دستفروشی که میلیاردر شد +عکس
دستفروشی و خوابیدن کنار خیابان و تلاش برای امرار معاش خانواده و زندگی در مخروبهای که کمتر نشانی از یک خانه داشت تنها گوشهای از سختیهایی است که هنرمند یزدی و خانواده اش تحمل کردند. اما او هیچ گاه ناامید نشد و بعد از سالها تحمل سختی و تنها با توکل به خدا و استفاده از هنر خطاطی توانست دوباره قد راست کند و این بار با زندگی در خانهای که نام «سرای محبت» را برای آن برگزیده است با درآمد زیاد به شهرت برسد.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از ایران، قصه زندگی کسانی که با سختیها و مشکلات مبارزه کردند و با امید چرخ زندگی را به جاده اصلی آن بازگرداندند بسیار شنیدنی است. روایت انسانهایی که روزهای تلخ و دشواری را پشت سر گذاشتند و هیچ گاه تسلیم نشدند پر از ناگفتههایی است که هر کدام از آنها میتواند سرمشق زندگی باشد. داستان زندگی مرد یزدی که بعد از ورشکستگی سالها در شهرهای مختلف دستفروشی میکرد قصهای است که یک روی سکه آن تلخی و روی دیگر آن تلاش و کوشش و رسیدن به خوشبختی است. سید حسین پور رضوی که این روزها به نام نخستین کاتب قرآن سنگی شناخته میشود وقتی که مدیریت یک شرکت محصولات فرهنگی را برعهده داشت ورشکست شد و زندگی روی خوش به او نشان نداد. دستفروشی و خوابیدن کنار خیابان و تلاش برای امرار معاش خانواده و زندگی در مخروبهای که کمتر نشانی از یک خانه داشت تنها گوشهای از سختیهایی است که او و خانواده اش تحمل کردند. اما او هیچ گاه ناامید نشد و بعد از سالها تحمل سختی و تنها با توکل به خدا و استفاده از هنر خطاطی توانست دوباره قد راست کند و این بار با زندگی در خانهای که نام «سرای محبت» را برای آن برگزیده است با درآمد زیاد به شهرت برسد. او این روزها با حضور در همایشها از راز موفقیت و راه های رسیدن به آن برای مردم میگوید.
آرزوهایی که بر باد رفت
«47 سال قبل در خانوادهای به دنیا آمدم که پدر با کشاورزی و زحمت زیاد زندگی را تأمین میکرد. در رضوان شهر از توابع شهرستان صدوق چشم بازکردم و هنوز هم در اینجا زندگی میکنیم. فرزند دوم خانواده بودم و مثل همه بچهها در کنار درس به پدر کمک میکردم. مسیر زندگیام از دوران خدمت سربازی تغییر کرد. جایی که بسیاری از جوانها تصور میکنند دوران بیهوده و وقت گذرانی است درحالی که من از این فرصت زمانی استفاده کرده و شروع به خطاطی و نوشتن اصولی خط کردم. در دوران خدمت سربازی در پادگان مهندسی 444 اهواز چیزهای زیادی آموختم و توانستم روی چوب خطاطی کنم و آیات قرآن و اشعار شعرای بنام ایران را بنویسم. خوشنویسی را از سال 73 تا سال 75 آموختم. علاقهام به خوشنویسی از همان دوران کودکی شکل گرفت. همیشه از دیدن خط زیبا لذت میبردم و سعی میکردم زیبا بنویسم. وقتی خوشنویسی را نزد استادان آموختم سعی کردم در سربازی آن را گسترش بدهم. بعد از پایان خدمت سربازی بیکار نبودم و در خانه ننشستم تا کاری پیدا کنم. با اجاره یک مغازه برای خودم تابلوسازی راه انداختم. سال 75 نخستین هنر خطاطی روی چوب درختها را ابداع کردم. چوب درختها را به شکل ورقه ورقه درمیآوردم و روی این ورقههای چوبی خوشنویسی میکردم. آیههای قرآن و اشعار را با خط زیبا مینوشتم و در کنار آن با معرق کاری توانستم تابلوهای زیبایی را خلق کنم. کارهای هنری من گسترش پیدا کرد بهطوری که تصمیم گرفتم سال 