x
۱۱ / تير / ۱۳۹۶ ۰۶:۰۶

تضاد نفت و هورالعظیم به کجا کشید؟

تضاد نفت و هورالعظیم به کجا کشید؟

لهجه سالم، خیلی غلیظ است. تا عادت کنم، باید برایم هر جمله‌ای را تکرار کند. «میدونی تُهَل چیه؟» به نیزار می‌گویند. در گویش عربِ دشت آزادگان. اینجا هورالعظیم است. موقعیت علی هاشمی. انتهای جاده همت، یک حسینیه است و جلوتر چند تا سنگر و یک دکل عمود بر زمین. به سالم می‌گویم جلوتر برو. با سر نفی می‌کند. «نه نه علی هاشمیه» منظورش این است که اینجا احترام دارد و با ماشین نباید جلو رفت.

کد خبر: ۲۰۳۰۰۰
آرین موتور

به گزارش اقتصادآنلاین ، شرق نوشت : هنوز صدای بی‌سیم‌ها در هوا موج می‌خورد. می‌رود و می‌آید. یک خط در میان سکوت سنگین هور است و بوی زهم ماهی، صداهای بی‌سیم و انفجار و فریاد از عمق زمان. سمت راست، دکل حفاری میدان یاران را می‌کاود. اینجا کاویده شده و به گوهر رسیدند؛ موقعیت علی هاشمی؛ بعد از ٢٢ سال مفقودی و نبودگی، یک آن آمد و هور را به نام خود کرد؛ علی هاشمی، بچه اهواز. هور‌شناس و هوربلد. او آمد و گفت باید میدان و موقعیت جنگ را از خاک به آب بکشانیم و بعثی را زمین‌گیر کنیم. آب کجا، زمین‌گیر‌کردن کجا؟ او هور را نشان داد. خیبر به پا شد. بدر به پا شد. جزایر مجنون از آن ما شد. اینها حاصل قرارگاه مخفی علی هاشمی بود؛ قرارگاه نصرت. همان که بین نیزارها گم شد. سرزمین راز و نی؛ بشنو از نی چون حکایت می‌کند... ، از علی هاشمی آیا حکایت می‌کند؟ از حرف‌ها و بدگمانی‌هایی که وقتی مفقود شد، پشت سرش راه افتاد؟ از غم دل مادرش؟ از غربت برادرش؟ بچه‌های دو، سه ‌ساله‌اش؛ حسین و زینب. هنوز صداها آنجا موج می‌خورند و فرکانس‌های حیران، دنبال علی و فرمانده می‌گردند. علی بین نیزارها گم شد. خودش را گم کرد. چون یوسف در دل چاه، به مصر نقب زد. «تُهَل میدونی چیه؟»

یکبار گفتی که... نیزار

«فقط آن نیست که...»

