فواید و مضرات خجالت و کمرویی!
داروین در شگفت مانده بود که چرا گونۀ انسان باید خصلتِ عجیبی مثلِ کمرویی داشته باشد. به نظر نمیرسد حیوانات چیزی شبیه کمرویی را تجربه کنند، حتی انسانهای بدوی هم چیزی به نام کمرویی ندارند، اما دنیای متمدن پر بود از آدمهای کمرویی که معاشرت با دیگران را سخت مییافتند و در جمعها دستوپایشان را گم میکردند. بدینمنوال، آیا میشود گفت کمرویی پدیدهای است مدرن؟ از این گذشته، احساسی خوب است یا بد؟ مفید یا مضر؟
مانور هایملیک۱ (کشش شکمی) نزدیک به پنجاه سال قدمت دارد. این اقدام درمانی توسط دکتر هنری هایملیک پدید آمد و چون جان بسیاری را از مرگ نجات داده است، اقدامی ارزشمند تلقی میشود. اما شاید این مانور بهاندازۀ کافی هم موفق نبوده است. این مانور ساده و عالی یک عیب بزرگ دارد: کسی که در معرض خفگی قرار دارد، قبل از اینکه کسی بتواند کمکش کند، باید با سروصدا به دیگران بفهماند که در حال خفگی است. بسیاری از افراد اصلاً تمایل ندارند چنین کاری کنند.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از ترجمان، دکتر هایملیک با افسوس بیان میکند که چگونه «گاهی اوقات» سرشت آدمی میتواند تهدیدی برای زندگی خود او شود؛ «کسی که در معرض خفگی است از اینکه در این مخمصه گیر افتاده خجالتزده میشود، برمیخیزد و بدون جلب هیچ توجهی محیطی را که در آن است ترک میکند، میمیرد و یا اینکه به مغزش آسیبهای دائمی وارد میشود.»
اتفاق بدی در حال وقوع است، نگذار دیگران آن را ببینند، تو باعث شرمندگی آنها و خودت خواهی شد: این تکانهای است که اثری کاملاً معکوس دارد و درک آن بهنحو فوقالعادهای آسان است. خودآگاهی چیز قدرتمندی است. بااینهمه، حتی در جنونآمیزترین و هولناکترین لحظات نیز چیزهای بسیاری وجود دارد که به نظر میرسد مطلوبتر از المشنگهبهپاکردن است.
کمرویی، این احساس یگانه که شامل چیزهای متفاوتی است _ازجمله دستپاچگی، کمجرئتی، ترس از طردشدن، بیزاری از ایجاد مزاحمت_ علیرغم شیوع بسیارش، همچنان رازآلود و مبهم است. آیا کمرویی صرفاً یک احساس است؟ آیا وضعیتی است حاکی از شخصیت افراد؟ آیا شکلی از اضطراب است؟ کمرویی، اگرچه برای برخی همراهی همیشگی است و غلیانات و علائم آن حاکی از نوع سختی از یک بیماری مزمن است، میتواند حتی بر اجتماعیترین و مقبولترین افراد بهیکباره، بدون هیچ هشداری، مستولی شود.
کمرویی اساساً هیولایی بیملاحظه است. یا آنگونه که جو مورانِ مورخ در کتاب آدمهای کمرو: راز دوام خجلت۲ بیان میکند، هیولای بیملاحظهای است که در طول تاریخ همدم قابلاعتمادی، اگرچه نامرئی، برای بشر بوده است. امروزه، کمرویی در ایالات متحده عمدتاً با آشفتهبازاری از وضعیتهای مشابه و متداخل پیوند خورده است، از رفتارهای خجولانۀ مقطعی گرفته تا دستپاچگیهای کلی، از ترسِ از صحنه گرفته تا اختلالاتی که راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی۳ آنها را اختلال اضطراب اجتماعی میداند.
کمرویی _که در معنای بنیادینش شاید تصدیق مضطربانۀ فاصلۀ زیادی باشد که ذهن انسانها را از یکدیگر جدا میکند_ همواره همدم مردم و تلاشهایشان بوده است. شاید ما خودمان را در شمار بزدلان بزرگ قلمداد نکنیم، آنگونه که روانشناس فرانسوی، لودویچ دوگا، علاقه دارد برخی را چنین بنامد. برای بعضی از ما، کمرویی مهمان ناخواندهای است که گهگاه سروکلهاش پیدا میشود.
آنها معمولاً نسبتبه نیازها و نگاه خیرۀ دیگران حساساند. مشکل اینجاست که آنها در جهانی به سر میبرند که علیرغم شیوع گستردۀ کمرویی، صبر و تحمل بسیار کمی در برابر آن وجود دارد.