77 شرکت صنایع دستی راهاندازی کنم و مدتی بعد این شرکت با 20 پرسنل شروع به کار کرد. احساس میکردم همه رؤیاهای زندگیام به واقعیت تبدیل شده است اما این تصوری بود که چند سالی بیشتر دوام پیدا نکرد. در این شرکت محصولات تزئینی چوبی تولید می کردیم و میفروختیم. هر روز سعی میکردم محصولات جدیدی را روانه بازار کنم و از اینکه از هنر خوشنویسی میتوانستم زندگی را اداره کنم خوشحال بودم. اما این طعم شیرین سه سال بعد تلخ شد و کاخ آرزوهایم به یکباره فرو ریخت. البته هیچ کسی را در این اتفاق مقصر نمیدانم و خودم باعث شدم تا ورشکست شوم. سادگی و در عین حال اعتماد بیجا به دیگران و مدیریت ساده و ضعیف خودم باعث شد نتوانم پول فروش محصولات تولیدیام را بگیرم و از سال 78 هنوز مبلغ 20 میلیون تومان طلب دارم. بعد از ورشکستگی پی به این حقیقت بردم که یک مجموعه نیاز به مدیر آیندهنگر دارد و کسی باید سکان یک مجموعه را برعهده بگیرد که به علم مدیریت آگاهی داشته باشد و با تجزیه و تحلیل بتواند سرمایه شرکت یا مؤسسه را هر روز بیشتر کند. عمر شرکت صنایع دستی که به راه انداخته بودم دو سال و نیم بیشتر نبود و من با 60 میلیون تومان بدهی که 20 میلیون آن به بانک بود ورشکست شدم. دو سال قبل از تأسیس شرکت ازدواج کرده بودم و یک پسر و دختر خردسال داشتم. تا چند ماه سعی کردم شرکت را حفظ کنم اما هرکاری کردم نشد و به این ترتیب زمین خوردم. من به جای اینکه مدیریت داشته باشم غرور داشتم و همین غرور بیجا برایم دردسرساز شد.»
دستفروش دوره گرد
هنوز هم وقتی میخواهد از آن روزها حرف بزند بغض راه گلویش را میبندد. درمیان حرفهایش بارها اشک ریخت و سکوت کرد. روزهای سخت و تلخی را پشت سر گذاشت. روزهایی که آرزو میکند یک لحظه از آن را کسی تجربه نکند. برای اینکه شرمنده همسر و فرزندانش نباشد هفتهها دور از آنها در شهرهای جنوبی کشور دستفروشی میکرد و شبها کنار خیابان میخوابید. او تا چند سال قبل مدیر یک شرکت بود اما چرخ روزگار به کام او نچرخید. سیدحسین پوررضوی از آن روزهای تلخ این گونه میگوید: «از سال 80 تا 84 دستفروشی کردم. از سیرجان و بندرعباس تا رفسنجان و الیگودرز هر شهری را که میتوانستم رفتم. هربار چوبهایی را که روی آنها آیههای قرآن یا شعر را خوشنویسی کرده بودم داخل چند گونی قرار داده و سوار بر اتوبوس به شهرهای جنوبی میرفتم. گاهی 20 روز از خانواده دور بودم و در این مدت تنها به این فکر میکردم که بتوانم لقمه نانی برای همسر و فرزندانم تهیه کنم. برای اینکه بتوانم کارهای بیشتری برای فروش همراه خودم ببرم از بردن لباس یا پتو صرفنظر میکردم و شبها کنار خیابان روی کارتن میخوابیدم. دلم برای بچهها و همسرم تنگ میشد و چند روزی که نزد آنها بودم دل کندن برایم خیلی سخت بود. افسرده و خسته شده بودم، اما باید کار میکردم تا بخشی از بدهی هایم را پس بدهم. در این مدت با پیشنهادهایی مانند مصرف مواد مخدر یا مشروبات الکلی برای فراموش کردن مشکلات یا فروش و توزیع مواد مخدر مواجه شدم اما از آنجایی که خدا همیشه مراقب من بود به معنویات رو آوردم و با لطف خدا از همه این امتحانها سربلند بیرون آمدم. همیشه با خودم میگفتم دام سخت است مگر یار شود لطف خدا. در این مدت کنار نمایشگاههای مختلف غرفهای برای خودم برپا میکردم و کارهای خوشنویسیام را میفروختم و شبها در همان غرفه میخوابیدم.»
