دردسرهای کارآفرینی مجازی
یکسال پیش، جودی شرمان خود را کشت. فروشگاه آنلاین او به نام Ecomom که محصولات سالم و سازگار با محیط زیست برای کودکان میفروخت با مشکلات مالی مواجه شده بود...
چند هفته بعد، کسبوکار مجازی او تعطیل شد و در نهایت مالک جدیدی مجددا آن را راهاندازی کرد. هیچ مدرکی دال بر اینکه کارآفرینان بیش از دیگر مشاغلی که فشار کاری آنها زیاد است دست به خودکشی میزنند، وجود ندارد. اما اخبار مرگ شرمان (که با خودکشی آرون سوارتز، فعال اینترنتی همزمان شده بود) به ظهور خویشتنبینی تازهای در حوزه بنگاههای نوپا منجر شد. این فشارها بخشی از جنبه تاریک بنگاههای نوپا را شکل میدهند. در کنار این موضوع، نگرانیهایی وجود دارد مبنی بر اینکه جوامع نوپا، اگرچه کاملا بینالمللی شدهاند، عمدتا از مردان جوان سفیدپوست تشکیل شدهاند که خیلی شبیه کارآفرینان گذشته نیستند. نگرانی بزرگتر این است که نرمافزارها و در نتیجه بنگاههای نوپا، علاوهبر دنیا، مشاغل را هم میبلعند. دان وددپول، مدیر وبسایت Peerby، میگوید: «اگر از موسسان شرکتها بپرسید چرا خود را به سختی میاندازند، با اشتیاقی قابل پیشبینی میگویند: میخواهیم دنیا را تغییر دهیم.» اما در پس این تب تند، دنیایی از ابهام وجود دارد. در واقع، شغل یک کارآفرین یا موسس شرکت این است که چیزی را از هیچ ایجاد کند و هدف آنها اغلب این است که مردم را مجاب کنند در ایده آنها چیزی وجود دارد. وددپول میگوید: «تاسیس یک شرکت تازه یعنی اعتبارآفرینی که سرمایهگذاران، شرکا، مشتریان و رسانهها عامل آن هستند.» چیزی که باعث میشود یک موسس شرکت پر از دغدغه باشد این است که گویی همیشه روی یک ترن هوایی احساسی قرار دارد. شاون وینیس، از موسسان شرکتی به نام «تب» که در دسامبر گذشته تعطیل شد، میگوید: «صبح که بیدار میشوید فکر میکنید همه چیز رو به راه و درست است، اما بعدازظهر همه چیز به هم ریخته است. روزهایی هم هستند که دوست ندارید از رختخواب بیرون بیایید و در آن لحظه از خود میپرسید: آیا تغییر دادن دنیا به این صورت است؟» برای بیشتر موسسان تازه کار، پول نگرانی همیشگی است. سرمایهگذاران تنها مبلغ نسبتا اندکی از این پول را تامین میکنند. بنابراین آنها برای اینکه هزینهها را پایین نگه دارند و مطمئن شوند که کارمندان حقوق خود را دریافت کردهاند، پول کمتری برای خود برمیدارند و تا جایی که امکان دارد بدون خرج زندگی میکنند. از آنجا که بیشتر موسسان شرکتها زندگی خود را وقف شرکت میکنند، آن را مانند خانواده خود میدانند. بنابراین وقتی یکی از کارمندان قدیمی یا بدتر از آن یکی از شرکای بنیانگذار، شرکت را ترک میکند، ضربه بدی به آنها وارد میشود. رویکردها نسبت به شکست در فرهنگهای مختلف متفاوت است؛ اگرچه در همه جا وقتی موسس شرکتی بعد از چند سال سختکوشی به این نتیجه میرسد که رویاهایش به پایان رسیده، در واقع با یک فاجعه شخصی در زندگی مواجه شده است. با این حال، بسیاری از آنها همچنان تلاش تازهای را آغاز میکنند. برخی از آنها علاوهبر خدمات در حوزه جدید، الگوهای کاری جدیدی را هم امتحان میکنند. در شرکتی در هامبورگ که کار آن تسهیل ساخت وبسایت است، مجموعه قوانینی داخلی به کارمندان ابلاغ شد که لیست وظایف خود را مدیریت کنند و به اندازه کافی استراحت هم داشته باشند. این کار نه تنها به شرکت ضربه وارد نکرد، بلکه باعث شد مشتریانی از سانفرانسیسکو، توکیو و شانگهای برای راهاندازی 10 میلیون وبسایت جدید پیدا کنند. تفکر محدود اما بهطور کلی دنیای بنگاههای نوپا، حتی بیش از دیگر انواع کسبوکارها، جای زیادی برای زندگی شخصی باقی نمیگذارد. شاید به همین دلیل است که طبق اعلام گروه تحقیقاتی Compass، تنها حدود 10 درصد بنیانگذاران شرکتها زن هستند. البته این واقعیت توضیح نمیدهد که چرا زنان نقشهای الگویی کمتری دارند یا چرا بسیاری از مدارس دختران را به امور محاسباتی تشویق نمیکنند. بهطور مشابه، بخش مالی عمدتا در دست مردان است. در سال 2013 کمتر از 5 درصد سرمایهگذاریهای حوزه IT به شرکتهایی اختصاص یافته که توسط زنان بنیانگذاری شدهاند. این محدودیت فقط به زنان محدود نمیشود. بنیانگذاران شرکتها در سراسر دنیا، عمدتا سفیدپوست هستند. فقدان تنوع نژادی، بهخصوص در شتابدهندههای کسبوکار (نهادهایی مشابه مرکز رشد که به کسبوکارها در جهت رشد آنها راهنمایی و مشاوره میدهند) قابل توجه است، اما مدیران آنها