x
۰۳ / بهمن / ۱۳۹۶ ۰۹:۳۲

آمار طلاق و غرغر های عالمانه

آمار طلاق و غرغر های عالمانه

در برخی از تحلیل‌ها که کم‌وبیش در رسانه‌های همگانی ارائه شده‌اند و کماکان ادامه دارند، دلیل کاهش شدید نسبت ازدواج به طلاق را نوعی بحران اجتماعی و اقتصادی، کمبود مسکن، بالارفتن سن ازدواج، سردی روابط دو جنس، شرایط گذار جامعه، افزایش تحصیلات دانشگاهی زنان و آگاهی آنان و ... قلمداد کرده‌اند.

کد خبر: ۲۴۶۹۱۹
آرین موتور

به گزارش اقتصادآنلاین، محمد سالاری، پژوهشگر اجتماعی و اقتصادی در شرق نوشت:  اگرچه ممکن است برخی از این عوامل بر تغییرات نگرش افراد برای تشکیل خانوار اثرگذار باشند، اما تغییرات یکباره و دفعی شاخص‌های ازدواج و طلاق نمی‌تواند بر اثر تغییرات فرهنگی باشد؛ چراکه اثر عوامل فرهنگی در درازمدت آشکار می‌شود. تغییرات دفعی و شدید در شاخص‌های تشکیل خانوار، مانند دیگر شاخص‌های جمعیت‌شناختی، به‌طور عمده به دلیل تغییرات جمعیتی در چند دهه گذشته هستند. اِشکال اساسی این تحلیل‌ها و بررسی‌ها، استفاده از شاخص نسبت ازدواج به طلاق در هر سال است. این شاخص، تنها می‌تواند در ساختارهای باثبات جمعیتی کاربرد داشته باشد؛ بنابراین برای ساختار در‌حال‌تغییر جمعیتی ایران، استفاده از این شاخص به‌شدت گمراه‌کننده خواهد بود. 

تاکنون گذار متولدان سال‌های ١٣٥٥-١٣٧٠ در هر مرحله از زندگی، تأثیرات عمیقی بر شرایط اجتماعی داشته است. این توده عظیم جمعیتی، سن ازدواج را پشت‌ سر گذاشته و آخرین گروه آنها اکنون (سال ١٣٩٦) به ٢٦سالگی رسیده‌اند. تأثیر گذار آنها از سن ازدواج بر افزایش میزان ازدواج، در چند سال گذشته آشکار شد و اکنون نرخ رشد جمعیتی‌شان با همان شدتی که از سال‌های ١٣٦٣ به بعد کاهش یافت، بر کاهش میزان ازدواج نیز اثرگذار است. همین داوری را می‌توان برای پدیده طلاق داشت. 

تغییرات میانگین سن ازدواج در زنان از سال ١٣٤٥ تا سال ١٣٩٥ از ١٨,٤ به ٢٣ و در مردان از ٢٥ سال به ٢٧ سال رسیده است. این تغییرات، به‌ویژه در سال‌های ١٣٨٠ تا ١٣٩٥، جزئی‌تر بوده و در زنان از ٢٣.٣ به ٢٣ سال، حتی نشان‌دهنده کاهش سن ازدواج است. بنابراین تغییرات شاخص‌های ازدواج و طلاق از تغییرات سن ازدواج تأثیر معناداری نپذیرفته است. همچنین با توجه به میانگین سن طلاق که در مردان حدود ٣٣.٨ و در زنان حدود ٢٩.١ سال٣ است، میانگین پایداری خانواده‌ها یا مدت زندگی مشترک تا پیش از ثبت واقعه طلاق، حدود ٦.٩ سال برآورد می‌شود و این شاخص به تقریب در یکی، دو دهه گذشته تغییر چندانی نکرده ‌است. با توجه به میانگین پایداری ازدواج‌ها، آشکارشدن پدیده اوج طلاق نیز در همین فاصله رخ می‌دهد. 