او از وظیفه سخت پدری برای بچههایش گفت و ادامه داد: «در آن سالهای سخت دغدغه من بجز پرداخت بدهیها و تأمین مایحتاج زندگی حفظ روحیه بچهها بود. پدر بودم و نمیتوانستم ناراحتی بچهها را ببینم. هر بار وقتی از دستفروشی در شهرهای جنوبی به خانه باز میگشتم پولهای حاصل از فروش کارهایم را به اسکناسهای 200 یا 500 تومانی تبدیل میکردم تا بچهها با دیدن بستههای زیاد اسکناس خوشحال شوند و تصور کنند پول زیادی آورده ام. همه این روزها با سختی سپری شد اما تلخترین لحظه زندگیام وقتی بود که با شکایت یکی از بانکها به خاطر 8 میلیون بدهی حکم جلب برای من صادر شد و یکی از روزها مأمور پلیس برای بازداشت به خانه ما آمد. با سختی زیاد توانستم یک هفته مهلت بگیرم. در این هفت روز فقط با خدا راز و نیاز کردم و اشک ریختم. در همه آن لحظات هیچ گاه از اوناامید نشدم. روز هفتم یکی از دوستان قدیمی به دیدن من آمد و وقتی از ماجرا باخبر شد بدهی مرا پرداخت کرد. همراه همسر و دو فرزندم در مخروبهای زندگی میکردیم که قبلاً از آن بهعنوان آغل استفاده میشد و زندگی ما در یک اتاق کوچک در گوشه این مخروبه خلاصه میشد. این مخروبه را سال 74 با مبلغ 4 میلیون تومان خریده بودم و سال 82 چارهای جز زندگی در اینجا را نداشتیم و به ناچار اینجا آمدیم. البته هیچ ابایی از گفتن اینکه در کجا زندگی کردهام ندارم. آن مخروبه که روزگاری بهعنوان آغل استفاده میشد امروز به مکان بسیار زیبا و دلنشین به نام سرای محبت تبدیل شده است.»
آتش زدن آثار هنری که برای خط به خط آن ساعتها وقت صرف کرده بود یکی از تلخیهایی است که سیدحسین نمیتواند فراموش کند. شش زمستان را با بخاری هیزمی سپری کرد و هیزم آن را با بخشی از آثار هنری که روی چوب درختان خلق کرده بود تأمین کرد. او از آن روزهای تلخ این گونه یاد میکند: شش سال زمستانها با آتش بخاری هیزمی خانه را گرم میکردیم. برای تأمین هیزم بخاری هر شب تعدادی از آثار هنری را بجز آنهایی که روی آن آیههای قرآن نوشته بودم داخل بخاری میانداختم. این آثار هنری چوبی نتوانستند دل مرا گرم کنند اما توانستند بچههای مرا از سرما نجات بدهند، اما این روزهای تلخ سرانجام با عنایت خداوند مهربان به پایان رسید و آفتاب به زندگی ما تابید.