شانه‌های جاده را آب شسته.... کامیون‌ها خاک و سنگ می‌آورند. آن سو‌تر اما تورهای ماهی‌گیری در دل آسمان پهن می‌شوند و بعد آب و هور را در آغوش می‌گیرند. ذوق می‌کنم که ماهی‌گیری می‌بینم. گرمای ٤٩ درجه بیرون و خنکای کولر ماشین سستم می‌کند که دم‌به‌دم پیاده شوم و از این ماهی‌گیران حالی بپرسم. تنبلی شهری ‌بودن، آفت کار شده، بی‌عاری هم حدی دارد. یک‌جا سالم می‌زند بغل. علی بچه سوسنگرد است. ماهی بِنّی می‌گیرد. یک‌بار در هویزه خوردم. شیرین و پنبه‌ای. از ماهی تالابی خوشم نمی‌آمد، بنّی آبرو‌داری کرد. دانه‌ای سه تا پنج هزار تومان است و علی می‌گوید صبح یکی گرفت، سر دست توی بازار هفت هزار تا فروخت. برایش نماز خوانده بود. سجده شکر، لب هور. علی از بی‌کاری سوسنگردی‌ها و هویزه‌ای‌ها حرف می‌زند. بی‌کاری شدید. پشت‌سرشان چندین دکل حفاری نفت کار می‌کند. یاران. آزادگان شمالی. جنوبی و این سمت یادآوران. آن سو‌تر دارخوین. زیر لفظیِ خاک اینجا نفت است. تیشه به لب خاک‌ گیر کند نفت است که بیرون می‌زند. از علی می‌پرسم: «میدانی چقدر الان از اینجا نفت تولید می‌شود؟» تلخ حرف می‌زند. ناامید و مأیوس. می‌خواهد که کار باشد. اشتغال باشد. محلی‌ها اینجا در نفت، یا راننده‌اند یا نگهبان. نیاز شرکت‌ها در این حوزه فقط از محلی‌ها تأمین شده است. اما نه استخدام‌هایی که شده است به چشم می‌آید و نه اینکه دیگر توان بیشتری در میان است. یکی از مدیران نفتی برایم گفت: «پنج هزار محلی در طرح‌های آزادگان استخدام و مشغول به کارند. نماینده شهر باور نکرده بود. کار به اسم و عنوان و آدرس‌دادن کشیده بود. نفت و آزادگان ١٦ سالی است که بحث روز نفت است. یک روز شل و اینپکس و تولید ٣٠٠ هزار بشکه در روز بود که رفتند. دوره «ما می‌توانیم» شد. خیلی جور درنیامد. بعد از ما می‌توانیم‌ها... چینی‌ها آمدند. در شمالی، در جنوبی. دولت روحانی که آمد در جنوبی چینی‌ها را خلع ید کرد و طرح تولید زودهنگام رقم خورد و ٤٠ هزارتای دوم جنوبی، دو ماهی است که آماده است. آماده بود. توسعه‌دهنده رسانده بود. بهره‌بردار پمپ نداشت و تحویل نمی‌گرفت. به همین سادگی. روزی دو میلیون دلار معطل، ١٢٠ میلیون دلار عقب افتادن کشور، فقط از یک میدان. حالا در تهران بنشینیم و سؤال کنیم که چرا ما از همسایگان در برداشت عقب هستیم. یا پمپ نیست یا صاحب پمپ نیست. یا اراده‌اش نیست یا حواس مدیران به انتخابات است و توی کاسه دولت می‌گذارند که در آن مقطع موفق نشود و چه بسیارها که همین‌طوری کشور درجا می‌زند. همه یادشان رفته اینجا موقعیت علی هاشمی است، یوسف هور؛ برادرانش او را به چاه افکندند و او از دل چاه به مصرِ گمنامی نقب زد و بعد از ٢٢ سال به کنعان خوشنامی بازگشت. دکل‌ها قرار بود که نفت بکاوند که به پیکرهای جمعی شهدا رسیدند که بین آنها پیکر علی هاشمی هم بود؛ اردیبهشت ٨٩. 

یکی در میان سکوت است و صدای بی سیم‌ها. علی را صدا می‌کنند. گم شده، بین نی‌ها. اینجا معنی تُهَل را می‌فهمی. حفره‌هایی که بین نیزارها درست می‌شود و از بیرون قابل دیدن نیست. چیزی مثل چاه. کسی مثل یوسف. خوراک مخفی‌شدن. چفتِ کارهای سرّی و مگو. بعد از والفجر مقدماتی و عملیات رمضان که ناکامی بود، روی زمین سفت به عراق خورده بودیم. باید میدان و عرصه را عوض می‌کردند که هور انتخاب شد. جنگ روی زمین، به جنگ بین نی و آب بدل شد. علی هاشمی بلد کار بود؛ با بچه‌های سوسنگرد و هویزه؛ همین هم‌محلی‌های سالم و علی ماهی‌گیر. عراق زمان جنگ دو جزیره مصنوعی می‌زند تا از نفت همین منطقه برداشت کند. به فکرش هم نمی‌رسید که ایران در این منطقه پر از آب و نی عملیات کند. همین نفت غرب کارون. همین دشت میشان. همین هورالعظیم. علی هاشمی طرح عراق را به‌هم ریخت. جزایر مجنون را ایران در دو عملیات از عراق گرفت. تولید نفت از این منطقه متوقف شد. سپاه ششم صدام، عاصی از علی هاشمی. کماندوهای عراقی، پی‌اش برای ترورش. قرارگاه نصرت در طول جنگ، بین تُهَل، یک راز مگو. 