اگر به جدول و نمودارهای تغییرات ازدواج و طلاق نگاهی بیندازیم، تغییرات ازدواج را فزاینده-کاهنده می‌بینیم که از ٦٤٠‌ هزار واقعه در سال ١٣٨٠ به ٨٩٢‌ هزار در سال ١٣٨٩ افزایش یافته و سپس به زیر نقطه آغازین یعنی ٥٣٧‌ هزار واقعه در سال ١٣٩٥ بازمی‌گردد. در همین حال، تغییرات طلاق روند کاملا افزاینده‌ای را نشان می‌دهند که از رقمی در حدود ٦٠ ‌هزار واقعه در سال ١٣٨٠ به ١٦٦ ‌هزار واقعه در سال ١٣٩٥ افزایش بی‌وقفه داشته است و بر اثر آن، شاخص نسبت ازدواج به طلاق از ١٠,٦ به ٣.٢ کاهش یافته است. به‌ عبارت دیگر، در سال ١٣٨٠ در برابر ثبت هر ١٠ ازدواج، کمتر از یک طلاق ثبت شده ‌است؛ اما در سال‌ ١٣٩٥ در برابر هر سه ازدواج، یک طلاق به ثبت رسیده ‌است. بدیهی است که نگاه ساده‌انگارانه به این آمار، تصویری فاجعه‌بار از جامعه ایران نشان می‌دهد که چیزی جز سقوط نهاد خانواده را نمی‌توان از آن استنباط کرد و در صورت تداوم این روند، جامعه ایران راهی نا‌مناسب در پیش دارد. 

در این میان برخی از جامعه‌شناسان، نسبت به چنین تحلیل‌هایی دچار شک می‌شوند و می‌کوشند با آرام‌سازی جامعه و طبیعی‌جلوه‌دادن این تغییرات، این روند را گذار از شرایط عرفی به شرایط عقلایی و برخی دیگر آن را ناشی از گرایش زنان به حقوق برابر با مردان تلقی می‌کنند، اما کمتر تحلیلی به سوی بررسی ساختاری جمعیت‌شناختی رفته ‌است. 

تنها نظریه‌ای که می‌تواند این تغییرات را توضیح دهد، نظریه انفجار جمعیتی سال‌های ٧٠-١٣٥٥ است که پیش از این در بسیاری دیگر از کشورها نیز رخ داده و به Baby Boomer شهرت دارد. مطابق با آن، در صورت رشد انفجار جمعیت در سال‌هایی معدود، اثرات آن تا سال‌های پس از آن در مراحل گوناگون زندگی آشکار می‌شود. زمانی، این موج جمعیتی بر کودکستان‌ها و دبستان‌ها فشار وارد می‌کرد، پس از آن در اوج‌گیری تعداد استفاده‌کنندگان از دبیرستان‌ها، دانشگاه‌ها و مراکز کار خود را بروز می‌دهد. همچنین اثرات آن را می‌توان در دهه سوم بر ازدواج و در دهه چهارم بر طلاق و البته بر تقاضای مسکن مشاهده کرد. در سال‌های آینده این جمعیت از میان‌سالی و کهن‌سالی نیز خواهد گذشت و اثر نهایی آن را می‌توان در موج عظیم بازنشستگان، مستمری‌بگیران و ازکارافتادگان و در پایان، در شاخص مرگ‌ومیر مشاهده کرد. بنابراین، هنگام محاسبه شاخص‌هایی مانند نسبت ازدواج به طلاق، باید به اختلاف زمانی میان واقعه‌ها توجه کرد. به عبارت دیگر، مقایسه میان واقعه‌های «ثبت‌شده» در هر سال نمی‌توانند بیانگر فروپاشی خانواده‌ها و بحران اجتماعی باشند. بلکه اگر شاخص ازدواج‌های منجر به طلاق را اندازه بگیریم، شاخص اتکاپذیر‌تری به دست می‌آید. بحرانی‌بودن نهاد خانواده نه از شاخص نخست، بلکه از شاخص دوم حاصل خواهد شد. 