مورانِ بریتانیایی خودش را در زمرۀ کمروها قلمداد میکند، ازاینرو آگاه است که کمروبودن در این دنیای فضلفروشِ متکبر چه مصائبی دارد. او همچنین نیک میداند تکریم کمرویی چه دیدگاه رادیکالی است. بهطور مشخص در بریتانیا، جایی که کتاب آدمهای کمرو نخستینبار در آنجا منتشر شد، کمرویی بهعنوان یک مشکل متداول قلمداد میشود که باید درمان شود.
در سال ۱۹۹۷، در شهر کاردیف ولز دانشگاهیان گرد هم آمدند تا اولین کنفرانس بینالمللی کمرویی را برگزار کنند. فیلیپ زیمباردو، روانشناس برجسته، در آن کنفرانس استدلالی مطرح کرد که هم تعجبآور بود و هم تحریکآمیز. او گفت کمرویی دارد به یک اپیدمی تبدیل میشود. تحت تأثیر فناوری دیجیتالی و کاراییهایی که این فناوری به ارمغان آورده است _اینترنت، ایمیل، دستگاههای سخنگو_ «چسب اجتماعی»، که نسلهای پیشین را به گروههای اجتماعی متصل میکرد و تعاون و همکاری را بالا میبرد، رو به زوال است.
باید منتظر ماند و دید که آیا شبکۀ جهانی اینترنت ما را آزاد خواهد کرد یا اسیر و دربند. اما موران اظهار میکند که «عصر نوین یخبندان»، در جایگاه یک مفهوم، بهنحو نظاممندی به ایدههای سنتی موجود دربارۀ ماهیت کمرویی تلنگر زده است: یعنی اینکه کمرویی صرفاً پاسخی عاطفی به دیگران نیست، بلکه بهطور خاص پاسخی عاطفی به شرایط زندگی مدرن است. در این خوانش از تاریخِ انسان، کمرویی هم یک حس است و هم تا حدودی یک پدیدۀ نوظهور.
اورماند ماداک دالتون، محقق، باستانشناس و موزهدار موزۀ بریتانیا در اوایل قرن بیستم، در همین راستا اعتقاد داشت که کمرویی محصول جانبی تمدن است. دالتون معتقد بود که حیوانات و بربرها (انسانهای وحشی) اگر پای تنازع بقایشان در میان باشد، احساس لوکس و تجملیِ کمرویی را ندارند.
در دیدگاه دالتون، کمرویی نتیجۀ بلافصل تمدن نبود، بلکه یکی از محصولات جانبی آن بود: زندگی بهمثابۀ نوعی صحنۀ بیپایان نمایش زیسته میشود. البته، این ایده برآمده از نظرات اروین گافمن (یا همکار جامعهشناس او، نوبرت، که در همان زمان استدلال مشابهی کرده بود که کمرویی مسئلهای مدرن است) نبود، بلکه دالتون این ایده را با تمرکز بر گروه بزرگی از انسانها به دست آورد که تا حدی مسئول برخاستن همۀ خدعهها و مکرها دانسته میشدند: زنان.
ایدههای دالتون همچنان زندهاند. امروزه بهصورت گسترده در انسانشناسی پذیرفتهاند که کمرویی همانقدر که واجد مؤلفههای فیزیولوژیک است دارای عناصر فرهنگی نیز هست. باوجوداین، این ایدهها تداوم دارند، به این مفهوم که کمرویی نهفقط بهعنوان فعل و انفعال پیچیدۀ میان مغز انسان و جهانی اجتماعی، بلکه بیشتر بهعنوان یک انحراف فهمیده میشود. مردمآمیزی عادی و نرمال است؛ پس کمرویی غیرعادی است. بااینهمه، ما انسانها حیواناتی اجتماعی هستیم.
اگرچه کمرویی گاهی اوقات مورد تردید است و گاهی اوقات نیز آسیبشناسی شده، اما ازجمله موجبات تحول اجتماعی است. سوزی اسکاتِ جامعهشناس استدلال میکند که انسانهای کمرو صرفاً تنهایی را در برابر همراهی با دیگران انتخاب نمیکنند یا گروههای کوچک را بر گروههای بزرگتر ترجیح نمیدهند؛ انسانهای کمرو، هر بار که عذرخواهی میکنند یا از انجام کاری طفره میروند، دارند تجربهای ناخواسته را نقض میکنند. آنها، درست بهواسطۀ کمرویی خود، دارند از نظم اجتماعی گستردهتری منحرف میشوند.
