرگترشان که از این شوک بزرگ نمیتوانست حرکت کند. همه چیز از یک تمرین شکار شروع شده بود. برادر پانزده ساله علی با پسرخالهاش داشتند تمرین میکردند. در دستشان یک اسلحه ساچمهای بود. قوطی را نشانه گرفته بودند و میخواستند شلیک کنند. برادر علی نشانهگیری کرد و دستش را روی ماشه گذاشت. اما درست در عرض یک ثانیه وقتی ماشه را کشید، علی را روبهرو خود دید ولی دیگر دیر شده بود. پسربچه بازیگوش در یک لحظه خودش را به هدف نزدیک کرد و تیر به جای قوطی به پیشانی این بچه برخورد کرد. از صدای شلیک گلوله و بعد از آن هم جیغ و فریاد بچهها، اعضای خانواده خود را به حیاط پشت خانه رساندند و با صحنه دلخراش مواجه شدند. علی را در حالی به بیمارستان رساندند که اصلا امید نداشتند. پسربچه خونریزی داشت و باید هر چه زودتر عمل میشد. برای همین دکتر شاهین نیکمنظر، جراح مغز، این عمل را به عهده گرفت؛ عملی سخت ولی معجزهآسا: «وقتی بچه را به مرکز درمانی امامرضا(ع) در لارستان آوردند، بلافاصله از سرش عکس گرفتیم. تیر از وسط پیشانی رد شده، در مغزش مسیری را طی کرده و درنهایت داخل بافت عمقی مغز گیر کرده بود. تنها شانسی که این بچه آورد، این بود که تیر از قسمتهای حیاتی مغزش رد نشده بود وگرنه درجا جان میباخت. من خودم تجربه جراحی مغز زیاد داشتم، اما هیچوقت عمل خارجکردن گلوله را انجام نداده بودم؛ این اولینبار بود. از طرفی در مراکز درمانی شهرستانها امکانات کافی نیست؛ مثلا در بیمارستانهای مجهز، دستگاه Neuro navigation دارند. این دستگاه با قابلیت سیستم راهبری هوشمند، آناتومی عضو مورد جراحی را با تصاویر سیتیاسکن و امآرآی تطبیق داده و دقیقترین مسیر را برای رسیدن به عضو آسیبدیده مشخص میکند. در صورتی که در بیمارستان ما این امکان وجود نداشت. با این حال امکان انتقال بیمار هم نبود؛ چون خونریزی داشت و باید عجله میکردیم. برای همین ساعت ٧و٣٠ دقیقه عمل را به همراه دکتر محبی، متخصص بیهوشی، شروع کردیم. در بررسیها تشخیص شکستگی استخوان پیشانی و آسیب مغزی در ناحیه پیشانی هم داده شده بود. برای همین در دو مرحله عمل جراحی انجام شد. ابتدا ناحیه پیشانی باز و بافت آسیبدیده مغزی و استخوانهای فرورفته در مغز خارج شد و سپس با برش متفاوت نواحی پشتی مغز و به کمک عکسبرداری متعدد محل گلوله مشخص و این گلوله با موفقیت از سر بیمار خارج شد. با توجه به درگیربودن عصب بیمار و حساسیت آن این عمل سخت و طاقتفرسا ٦ ساعت طول کشید. ساعت یکونیم بود که جراحی به پایان رسید. حالا حال علی بسیار خوب است و هیچ خطر مرگی او را تهدید نمیکند. فقط در بیمارستان بستری شده تا برای جلوگیری از عفونت تحت نظر باشد.»
پدر و مادر علی هنوز هم باور ندارند که فرزندشان جان سالم به در برده است. علی در بیمارستان با بازیگوشیهایش دل همه را برده است. خانوادهاش نمیدانند چطور باید از پزشک معالجش تشکر کنند. پدر علی به خبرنگار ما میگوید: «آن روز در خانه مادرزنم بودیم. ما خودمان در روستای دهکویه در ٢٥ کیلومتری شهرستان لار زندگی میکنیم. پسر بزرگترم با اسلحه اشتباهی برادرش را زده بود. من امیدم فقط به خدا و بعد از آن به دکتر بود تا اینکه خبر خوش را به ما دادند؛ هنوز هم باورم نمیشود. هر چه از پزشک او تشکر کنم باز هم کم است. او بعد از خدا پسرمان را دوباره به ما برگرداند. من سه پسر و یک دختر دارم. علی برایم خیلی عزیز است. امیدوارم هیچ پدر و مادری فرزندشان را در آن شرایط نبینند. لحظههای واقعا عذابآوری بود. هنوز هم علی در بیمارستان است و نمیدانم هزینه عمل چقدر میشود. هنوز در مورد پول صحبت نکردهایم. من یک تاکسی دارم و مسافرکش هستم؛ درآمد زیادی ندارم. با این حال این چیزها اهمیتی ندارد. فعلا به پول فکر نمیکنم. میخواهم فقط پسرم را ببینم و از وجودش لذت ببرم.»