نوزادان خاموشِ کار
در میان هیاهوی خیابان خواب است. از گردن به پایین مچاله بسته شده در یک چادر گلگلی چرک مرده. سر گرد و کوچکش مثل به صلیب کشیدهها افتاده روی شانهاش. ماشینها پشت چراغ قرمز میغرند. آفتاب شهریور در میان موتورهای روشن جهنمی به پا کرده. بوی سرب از نوک بینی تا ته حنجره را کباب میکند. در میان این جهنم هنوز خواب است؛ با دهان کوچک و بازش، با صورت آفتاب سوخته و معصوماش، با گونههای گوشتالو و با مزهاش.
به گزارش اقتصادآنلاین، همشهری نوشت: ساعتها محو او هستم. زن جوان بیآنکه به بچهای که به کمر بسته توجهی کند انگار که گونی قند به کمر بسته باشد بیاعتنا لابه لای ماشینها وول میخورد. شاسی بلند و لوکس ببیند از سر و کول آن بالا میرود. تی را به شیشهها میمالد و التماس میکند:« مادرم. بچه خرد دارم. شیر خشک نداره. مریضه، کمک کنید و...» در میان تکاپوی آن زن، سر کودک مثل شاخهای در باد از این شانه به آن شانه میافتد. نزدیک میشوم. اسکناسی میگذارم کف دست آن زن. پشت پلکهای کودک سرخ شده:«چند ماهشه؟» زن نگاهش دیگر ملتمسانه و قدردان نیست. طوری رفتار میکند که انگار کسی در کارش فضولی کرده باشد. اما اسکناس نمک گیرش کرده، با بیمیلی میگوید:« 7-6ماه». حرکات و رفتارهای زن مشکوک شده، مثل در تله افتادهها تندتند سر میگرداند. چشم میچرخاند. پی کسی یا چیزی است:« الان این بچه خوابه!؟» اینبار تاب نمیآورد. چشمانش گرد میشود و با صدای بلند تهدید میکند:« زیادی داری فضولی میکنی. تا ندادم...» هم قطارهایش تا صدای زن را میشنوند دست از کار میکشند، از کودکان 9-8سالهای که گل در مشت دارند تا آن چند زن و مردی که دستمال کاغذی میفروشند. مرد آفتاب سوخته چهار شانهای محکم میکوبد تخت سینهام:« بزن به چاک. زود. الان...»
کلک
زن میانسالی کنار پیاده رو بساط کرده؛ چادرعربی پوشیده و بالای ابروها را خال کوبیده. میگوید از جنوب آمده و فروشنده دورهگرد انگشتر و زیورآلات سنتی است. شاهد ماجرای تهدید ژندهپوشهای پشت چهارراه و عقبنشینی من بوده. دیالوگی بین من آن قماش ردو بدل نشده که به درد گزارش بخورد. شاید ساکت گوشه پیاده رو ایستادن و تن دادن به مشاهده بتواند گرهگشا باشد. برحسب اتفاق در یک قدمی او ایستادهام.میپرسد:«خودشون رو زدن به کولی بازی نع!؟ کلک شونه. 8سال آزگاره تو همین حوالی خیابان مولوی، میدون شوش و... بساط میکنم. چه چیزا که ندیدم. مأمور که نیستی!؟» خالهای ابرویش بالاتر رفته، چشمانش را آنقدر باز کرده که چین و چروکها صاف میشود. با نگاه پختهاش سر تا پایم را میکاود:« نه. بهت نمیخوره مأمور باشی. نمیدونم چرا داری تو کارشون دخالت میکنی اما اینا رو دستکم نگیر. اینا یه دسته (گروه) اند. همهشون با هماند. این بچهها مال خودشون نیست!» قبل از اینکه جمله آخر را بگوید اطرافش را نگاه میکند و آرام میگوید:«...هیچ کدوم از این بچهها مال خودشون نیست!» شبیه فالگیرهاست. از آنهایی که خوب بلدند داستان سرایی کنند: « شما از کجا میدونی بچهها مال خودشون نیستن؟» نگاهش به گروه متکدیان پشت چهارراه است. چراغ سبز شده و آنها لشگرکشی میکنند به سمت بالا و سر تقاطع. وقتی خیالش راحت میشود که متکدیان فاصله گرفتهاند و حواسشان دیگر به ما نیست، با دست اشاره میکند که نزدیک شو: «ببین جوون. این بچه کوچیکی که اون زنه بسته به کمرش، بعد از ظهر یه زن دیگه مییاد میبنده به کمرش. روزی 3تا 4زن اینو میبندن به کمرشون. چندماه یه بار هم بچه عوض میشه و یکی دیگه رو تو بغل دارن.»