بنابراین، انسان کمرو _و این عدماعتمادبهنفسی که از خودش به نمایش میگذارد_ مظنون است. توماس براون، فیلسوف انگلیسی، درحالیکه معتقد است کمرویی با دستپاچگی۴ پیوندی وثیق دارد، به کمرویی بهعنوان «شرم روستایی»۵ ارجاع داده است. پلوتارک ترجیح میداد که کمرویی را «فقدان تأیید و حمایت» در نظر بگیرد. هنریک ایبسن، کسی که بهنحو افراطی میخوارگی میکرد تا بخشی از کمروییاش را درمان کند، سردی هموطنان نروژی خودش را محکوم میکرد و میگفت نروژیها از «کمرویی روح» رنج میبرند.
کمروبودن، بهخاطر همۀ این مطالبی که بیان شد، صرفاً به این معنا نیست که وارد یک مهمانی بشوید و مستقیماً به گوشهای بروید و در کنار دیواری پناه بگیرید یا اینکه قبل از برداشتن تلفن دهها بار سلاموعلیککردن را تمرین کنید یا وقتی به حضار نگاه میکنید، حتی وقتی هم که تصور میکنید آنها حاضرند از روی فرمانبُرداری از شما لباسهایشان را از تن خارج کنند، حس آشنای گیرافتادن در چنگال ترس و وحشت به سراغتان بیاید.
موران میگوید دکتر زیمباردو در این اظهارنظرش که قرن جدید «عصر نوین یخبندان» را به ارمغان میآورد ممکن است دچار خطا شده باشد یا دستکم شدیداً نظرش ناپخته باشد. کمرویی ممکن است رایج باشد، اما عموماً با آن بهمثابۀ نوعی بیماری مسری برخورد میشود. بله، ما پرداخت قبوض را خودکار کردهایم. بله، ما سرویسهای آنلاین سفارش غذا داریم. بله، مطمئناً ما، اگر تمایل داشته باشیم، میتوانیم یک روز کامل را بدون اختلافات ناشی از تماس با انسانها پشتسر بگذاریم.
این همان پارادکسی است که به کتاب انسانهای کمرو روح میدهد: کمرویی وضعیتی کاملاً عادی و نرمال است که، علیرغم همۀ مطالبی که بیان شد، باید همچنان عادیسازی شود. موران، در کتابش، با استفاده از بصیرتهای متفکران باستان و میراثداران بعدی آنها، کوشیده است اثبات کند که او، در جایگاه فردی کمرو، چقدر خوب کمرویی را شناخته است و با آن زیسته است: جهان، علیرغم همۀ گامهای مثبتی که در راستای پذیرش و بهبود کمرویی برداشته است، همچنان به کمرویی مهربانانه نمینگرد.
کتاب انسانهای کمرو، از این جهت که بیان میکند اگر انسانهای کمرو کمی بیشتر خودشان را نشان بدهند و کمی بیشتر اعتمادبهنفس به خرج دهند شرایطشان بهتر خواهد شد، یادآور کتابی است که سوزان کین ۲۰۱۲ منتشر کرد، با عنوان ساکت: قدرت درونگرایان در جهانی که از صحبت دست نمیکشد. انسانهای کمرو کمرویی را وضعیت عاطفی رایجی میداند، اما بهنحو تلویحی و بهدفعات جهانی را که با این وضعیت با تردید، سوءظن و سردرگمی رفتار میکند محکوم میکند.
پس تا حدودی، چرخهایی که جیرجیر میکنند اولویت فرهنگی پیدا میکنند. و بهنحو خاصتری نهتنها فرهنگ آمریکایی نسبتبه گذشته راههای بیشتری برای صحبتکردن پیشنهاد میدهد، بلکه گرایش دارد تا بر صحبتکردن بهمثابۀ یک نیاز زندگی مدرن تأکید کند. بسیاری چنین میپندارند (یا امید دارند) که ارتباطات خوب و پایدار به سرمایهگذاریهای موفق در کسبوکار، روابط عاشقانۀ موفق و عملکرد آموزشی مطلوب کمک خواهد کرد.
بااینهمه، شاید همۀ ما کمی بهتر عمل خواهیم کرد اگر فقط کمی بیشتر با کسانی همگام شویم که ترجیح میدهند، دستکم بعضی اوقات، بهتنهایی پارو بزنند. شاید عملکرد مطلوبتری خواهیم داشت اگر با سعۀ صدر و دید بازتری به آنچه کاریزما، خلاقیت و کامیابی اجتماعی را میسازد بنگریم.
شاید همۀ ما باید نصیحت موران را گوش کنیم که «انسانها اساساً و بهنحو فطری حیواناتی اجتماعی هستند». موران مینویسد: «کمرویی صرفاً ما را از راههای عجیبوغریب و پیچدرپیچ اجتماعی دور میکند.» کمرویی ازاینرو سزاوار تکریم است و شاید حتی میتوان فرض کرد که در میان همۀ آن جستوخیزهایی که پاروزنهای خندان انجام میدهند تا قایق را حرکت دهند جای کوچک خودش را دارد.