به این منظور در جدول و نمودار ٣، این شاخص با اختلاف هفت سال محاسبه شده است. تغییرات شاخص دوم نشان‌دهنده پایداری نسبی ازدواج‌ها، نوسان‌های اندک و طبیعی‌بودن احتمال وقوع طلاق است. مقایسه این شاخص با شاخص هرساله، گویای تفاوت چشمگیر در دو شیوه تحلیل است. نسبت ازدواج به طلاق با احتساب آمار سالانه، روند به شدت کاهنده‌ای را نشان می‌دهد، درحالی‌که با اختلاف هفت‌ساله، این شاخص دارای نوسان ملایم و به‌تقریب خطی حول میانگین ٥,٢ برابر است. معکوس این شاخص، یعنی نسبت طلاق به ازدواج، نشان‌دهنده آن است که حدود ١٧ درصد از ازدواج‌های نسل سال‌های ٧٠-١٣٥٥ در سال ١٣٨٧ به طلاق منجر شده است. این نسبت، در سال‌های ١٣٨٨ تا ١٣٩٢ به حدود ١٩-٢٠ درصد افزایش یافته و سپس در سال ١٣٩٥ به ١٨,٦ درصد کاهش می‌یابد. 

نتیجه‌گیری

این بررسی آماری نشان می‌دهد که روند تغییرات ازدواج و طلاق در ایران، دست‌کم در دو، سه دهه اخیر بحرانی نیست و روند عادی خود را طی می‌کند و آنچه به‌عنوان انبوه واقعه‌های ازدواج و طلاق در سال‌های گذشته مشاهده کرده‌ایم، ناشی از گذار موج جمعیتی سال‌های ١٣٥٥ تا ١٣٧٠ است. بدیهی است که در سال‌های آینده، میزان طلاق، با همان شدتی که ازدواج در سال‌های گذشته کاهش یافت، کاهش خواهد یافت. این کاهش نه به دلیل تأثیرگذاری برنامه‌های اجتماعی، بلکه به دلیل گذار این موج از مرحله‌ای با بیشترین احتمال طلاق است؛ بنابراین به همان اندازه که تحلیل‌های کنونی درباره سقوط ارزش‌های خانواده در ایران نادرست‌اند، به همان اندازه تحلیل‌های آینده درباره اثر برنامه‌ریزی‌های اجتماعی برای کاهش طلاق، بیراه و نامرتبط‌اند. 

1

پرسش و تحلیل

اما پرسش اصلی اینجاست که چرا بیشترین تحلیل‌ها بر بحرانی تصورکردن این آمار متمرکز شده ‌است؟ به‌گونه‌ای‌که خبرنگاران، تحلیلگران، همایش‌های گوناگون، رسانه‌های جمعی و افکار عمومی نمی‌خواهند تحلیلی به جز «تصور» فاجعه را بشنوند؟ 