علی باز بنّی می‌گیرد. متوسط. دو تا گرفته. گندم به آب می‌ریزد تا ماهی جمع شود و تور بیندازد. پد‌های نفتی آزادگان جنوبی کارشان رو به اتمام است. لوله‌های انتقال نفت از چاه‌ها به نمک‌زدایی زیر خاک می‌روند تا آب به همه جای هور بازگردد. استانداری دنبال سرعت بازگشت آب است و نفتی‌ها تحت فشار. از استاندار هم پرسیدم که چرا این‌قدر فشار روی نفت؟ گفت: «تا آخر اردیبهشت را خود نفتی‌ها تعیین کرده بودند»، اما هنوز برخی پد‌ها کارشان تمام نشده است و تمیزکاری می‌خواهند، اما آب آمده و تضاد نفت و هور که از بی‌تدبیری حاصل شده بود، در حال رخت‌بربستن است. بنّی روی زمین می‌افتاد. حیوان در گرمای ٥٠ درجه راحت جان می‌دهد. دو تکان و تمام. خورجین موتور علی پرشده است و لبخندی بر لب زده، ولی می‌گوید: «تو که با نفتی‌ها هستی بگو این‌طور نمی‌شه که... نفت ما را بکشن ببرند، ما خودمون هیچ».

چینی‌ها از جنوب آزادگان رفته‌اند، اما همه‌جا نشانه‌هایشان هست؛ به‌ویژه سرچاه‌ها. شیرهای سر چاهی همه چینی. بچه‌های نفت ناراضی. پسِ ذهن نفتی‌ها وسایل و تجهیزات روز و حرفه‌ای دنیا نشسته است. به کمتر از بهترین‌های دنیا راضی نمی‌شوند. حتی اگر سال‌ها تحریم بودیم، حتی اگر... و حتی اگر... هنوز اصول خود را پایین نگذاشتند. کسی به شوخی می‌گوید: «این شیرها حاصل همان کاغذ پاره دانستن تحریم‌هاست». بی‌پولی در نفت بیداد می‌کند. از بیرون باورش سخت است. شرکت نفت و بی پولی؟ شرکت نفت و نداری؟ عابربانک مملکت به خشکی و خنسی خورده باشد؟ خورده. با ٧٠ میلیارد دلار بدهی. پروژه‌ها کف‌گیر به کف شدند. دیگر برای تهیه لباس ایمنی و چکمه و عینک کار، کار به سبحان‌الله کشیده... . یکی از مهندسین می‌گوید: «تو را خدا بنویس نفتی‌ها توی چه شرایطی کار می‌کنند» با ابرو به آسمان و گرمای هوا اشاره می‌کند با دست به لباسش. امیدِ علی ماهی‌گیر و سالم به شرکت نفت است. شرکت نفت خودش زار و ندار. تلخ‌ماجرایی شده. بین این‌همه تلخی، اما ٤٠ هزار بشکه دوم، تولید زودهنگام رسید. مجموع بالای ٨٠ هزار تا روزانه. دو ماه بود رسیده بود که دو هفته پیش پمپ‌های بهره‌بردار هم رسید و نفت به نمک‌زدایی و خط لوله به خارک سپرده شد. تولید غرب کارون به ٣١٠ هزار بشکه رسیده است. اما کو تا یک‌میلیون‌و ٢٠٠ هزار بشکه؟ وعده‌ها، حرف‌ها، همیشگی شده، اما در عمل برای رساندن ٤٠ هزار بشکه از چاه به خارک، دو ماه معطلی باید بکشیم. تازه وقتی همه‌چیز در تولید آماده شده است. زنگنه که اردیبهشت به سوسنگرد آمد، برای مردم از عزم نفت برای تولید یک‌میلیونی گفت. آن روز شاهد بودم دختری ١٤ساله خود را به وزیر رساند و خشم در کلام انداخته و گفت: «آقا من چطور درس بخونم برم دانشگاه وقتی بابام بی‌کاره. داداشم بی‌کاره». زنگنه گفته بود: «برای ماندن آمدیم. برای زندگی و همیشه. یک‌میلیون‌و ٢٠٠ هزار بشکه زندگی و زیست را متحول می‌کند». استاندار هم  می‌گوید که «تولید یک‌میلیون‌و ٢٠٠ هزار بشکه‌ای استان را متحول می‌کند و ما منتظر ورود شرکت‌های بزرگ نفتی هستیم. توتال. پتروناس و دیگران...». ایده‌های بزرگ بر فراز غرب کارون سیر می‌کنند. اما یک جای کار می‌لنگد. صاحب هور گویی راضی نیست. دل به حرف‌ها که می‌دهی تمدنی نفتی را تصور می‌کنی که هویزه و بستان و سوسنگرد، رونق و روغن سفره خوزستان می‌شوند، اما این حرف‌ها این روزها در چشمان علی ماهی‌گیر و سالم شوق نمی‌اندازد. علی بنّی‌اش را می‌گیرد و سالم به فرمان ماشینش می‌چسبد و روزی این‌گونه از دل روزگار بیرون می‌کشند. 

