از خاطرات نوجوانی تا خشونت و اعتیاد/ پشیمانی یک زن ۵۵ ساله
وقتی همسرم بر اثر ابتلا به سرطان از دنیا رفت، با مردی ازدواج کردم که در دوران نوجوانی به او عشق می ورزیدم ولی این ازدواج احساسی در حالی روزگارم را سیاه کرد که فهمیدم شوهرم به مواد مخدر اعتیاد دارد و توجهی به فرزندانم نمی کند …
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از روزنامه خراسان، زن ۵۵ ساله ای که اشک پهنای صورتش را خیس کرده بود، با بیان این که دیگر تحمل این زندگی نکبت بار را ندارم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: در خانوادهای بی حاشیه و آرام بزرگ شدم.
مادرم زن مهربان و خوش بیانی بود به طوری که با بسیاری از اهالی محل و همسایگان رفت و آمد میکرد. هر بار که از مدرسه به خانه بازمیگشتم «کبری» خانم را می دیدم که با مادرم مشغول گفت وگو و سبزی پاک کردن است. او صمیمی ترین دوست مادرم بود و در هرکاری به یکدیگر کمک می کردند. تازه وارد دبیرستان شده بودم که یک روز متوجه نگاه های عاشقانه «شهرام» شدم. او پسر کبری خانم بود و هر روز کنار منزلشان منتظر می نشست تا من از کنار او عبور کنم. اگر چه من هم عاشق او شده بودم ولی او هیچ گاه خواسته قلبی اش را به من نگفت تا این که در ۱۷ سالگی به خواستگاری «احمد» پاسخ مثبت دادم.
او سرایدار یک مدرسه بود و بسیار زحمت می کشید. من هم در کنار او عاشقانه کمکش می کردم . زندگی خیلی خوبی داشتم تا این که بعد از به دنیا آمدن سومین فرزندم، سرنوشت روی دیگر خود را به ما نشان داد. با آن که مانند خیلی از زوجها، مشکل اقتصادی داشتیم اما همه این فراز و نشیب ها را با یکدیگر پشت سر می گذاشتیم؛ اما یک روز که همسرم حال مناسبی نداشت، نتیجه آزمایش های پزشکی رشد یک تومور سرطانی را تایید کرد و از آن روز به بعد زندگی ما آشفته شد. حال همسرم خوب نبود و من فقط به پرستاری از او می اندیشیدم و کارهای شخصی اش را انجام می دادم.
خلاصه روزهای تلخی را می گذراندم تا این که شوهرم از دنیا رفت و من به جای او سرایدار همان مدرسه شدم. چند ماه بعد روزی یکی از زنان همسایه برای دیدارم به مدرسه آمد و در میان سخنانش از «شهرام» نام برد. او گفت: از کبری خانم خبری داری؟ پسرش کارمند است و اوضاع مالی خوبی دارد؛ اما بعد از یک ازدواج ناموفق دیگر مجردی زندگی می کند!
با این جمله قلبم فرو ریخت و خاطرات گذشته در ذهنم مرور شد. در همین زن همسایه ادامه داد: او فرزندی ندارد و اگر صلاح بدانی شما را به یکدیگر معرفی کنم! بالاخره من و شهرام بعد از چندبار گفت وگو و قرار ملاقات با یکدیگر ازدواج کردیم ولی هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدم شهرام به مواد مخدر اعتیاد دارد. با وجود این به خاطر احساسی که از دوران نوجوانی نسبت به او داشتم با خودم فکر کردم به راحتی می توانم او را از این منجلاب نجات بدهم! اما اکنون ۱۰ سال از آن تصمیم احساسی می گذرد و در حالی روزهای وحشتناکی را سپری می کنم که شهرام بارها مرا کتک زده است و چشم دیدن فرزندانم را ندارد! او نه تنها به من نفقه نمی دهد بلکه همه حقوقش را نیز برای تامین مواد مخدر هزینه می کند!
حالا من با حقوق سرایداری مخارج زندگی را تامین می کنم و شرمنده فرزندانم شده ام ای کاش …
با دستور سرهنگ محمدولیان (رئیس کلانتری نجفی مشهد) بررسی های کارشناسی و اقدامات مشاوره ای برای نجات شوهر این زن از گرداب اعتیاد در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی