دستپخت همسایه چه طعمی دارد؟
تا حالا اسم قابلی پلو به گوشتان خورده؟ بولانی، منتو، آشک و آی خانم چطور؟ حق دارید که نام این غذاهای افغانستانی را نشنیده باشید. به گوش من هم نخورده بود چون رستوران یا غذاخوری در ایران نیست که این غذاها را عرضه کند. اما تا دلتان بخواهد، رستورانهای ایتالیایی و چینی و هندی هست و همه هم مشتاق. اما انگار کسی از غذاهای افغانستانی خبر ندارد.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، کشور ما با سه میلیون مهاجر افغان هنوز یک رستوران مخصوص غذاهای افغانستان ندارد و این ظرفیت گسترده فرهنگی و اجتماعی مثل بسیاری از ظرفیتهای دیگر مهاجران پاکستانی و افغانستانی مغفول مانده. غذاهایی که هر ایرانی خورده، با آب و تاب از آنها تعریف کرده و هرکس که به افغانستان سفر کرده، از تنوع غذاییاش متعجب شده.
لابهلای راهروهای تنگ و بینظم بازارچه خود اشتغالی پارک لاله دنبال بولانی میگردم. غذایی که یک ماهی است در کافه بولانیای این بازارچه سرو میشود. کافهای که 3 جوان ایرانی و یک دختر افغان با هم راهاندازی کردهاند و در آن، هم غذای ایرانی سرو میشود و هم بولانی افغانستانی. پشت شیشه روی منو نوشته شده بولانی خرد 5 هزار تومان، بولانی کلان 8 هزار تومان. به نظر قیمتها هم مناسب است.
چند جوان دور میزهایی که بیرون کافه چیده شده نشستهاند و مشغول خوردن. مرضیه محمدی، مهاجر افغان مشغول رسیدگی به مشتریهاست. کسی که با سه هم دانشگاهی خود عادل ایران خواه، بهروز شیربیگی و روناک رضایی شریک شده و غذای افغانستانی درست میکند. زیر سایه درخت بیرون کافه مینشینیم تا حرفهایش را بشنویم. مرضیه 24 سال سن دارد و دانشجوی کارشناسی سیاستگذاری اجتماعی است. او در افغانستان به دنیا آمده و از 20 سال پیش با پدر و مادرش در پاکدشت ورامین زندگی میکند. میگوید: «با یکی از بچهها در دانشگاه رفیق شدم و آن طور که خودش میگفت، شدم اولین دوست افغانش.» او تعریف میکند که به بچههای دانشگاه قول میدهد تا غذای افغانستانی برایشان درست کند و بعد از اینکه این غذای لذیذ را به دانشگاه میبرد، دوستش به او پیشنهاد کار در مغازه و درست کردن بولانی میدهد.
از مرضیه راجع به استقبال ایرانیهایی که این غذا را خوردهاند، میپرسم. او میگوید: «در یک ماه و دو روز گذشته دوستان ایرانی زیادی اینجا آمدهاند و نهایت سه چهار تا مشتری افغان داشتهایم. چون جای ما در دید نیست، بعضی وقتها بولانی را میبریم جلوی در به مردم میدهیم که تست کنند. همه میگویند خوشمزه است.» مرضیه از روزهای راهنمایی و دبیرستان و بازارچه غذای مدرسه خاطره خوشی ندارد: «ما دبیرستان که بودیم، نمایشگاه غذا برپا میشد ولی کسی غذای ما را نمیخورد. دانشآموزان میگفتند بهداشتی نیست. حتی معلمها نمیخوردند. در محلهای که زندگی میکنیم هم میگویند اینها افغان هستند و غذایشان کثیف است اما از وقتی به دانشگاه رفتم، واقعاً برخوردهای متفاوتی دیدم. واقعاً دانشجوها و اساتید ما در دانشگاه علامه طباطبایی خوب و درست برخورد میکنند.» او از احساس «طرد شدن و تحقیر در اجتماع» میگوید و اینکه چه روزهای سختی را پشت سر گذاشته.
از او میپرسم چرا در ایران رستوران یا غذاخوری افغانستانی نداریم ؟ مرضیه میگوید: «شاید یکی از دلایلش به همین ذهنیت عمومی در مورد افغانها برمیگردد. شاید هم برای گرفتن مجوز و کارت بهداشت سخت گیری میکنند. اتفاقاً یکی از دوستان در باقرشهر مغازه غذاهای افغانستانی داشت ولی بعد از 5 یا 6 ماه تعطیل شد.»
یکی از مشتریها که میز کناری نشسته و به حرفهای ما گوش میدهد، میگوید: «کلاً سمت پاکستان و افغانستان بسیار غذاهای خوشمزه و متنوعی دارد من یک بار به افغانستان سفر کردم و این تنوع را از نزدیک دیدم. مثلاً با بادمجان شش نوع غذا درست میکنند که یکی از یکی خوشمزهتر است. کبابهای متفاوتی دارند و خورشهایشان هم عالی است. نکته جالبش هم اینجاست که بسیار به ذائقه ما ایرانیها نزدیک است. ولی ما چون نخوردهایم و ندیدهایم، ذهنیت درستی نداریم و فکر میکنیم فقط غذای ایتالیایی و چینی خوب است.»
مرضیه که حسابی از حرفهای مشتری سر ذوق آمده میخندد و میگوید: «یکی از دوستان خبرنگارم چند روز پیش از افغانستان پیام داد و با تعجب پرسید که چطور بچههای ایرانی حاضر شدهاند غذاهای افغانستانی درست کنند و بخورند؟»
از نادر موسوی، نویسنده افغان که 35سال است در ایران زندگی میکند، میپرسم چرا در ایران هیچ رستوران افغانستانی وجود ندارد؟ او میگوید: «برای خود من هم سؤال است. ما سال 94 تصمیم گرفتیم رستوران راه بیندازیم اما موفق نشدیم. من دوستان دیگری را هم میشناسم که خواستند این کار را بکنند اما نشد. حتی یکی از دوستان در خیابان سیروس این کار را کرد اما رستوران ایرانی بود و تنها گوشهای به افغانها داده شد. درحالی که شما وقتی رستوران چینی میروید از دکور گرفته تا فضاسازی، موسیقی که پخش میشود و...» او معتقد است کسی که برای فعالیت اقتصادی سرمایهگذاری میکند باید انگیزه داشته باشد و امید به اینکه آینده آن کار روشن است، اما در ایران نمیشود و به مهاجران این اجازه را نمیدهند که صاحب ملکی باشند و مجوز را فقط به ایرانیها میدهند.
او از تنوع غذایی افغانها میگوید: «من مطمئن هستم غذای افغانستانی باب طبع ایرانیهاست و به خاطر اینکه در پخت کمتر از روغن و بیشتر از آب استفاده میشود بسیار سالم است. یکی از راههای شناخت فرهنگ هر کشوری همین غذاست. البته ما با ایران در یک گستره فرهنگی هستیم و تفاوت غذاهای ما بیشتر در رنگ و بویی است که به خاطر استفاده از گیاهان طبیعی منطقه افغانستان میگیرد.» او از دوستان ایرانی که به خانهشان رفت و آمد دارند میگوید و اینکه چطورعاشق شوربای افغانستانی هستند: «یکی از دوستانم که هر بار به خانه ما میآید از قبل میگوید نادر برای من شوربا درست کن. یکی دیگر هم عاشق بولانی است. من ندیدهام ایرانیها از غذای افغانی خوششان نیاید.»
از محسن شهرابی فعال حقوق مهاجران از دلیل مغفول ماندن این ظرفیت اجتماعی در ایران میپرسم. شهرابی میگوید: «مسأله این است که ما نسبت به اتباع خارجی مشکل داریم و هنوز یک نگرش درست نسبت به آنان پیدا نکردهایم. فرقی هم نمیکند چشم آبی باشند یا افغان و پاکستانی. متأسفانه ما یک ترس ملی نسبت به مهاجران داریم که از تاریخ ما میآید. یعنی به جای اینکه به آنها به چشم فرصت نگاه کنیم آنها را تهدید میبینیم و کل قضیه را زیر سؤال میبریم. معلوم هم نیست تا کی میخواهیم با این نگاه پیش برویم؟» او انگشت اتهام را به سمت رسانهها میبرد و میگوید: «متأسفانه هنرمندان و اهالی رسانه با همه ادعاهای روشنفکری که دارند هنوز در فیلمها و سریالها افغانستانیها را تحقیر میکنند. صفحات حوادث روزنامههای ما هم با خبر افغانها پر میشود درحالی که سرانه جرم افغانها به نسبت ایرانیها سه به یک است. اگر هم عمیقتر نگاه کنیم، میشود رد پای حمایت نکردن قانون از آنها را در جرمهایی که مرتکب میشوند پیدا کرد.» او از جوامع توسعه یافته مثال میآورد که چطور مسأله مهاجران را تبدیل به فرصت میکنند و میگوید: «ما سه میلیون افغان در ایران داریم اما متأسفانه هیچ بهرهای از این داشته نمیبریم. درحالی که آنها اگر وارد کار اقتصادی شفافی در ایران شوند میتوانند هم مالیات بدهند هم به خاطر جا به جایی پولی که با کشور خود دارند به بانکهای ایران سود برسانند. آنها میتوانند بازاریابهای ایران در کشور خودشان باشند و... با توجه به تحصیل آنها در دانشگاههای ایران میشود از آنها در پستها و کارهای سطح بالاتر استفاده کرد. اما شما ببینید ما از این ظرفیت گسترده چطور استفاده میکنیم؟»
با طعم خوش بولانی زیر زبانم از بازارچه خود اشتغالی بیرون میآیم و در خیابان کارگر شمالی به چند پیتزا فروشی پشت هم برمیخورم. پیتزافروشی و فست فودهایی که همه ما بارها و بارها انواع غذاهایش را امتحان کردهایم اما حتی یک بار هم غذای افغانستانی نخوردهایم؟ چطور میشود سه میلیون انسان را با همه جذابیتها و تنوع فرهنگیشان نادیده گرفت و در کنارشان لذتی نبرد؟