میگویند که نمیتوانند کاری در این مورد انجام دهند؛ چون به گفته گراهام، موسس شرکت مشاوره YCombinator، افرادی که خود را به شتابدهندهها معرفی میکنند عمدتا «سفیدپوستانی از آسیا» هستند. این موضع باعث میشود نوآوری محدود شود. با این حال، سرمایهگذاران زیادی در حال حاضر به این نتیجه رسیدهاند که مشکلی در این رابطه وجود دارد. مثلا یکی از این شتابدهندهها در لندن، وقتی دریافت که تنها چند تن از متقاضیانش زن هستند، طرحی را راهاندازی کرد که در آن دورههای آموزشی رایگان برای تدریس مهارتهای کدگذاری به دانشجویان دختر در نظر گرفته شد. وجود گروه متنوعتری از بنیانگذاران، باعث میشود خویشتنشناسی کاملتری ایجاد شود. بسیاری از این بنیانگذاران در ابتدا خود را استیو جابز یا مارک زوکربرگ بعدی میدانند؛ اما ونکاتش رائو، از موسسه مشاورهای Ribbonfarm، سال گذشته داستان متفاوتی را مطرح کرد. به گفته او «کارآفرینان در واقع کارگران جدید هستند.» تحلیل رائو عمیقتر هم میشود. او بین کارآفرینان امروز و آهنگران اواخر قرن 19، رابطهای یافته است. بلوغ بازار، باعث شد دانش آهنگران دوره ویکتوریا تجاریسازی شود و آنها به هسته مرکزی طبقه کاری جدید تبدیل شوند. به عقیده رائو، بنیانگذاران شرکتها اکنون شرایط مشابهی دارند. متدولوژی ضعیف بنگاههای نوپا، شتابدهندهها و شرایط استانداردشدهای که برای سرمایهگذاری وجود دارد، همگی نشاندهنده این هستند که دانش مورد نیاز برای اداره یک بنگاه تازه تاسیس، کدگذاری و تجاریسازی شده است. این موضوع، موازنه قدرت را بین سرمایهگذاران و کارآفرینان در نوسان قرار داده است. رائو معتقد است بسیاری از موسسان شرکتها در نهایت به «تملک استعدادها» روی میآورند (فرآیندی که در آن شرکتهای بزرگ تملک شرکتی دیگر را فقط برای در اختیار گرفتن کارمندان آن به دست میآورند، بدون اینکه لزوما به محصولات یا خدمات آن شرکت علاقهمند باشند). این اتفاق بدی نخواهد بود؛ چون یک مهندس خوب به سرعت شغلی را به دست میآورد که در شرایط عادی ممکن بود دو برابر زمان بیشتری طول بکشد. اما از طرف دیگر، نشاندهنده این است که بنگاههای تازه تاسیس و شتابدهندهها، بیشتر از اینکه توانایی شناسایی مارک زوکربرگ یا استیو جابز بعدی را داشته باشند، میتوانند سیستم جدید آموزش نیروی کار برای اقتصاد دانشبنیان ارائه کنند. حرکت کند اشتغالزایی؟ آیا موسسان شرکتها حداقل به این خاطر که اشتغالزایی کردهاند، میتوانند احساس خوبی داشته باشند؟ بررسیهای اخیر بنیاد «اوینگ ماریون کافمن» (Ewing Marion Kauffman) نشان داده بین سالهای 1990 و 2011، کسبوکارهای حوزه تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات (ICT) در آمریکا که بین یک تا پنج سال از تاسیس آنها میگذشت، نیروی کار خود را سالانه 10 درصد افزایش دادهاند، اما از آنجاکه بیشتر آنها بنگاههای کوچک هستند، تعداد شغلهایی هم که ایجاد میکنند، کم است. اریک برینجولفسون، از مدرسه کسبوکار MIT Sloan، در کتاب تازهای تحت عنوان «عصر ماشینی دوم»، ایستمن کداک در سال 1880 را با شبکه اینستاگرام که تنها 18 ماه است تاسیس شده و در سال 2012 به قیمت یک میلیارد دلار توسط فیسبوک خریداری شد، مقایسه کرده است. کداک در دوران اوج شکوفایی خود بیش از 145 هزار نفر را استخدام کرد و هزاران شغل دیگر هم بهطور غیرمستقیم ایجاد کرد. این شرکت چند ماه قبل از اینکه اینستاگرام به فروش برسد، اعلام ورشکستگی کرد. اینستاگرام هنگامی که به فروش میرسید 130 میلیون مشتری و فقط 16 کارمند داشت، حتی در فیسبوک که در حال حاضر بیش از 2/1 میلیارد کاربر دارد، تنها 5800 نفر کار میکنند. با این حال، برینجولفسون معتقد است نباید نتیجهگیری کنیم که افزایش قابل توجه کارآفرینی باعث بیکاری بیشتر میشود. بنگاههای نوپا ممکن است در صنایع جدید اختلال ایجاد کنند؛ اما معمولا مبنایی برای ایجاد شغلهای جدید در بیرون از کسبوکار خودشان هستند. در خردهفروشی آنلاین اتسی (Etsy) که بازاری مجازی برای لوازم دستساز است، بیش از یک میلیون نفر فروشگاههایی را برای فروش کالاهای خودشان راهاندازی کردهاند. در سایتهای مستقل eLance و oDesk نیز به ترتیب 2.3 و 4.5 میلیون نفر خدمات خود را ارائه میدهند. مهمتر از همه اینکه تکنولوژی دیجیتال امکانات بیپایانی را برای محصولات جدید ایجاد کرده است. برینجولفسون میگوید: «راه حل این موضوع کارآفرینی کمتر نیست.»