نتیجه رویارویی اقتصادی آمریکا و چین چیست؟
امریکا و چین به ترتیب دو اقتصاد برتر دنیا هستند که حالا هردو به قدرتهای برتر دنیا نیز تبدیل شدهاند. چین به رقیبی جدی برای امریکا در آسیا تبدیل شده و امریکا که به هفت دهه سلطه بر آسیا عادت داشته حالا باید سیاست خود را تغییر بدهد.
دومینیک زیگلر می گوید: بیش از هفت دهه از سلطه امریکا بر آسیا میگذرد اما اکنون این کشور باید خودش را با چینِ قدرتمند وفق بدهد؛ چطور این اتفاق میافتد؟
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از آینده نگر، آخرین باری که چین خودش را مانند امروز قدرتمند احساس میکرد، آبراهام لینکلن در کاخ سفید نشستهبود. در آن زمان همه تصور میکردند چین بر بهشتی کهن حکمرانی میکند. در نظر همه غربیهای آن زمان، چین امپراتوریای بزرگ بود. این کشور هیچ متحد غربیای نداشت و فقط با برخی از آنها مراوده تجاری میکرد. امپراتور چین در نامهای به لینکلن نوشتهبود: «چین و کشورهای اطراف آن، یک خانواده بزرگ بدونِ تمایز و تفاوت هستند.» امروز بعد از گذشت یک قرن و نیم، پس از اتفاقات بسیاری که دنیا به خود دیده، از طغیان جمهوریخواهان گرفته تا حمله ژاپنیها، جنگهای داخلی، خیزشهای انقلابی و پدیدههای مختلف اقتصادی، کشور چین دوباره احساسِ قدرت میکند. این کشور تجربهای متفاوت را از سر گذراندهاست و در دنیایی زندگی میکند که یکسوی آن در چنگِ امریکاست. در سهچهارم از قرنِ حاضر، امریکا بر شرقِ آسیا تسلط داشته در حالیکه چین از بازی عقب ماندهاست.
بازگشت چشمبادامیها
اما حالا چین بدون هیچ جنگی، بازگشتهاست. کشوری که خودش میتواند به وسعت یک قاره باشد، شهرهایی با آسمانخراشها در خود جای دادهاست. قدرت جدیدِ چین ریشه در اقتصادی دارد که از اواخر دهه 70 میلادی تاکنون موفق شده تولیدِ آن را 20 برابر کند. در همین فاصله، تعداد چشمبادامیهایی که زیر خط فقرِ مفرط زندگی میکردهاند، بر اساس آمار بانک جهانی، به کمتر از 80میلیون نفر رسیدهاست. این تنها یکدهم از کلِ جمعیتِ فقیری است که در گذشته در چین زندگی میکرد. حالا چین دومین اقتصاد بزرگ جهان بعد از امریکاست. کمتر کشوری در دنیا وجود دارد که چین برایش مهم نباشد. برخی آن را به عنوان کشوری مصرفکننده در نظر دارند و برخی دیگر هم آن را کشوری میدانند که کالا و سرمایه به همراه دارد.
حالا که چین اینقدر بزرگ شده، پس استحقاق این را دارد که در شرق آسیا و همچنین در نظم جهانی، نقشی بزرگتر را نیز بازی کند. امریکا باید جای کافی برای این کشور باز کند. اما این کار نیاز به تدبیر و خرد دارد. نخستین دیدار شی جینپینگ و دونالد ترامپ در روزهای ششم و هفتم آوریل در امریکا، در این زمینه بسیار مهم و حیاتی بود. هرچند صحبت کمی در اینباره صورت گرفت اما ترامپ، روابط دوجانبه میان دو کشور را «خیرهکننده» دانست و آقای شی هم اعلام کرد: «صدها دلیل وجود دارد که میگوید روابط چین و امریکا درست است». هیچکدام حتی اشارهای به موشکهای پرتابشده به سوریه نکردند. آنها حتی به صورت مستقیم در مورد تعرفهها نیز حرف نزدند.
اما در نظر این دو کشور همهچیز کاملاً متفاوت است. نظام سیاسی چین کاملاً بوروکراتیک و اقتدارگرایانه است در حالیکه نظام امریکا کاملاً دموکراتیک است. سیاستگذاران امریکایی به دنبال پیاده کردن منطق لیبرال دموکراسی در کشور خود هستند در حالیکه در نظر چینیها توطئهگرانِ غربی به شمار میآیند. دو کشور با وجود تمام اختلاف دیدگاههایی که با یکدیگر دارند، سعی میکنند از تنش دوری کنند. روابط تجاریِ این دو کشور در دنیای امروز از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. حجم کل سرمایهگذاریهای این دو کشور در اقتصاد یکدیگر به حدود 350میلیارد دلار میرسد.
کسانی که شاهد وضعیت میان چین و امریکا هستند امید دارند تجربه هفت دهه سلطه امریکا بر آسیا، بحرانی را برای قدرتمند شدنِ چین ایجاد نکند. اکثر دولتهایی که در این منطقه وجود دارند، دل خوشی از امریکا ندارند. کسی هنوز نمیداند دونالد ترامپ در ادامه چه سیاستی را در مقابل آسیا در پیش خواهد گرفت اما بیشک سیاستهای او حتی با سیاستهای جمهوریخواهانِ پیشینِ امریکا نیز متفاوت خواهد بود. او از یک سو به دنبال سلطه و قدرت در دنیاست و از سوی دیگر در موقعیتی متناقض قرار گرفته و نمیتواند رفتاری پرخاشگرانه در قبال دولت چشمبادامیها در پیش بگیرد. مردمی که در بهشت آسیا زندگی میکنند باید خودشان را برای آشوبی بزرگ آماده کنند، این طرف چین و آن طرف امریکا به دنبال سلطه هستند.