پاسخ آن را نه در تحلیل‌های جمعیت‌شتاختی، بلکه باید در تحلیل‌های روان‌شناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی با رویکرد پدیدارشناسی جست‌وجو کرد؛ زیرا جامعه ایران، متعمدانه «قصد» کرده‌ است که واقعیت‌های اجتماعی خود را نادیده انگارد. جامعه ایران نزدیک به دو سده است که در فضایی پر از احساس شکست، عقب‌ماندگی، حسرت و فاجعه به سر می‌برد و هنوز به‌درستی و از عمق جان طعم پیروزی را احساس نکرده ‌است. این جامعه دیگر خود را نه در منطقه خاورمیانه، بلکه در اروپا می‌بیند. آینه اروپا تصویری معوج، نازیبا و عقب‌مانده را از آن نشان می‌دهد. اگرچه ایران نقش‌آفرین بزرگ‌ترین رویدادهای تاریخی جهان در این دو سده بوده و در دستیابی به شاخصه‌های پیشرفت دست‌کمی از دیگر نقاط جهان و در مرتبه‌ای بالاتر درسطح خاورمیانه نداشته ‌است؛ اما کماکان غرغر می‌کند و خود را لایق مرتبه‌ای بالاتر می‌داند.اکنون، نیاز به پیروزی و گردن‌فرازی در میان جهانیان، به ‌طور عمده اروپاییان و آمریکاییان، خود را در فوتبال و ورزش‌ها، مراتب علمی، نوع پوشش و زیبایی بدنی، جلوه‌گر می‌‌کند؛ اما این نیاز به ‌صورت تجربه نسلی نیز رخ نموده است: نسلی که مشروطیت را آفرید، نسلی که در توسعه پرشتاب دو دهه نخست این قرن شرکت کرد  نسلی که تجربه دموکراتیک و ملی‌کردن نفت را به ثمر رساند، نسلی که انقلاب کرد و جنگید و نسلی که سال‌های پس از جنگ تاکنون را تجربه کرد. در همه این تجربه‌های نسلی، موفقیتی کسب شد که به شکستی انجامید. شکست مشروطیت، خروج خفت‌بار رضا‌شاه، کودتای ٢٨ مرداد، تجربه جنگ و خسارت‌های انسانی و معنوی و مادی آن و در نهایت تجربه دولت‌های پس از جنگ. هر نسلی کوشیده ‌است که مُهر خود را بر سیمای جامعه بزند و کوشیده که در گام بلند خود احساسی ژرف از پیروزی را به کام ایرانیان بچشاند؛ اما نسل‌ها در پی هم، به چنین چیزی دست نیافتند. در همه دوره‌ها، جامعه ایران به جای احساس ژرف پیروزی، شکست را تجربه کرد. تصویری که جامعه ایران از خود ترسیم می‌کند، به‌ویژه در آثار شاعران، نویسندگان و هنرمندان، در تکرار «شب» در نیما یوشیج و «زمستان» اخوان‌ثالث به‌خوبی انعکاس یافته ‌است. جامعه ایران همواره در بیم و امید زندگی کرده ‌است و با مقایسه خود با دیگران و به حکم غازبودن مرغ همسایه، «خود» را آن‌گونه که «هست»، ندیده ‌است. جامعه‌شناسی ایران نیز به پیروی از این احساس، گرایشی جدی به آسیب‌شناسی اجتماعی دارد. گزارش‌ها، مقاله‌ها و آثار جامعه‌شناسان، آکنده از کشف موارد جدیدی از آسیب‌ها است. هر جامعه‌شناسی می‌کوشد مواردی بکر از آسیب‌ها را کشف کند. تصویری که رسم می‌شود عموما بر حجم عظیمی از داده‌های آماری گردآوری شده متکی است، جلوه‌ای از آخر‌الزمان ایران را ترسیم می‌کند که گویی هر آن ممکن است این جامعه بر پایه‌های لرزان خود فرو بریزد. این شیوه ترسیم، تفاوت چندانی با غرغرکردن و حسرت‌خوردن عموم مردم ندارد و تنها دارای صورتی عالمانه است؛ اما پرسش اینجاست که چرا جامعه ایران با این‌همه دزدی، قتل، اعتیاد، فحشا، فرار مغزها، طلاق و کودکان کار و خیابان، همچنان به زندگی خود ادامه می‌دهد و بسیاری از شاخص‌های اجتماعی و فرهنگی‌اش در تراز مناسبی نسبت به کشورهای خاورمیانه جای دارد؟ آیا می‌توان به‌ جای جست‌وجو در آسیب‌های اجتماعی، به دنبال عناصر قوام‌دهنده جامعه گشت؟ جامعه‌شناسان ایران باید از خود بپرسند که با وجود این‌همه طلاق، چرا باز هم خانواده پایدارترین نهاد اجتماعی است و بیشترین فشار را در نبود سایر نهادهای مدنی در تربیت فرزندان، انتقال بین‌نسلی، جامعه‌پذیری و انسجام و نظم اجتماعی ایفا می‌کند؟ جامعه‌شناسی ایران نباید در آسیب‌شناسی اجتماعی خلاصه شود. جامعه ایران نیازمند احساس ژرف پیروزی است.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x