بچههای اجارهای
زیر گلویش ردی از چاقوست روی پیشانیاش هم زخم خوفناکی است. چند قدم پایینتر از جماعت متکدی پشت چهارراه، لابهلای ماشینها میلولد و در گوش آدمهای خاص که پشت فرمانند زمزمه میکند. تو مشتش پاسور(ورق) است، اما اسپری فلفل هم میفروشد. چهرهها را با چشم آنالیز میکند و اگر صلاح بداند به آنها میگوید که اسپری فلفل هم دارد:« شر نشه واسه مون. من خلافم همینه چارهای ندارم از این راه نون میخورم. اگه باهات حرف میزنم فقط بهخاطر این طفل معصومهایی هست که این ناکردارها ناقص شون میکنن. میدونم یه ریزه خلافکارم اما خدا شاهده راضی نیستم خون از دماغ کسی بیاد چه برسه به این بچهها که...» با دست زخم گلویش را لمس میکند، میپرسم:« زخم چاقوئه؟» ریسه میرود:« نه داداش. تصادف کردم. اینجوری نگام نکن دلم مث یه گنجیشکه...» از وسط خیابان به گوشه پیاده رو میآید. او هم از گروه متکدیان سر چهارراه خوف دارد. میگوید اینها یک باند هستند از آدمی که به نوزاد و کودک رحم نمیکند باید ترسید: «این بچهها اجارهای هستن. هفتگی و ماهانه اجاره میکنن!» میداند که باید به همه سؤالات جواب بدهد تا حرفش را باور کنم. خودش با جزئیات تمام ادامه میدهد:« تو همین خیابون مولوی، آدمای معتاد زیاد رفتوآمد دارن. خیلی از این زنای معتاد و حتی خونوادههایی که زن و شوهر هر دوشون معتادن بچههاشون رو میدن اجاره. پاتوق شون هم جای دوری نیست. خیابون مولوی و حوالی میدون شوش نصف شبا، شیشهایها جمع میشن. این جماعت هیچی سرشون نمیشه، سر همهچیز معامله میکنن. یکیش هم نوزاد و بچهاس. الان چند شبه چند تا شون رو زیر پل حافظ هم میبینم بیمروتا مثل زالو میمونن. بچه بیزبون رو اجاره میدن ماهی 200تا 300هزار تومن.»
فرار
ابزارفروشی در حوالی میدان شوش سرد و گرم روزگار را چشیده. مرد سالخوردهای که در اوضاع و احوال این جماعت زیاد تفحص کرده و میگوید چند مرتبه همین زنان پشت چهارراه که بچه به کمر میبندند به بهانه شیر دادن وارد مغازهاش شدند و او با چشم خود دیده که به طفلکیها قرص خواب میخورانند: « تو شیشه شیر خشک قرص حل میکردن. بعد که اعتراض میکردم میگفتن بچه مریضه و باید داروش رو بدیم. خدا شاهده یکی از این بچهها را تا به حال با چشم باز ندیدم! معلوم نیس چه بلایی سرشون مییارن. خدارو خوش نمییاد این بچهها با این وضع یا میمیرن یا فردا ناقص میشن.»
کفاش دورهگرد هم چیزهایی دیده که حرفهایش از پیرمرد ابزار فروش تکاندهندهتر است. او که با گاریاش سالهاست در نقاط مختلف جنوب تهران بساط میکند، میگوید:« از این چهارراهیها(متکدیان) چیزهایی دیدم که نپرس. یه بار یکی از همین بچههای کوچیک که به کمر یه زن بسته شده بود، نفس نمیکشید! من نمیدونم مادرش بود یا نه. اما زنه زهره ترک شده بود. آوردنش تو پیاده رو. خودم از این کلمن بهش آب دادم. بچه حدود یه سالش بود. نفس نمیکشید. زنه که یه عالمه گدای قلچماق باهاش بودن اصرار داشت بگه گرمازده شده. زنگ زدم اورژانس. تا فهمید بچه رو برداشت و فرار کرد. دیگه هیچوقت اون زن رو ندیدم.»
نفسهای آخر روز است. بر میگردم به چهارراه. همان نقطه اول. زن دورهگرد جنوبی نیست. آن مرد چهارشانه و سیهچرده هم نیست. دوتا از بچهها هنوز گل بهدست در این ماشین و آن ماشین سرک میکشند. اینبار زن میانسالی همان بچه خردسال را به کمر بسته: «مادرم. بچه خرد دارم. شیر خشک نداره. مریضه، کمک کنید و...»
اجاره کثیف
جسته و گریخته لابه لای صحبتهایی که در مورد کودکان کار میشود گاهی برخی مسئولان اشاره کوتاهی به نوزادان اجارهای کردهاند. اما واقعیت این است که نوزادان کار از قلم افتادهاند و تا به حال بهصورت جدی کسی این موضوع را دنبال نکرده است. در این رابطه معاون اجتماعی سازمان بهزیستی کشور پیشتر از شناسایی «چهار باند کرایه کودک» خبرداده بود، باندهایی که مدتهاست در پایتخت مشغول فعالیت هستند. حبیبالله مسعودی فرید، معاون اجتماعی سازمان بهزیستی کشور دراین باره به جام جم آنلاین گفته بود: با بسیاری از این باندها طی همکاریای که با دستگاه قضا و پلیس داشتهایم، برخورد شده است. سال گذشته 4 باند کرایه کودکان شناسایی شده و حتی برخی والدین وجود دارند که در قبال دریافت پول، کودکان خود را به این باندها میدهند. علی رستمیان، عضو کمیسیون اجتماعی مجلس نیز در اینباره گفته: با توجه به نتایج بررسیهای سازمان بهزیستی، معاونت اجتماعی شهرداری و نیروی انتظامی، باندهای تبهکار کودکان متکدی را سازماندهی شده بهکار میگیرند، حتی در این میان نوزادانی که در آغوش برخی زنان متکدی دیده میشوند، اجارهای هستند. علاوه بر این عباس گودرزی، یکی دیگر از اعضای کمیسیون اجتماعی مجلس معتقد است، شناسایی این باندها کار چندان مشکلی نیست. به عقیده گودرزی مراجع ذیربط میتوانند بهراحتی با مافیای تکدیگری مبارزه کنند، اما باید بدانیم که مافیای تکدیگری به تمام راهکارهای فرار از قانون آگاه است و مدیریت بدون نقص آنها موجب شده بهصورت سازمان یافته در این شبکهها کسب درآمد کنند.