نخستین کاتب قرآن سنگی
زندگی این بار روی خوش به سیدحسین نشان داد. وقتی برای نخستین بار آیات قرآن را روی سنگ نوشت ایمان داشت خدا توجه ویژهای به او دارد. هیچ گاه روزی را که نامش بهعنوان نخستین کاتب قرآن روی سنگ در جهان اسلام به ثبت رسید فراموش نمیکند. روزهایی را به یاد آورد که با توصیه همسرش شروع به نوشتن قرآن روی سنگ کرد. «همسرم پیشنهاد داد با نوشتن آیات قرآن روی سنگ یک ارثیه معنوی برای بچهها باقی بگذاریم. با این پیشنهاد همراه او به کوههای اطراف شهر رفتیم و چند تکه سنگ در ابعاد مختلف جمعآوری کردیم. آن روز شروع به نوشتن آیات سوره بقره کردم و هر روز آن را ادامه دادم تا اینکه توانستم 15 جزء قرآن را روی سنگهای مختلف بنویسم. برای این کار معمولاً سنگهای هموار را انتخاب میکنند اما من سنگهای ناهموار را انتخاب کردم زیرا برای رسیدن به موفقیت همیشه باید سخت تلاش کرد و نتیجهای که با تلاش و کوشش بهدست بیاید دلنشینتر است. آن سالها وقتی قرار بود رئیس جمهوری وقت برای سفر استانی به یزد بیاید استاندار که از هنر من اطلاع پیدا کرده بود سفارش داد تا روی یک قطعه سنگ آیهای از قرآن را خوشنویسی کنم. استاندار این اثر را به مبلغ یک میلیون و 200 هزار تومان از من خرید. وقتی این پول را گرفتم از خوشحالی تا خانه دویدم. این نخستین پول زیادی بود که بابت کارم میگرفتم. رئیس جمهوری نیز اثر هنری مرا تحسین کردند ولی با وجود این در ملاقات با ایشان چیزی درخواست نکردم. زندگیام هر روز پرنور میشد و با انگیزهای که پیدا کرده بودم کارم را ادامه دادم. خوشبختانه این آثار هنری با استقبال زیادی مواجه شد و امروز بسیاری از شرکتها و مؤسسات به من سفارش کار میدهند. به شکرانه این موفقیت سالهاست که هر هفته به مدت سه روز همراه همسر و فرزندانم به بیابانهای اطراف شهر میرویم و با عبادت و سپاسگزاری از خداوند سنگهای مورد نیاز را جمعآوری میکنیم. زندگیام روی غلتک افتاد و از دستفروشی تبدیل به نخستین کاتب قرآن سنگی شدم. یک بار نیز وقتی به دیدار رهبر معظم انقلاب رفتم یکی از آثارم را به ایشان هدیه دادم و این اثر هنری که آیات قرآن روی سنگ است در موزه امام رضا(ع) نگهداری میشود.» وی ادامه داد: در گام بعد خانه مخروبهای را که در آن زندگی میکردیم با هزینهای چند صد میلیون تومانی تبدیل به سرای محبت کردم. جایی زیبا و دیدنی که رایگان در اختیار خانوادههایی که دوست دارند ساعتی در آرامش و سکوت باشند قرار میگیرد. هنوز هم همراه خانوادهام در اینجا زندگی میکنیم تا با دیدن در و دیوار آن فراموش نکنیم که چه روزگاری داشتیم. امروز مردم شهر مرا به عنوان یک میلیاردر میشناسند اما من خودم را عاشقی میدانم که همه وجودش را در لطف خدا پیدا کرد. چند سالی است که در سیمنارها و همایشهای مختلف در دانشگاهها و مراکز علمی در زمینه موفقیت و شادکامی برای مردم از تجربیات و راههای رسیدن به موفقیت میگویم. خوشحالم حرفها و تجربیات من برای مردم اثرگذار است. زندگی از نگاه من یعنی «تلاش برای لذت بردن از همین لحظاتی که در آن بسر میبریم.»