روزهای آخر جنگ بود و تلخ. عراق دوباره حمله می‌کرد. فاو را پس گرفت. مجنون را پس گرفت. دنبال علی هاشمی بود. بین نیزارها. پی قرارگاه مخفی. با هلی‌کوپتر گشت می‌زدند و نهایت مقر علی را یافتند. درگیری شد. کار بالا گرفت و دستور عقب‌نشینی به علی داده شد. پاهایش از اقامت طولانی در هور قارچ‌زده بود. گوشت پاهایش می‌ریخت. استخوان قوزک پا بیرون زده بود. علی روی نی‌ها می‌دوید. نی‌ها سر‌تیز و نیزه‌ای. زخم روی زخم. پشتش تیر و ترکش. پی‌اش بودند. زنده می‌خواستند علی را. زمین خورد، اما پا شد. تیر و ترکش پشت و کنارش. بین نی‌ها گم شد. کسی آخرین رزم علی را ندید. گفتند اسیر شده، برخی‌ها هم بد‌گمانی کردند دل اهل خانه را شکستند... بماند. 

اینجا موقعیت علی هاشمی است. سمت راست، دکل در میدان یاران کار می‌کند. پشتت آزادگان جنوبی. بالای سرش شمالی. آن سوتر یادآوران. کمی دورتر دارخوین. اینجا اسم این روزهایش غرب کارون شده، ادبیات نفتی غالب شده. اما هنوز ته جاده موقعیت، موقعیت علی هاشمی است؛ صاحب هور. صدای بی‌سیم‌ها قطع نمی‌شود. دنبال علی می‌گردند. دلخور است. از بدگمانی رفقا دلخور است. پشت به نفت و خاک نشسته. پا در هور انداخته و بنّی‌ها دور پاهای زخمی‌اش طواف می‌کنند. علی آقا برگرد. برکت نفت تویی. عزت این خاک تویی. دشت میشان، هورالعظیم، هور الهویزه، دشت آزادگان، غرب کارون هر چه که اسم روی اینجا گذاشتند به تو بدهکار است. اینجا موقعیت علی هاشمی است. بی‌سیم‌ها هنوز دنبال علی می‌گردند... .

نوبیتکس
ارسال نظرات
x