نقد فیلم کیک محبوب من / چرا این فیلم سینمایی جدید جنجالی شد؟
آدمهای تنها، آدمهای مهربان، آدمهای بیآزار، خانههای قدیمی، موسیقی قدیمی، حسرت روزهای قدیمی، اینها تمهای اصلی فیلمهای بهتاش صناعیها و مریم مقدم است. زوج سینماگری که تا به حال سه فیلم خوب با هم کار کردهاند و امید است که در آینده نیز چنین کنند. آخرین فیلم آنها «کیک محبوب من» که محصول مشترک آلمان، فرانسه، سوئیس و ایران بوده است، در هفتاد و چهارمین جشنواره بینالمللی فیلم برلین به نمایش درآمد و موفق به دریافت جایزه فیپرشی شد. منتقدان فیلم را تحسین کردند -امتیاز صد درصدی راتن تومیتوز به این فیلم خود گویای همهچیز است- و مخاطبان ایرانی مشتاقانه چشمانتظار آن بودند. نقد فیلم «کیک محبوب من» (Me Favorite Cake) را در این مطلب بخوانید.
به گزارش اقتصادآنلاین، معمولاً فیلم ساختن در یک لوکیشن با شخصیتهای کم کار سختی است. در واقع، اینکه فیلم خوب از آب درآید، سخت است. اما سینمای ایران و فیلمسازان ایرانی تقریباً در این کار خبرهاند. حتی با وجود ممیزیها ما چندین نمونه فیلم کمشخصیت تکلوکیشنی، بیشتر در فضای خانه یا آپارتمان داریم که همه جزو فیلمهای برتر سینمای ایران هستند. زوج صناعیها و مقدم که از اساس فیلمهای اینچنینی میسازند. فیلم آخرشان به دلیل تصویر واقعگرایانهای که به نمایش میگذارد، اصلاً چارهای جز ماندن در فضای یک خانه نداشته است. گرچه چند سکانس بیرونی هم دارد اما بخش اصلی و مهم قصه در فضای خانه میگذرد. مخاطب ایرانی به همان اندازه که ممکن است از فیلم تکلوکیشنی کمشخصیت کسل شود، به آن عادت دارد. «کیک محبوب من» با خانه زیبا و شخصیتهای زیباترش و نگاه انسانیاش نه تنها کسلکننده نمیشود که مخاطب را عمیقاً درگیر خودش میکند؛ اتفاقی که در دو فیلم دیگر صناعیها و مقدم هم میافتد.
هشدار: در نقد فیلم«کیک محبوب من» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
«کیک محبوب من» قصه زنی تنها به نام مهین را روایت میکند که در خانهای نسبتاً بزرگ مدتهاست تنها زندگی میکند. سالها پیش شوهرش را از دست داده، بچههایش مهاجرت کردهاند و تنها با یکیشان از طریق تماس تصویری در ارتباط است. نوهاش به احتمال زیاد فارسی بلد نیست و علاقهای به حرف زدن با مادربزرگش پای تلفن ندارد. چند دوست قدیمی دارد که حالا به واسطه پیری کمتر آنها را میبیند. شبها تا دیروقت سریال تماشا میکند، برای نوهاش پتو میبافد و صبحها تا ظهر میخوابد. زندگی او، چنانچه از چهره غمگین و آویزانش پیداست، مصداق بارز تنهایی است. صناعیها و مقدم در دقایق اولیه فیلم به خوبی موفق شدهاند این مفهوم را به بیننده خود منتقل کنند. مهین بازتاب حقیقی تمام انسانهای تنهاست که با پا به سن گذاشتن، تنهاییشان بیشتر و عمیقتر میشود. نماهای نزدیکی که از لبها و چشمهای پایینافتاده لیلی فرهادپور گرفتهاند، قابی از تنهایی است، قابی از آدمی که تماشاچی ندارد، و چه خوب است. اگر به جای تصویر تلویزیونی فیلم، مثلاً فیلتری مثل یک فیلم سی و پنج میلیمتری روییش انداخته میشد، بهمراتب بهتر میشد. بهخصوص همین صحنههای روز داخلی یکسوم ابتدایی فیلم که شرح وضعیت شخصیت اصلی است، مهین و تنهاییاش.
یک مهمانی زنانه زندگی مهین را به مسیر دیگری میبرد. یک مهمانی زنانه با دوستان قدیمی که همه مثل مهین کمابیش تنها هستند و از دردهایی یکسان رنج میبرند. بازنشستهاند و کار زیادی برای انجام دادن در زندگی ندارند. زنان قدیمیاند. زنان متولد دهه بیست یا سی که همدمی هم ندارند. مردی، شوهری در زندگیشان نیست. بنابراین، صحبت از یار مهمترین موضوع حرفهایشان است. این نکتهای کاملاً زنانه درباره این بخش از «کیک محبوب من» است. بله، یکی از مهمترین موضوعات بجثهای بسیاری از زنان معمولی دنیا، همین آدمهای عادی، چه جوان چه پیر، پیدا کردن عشق است، درباره مردان است. در «کیک محبوب من» چون از اساس موضوع درباره تنهایی است، آن بخش از یک مهمانی شاید دو سه ساعته زنانه انتخاب میشود که مربوط به پیدا کردن یک همدم است. این مکالمه را زنان هر کشوری میتوانند در جمعی دوستانه با هم داشته باشند. بنابراین، مخاطب هر کشوری هم میتواند با این صحنه ارتباط برقرار کند. اما برای مخاطب ایرانی اینکه چنین مکالمهای با تصویری واقعگرایانه چطور پیش میرود، بسیار مهم است.
به نظر میآید عنصر مخاطب خارجی برای نوشتن دیالوگهای این صحنه مشخصاً در نظر گرفته شده است. چون به چشم مخاطب دقیقتر ایرانی احتمالاً چندان ایرانی به نظر نمیآید. کمی حس و حال مصنوعی دارد که این شاید نتیجه بازی بازیگرانش هم باشد. و این حس و حال مصنوعی فقط به این خاطر نیست که این زنان دارند حرفهایی را طوری میزنند که در سینمای ایران مرسوم نیست. ممیزی است. جوری است که انگار این آدمها این دوستان قدیمی در تمام این سالها از دیدگاهشان درباره عشق و داشتن یک یار به هم چیزی نگفتند. صحنه به همین خاطر برای ما اگزاتیک میشود. در خروج از ممیزیها اصیل و واقعی رفتار نمیکند. با اینکه صحنه دلپذیری است و از تماشایش لبخندی بزرگ بر لب داری. لبخندی که قرار است در ادامه گشادهتر هم بشود. با البته با اشک در چشم.
مهین بعد از حرفهای انگیزشی (و کمی شعاری) مهمانی تصمیم به تغییر میگیرد. ریتم یکسان همیشگی زندگیاش را تغییر دهد و از چارچوبهایش خارج شود. به دوستش پیشنهاد میدهد که با کوپن رستوران ارتش مهین با او به گردش بیاید اما وقتی دوستش نمیپذیرد. سفر تنهایش را آغاز میکند. تو گویی در تمام این سالهای تنهایی از خانه بیرون نرفته، به همین خاطر به یک هتل قدیمی که از جوانیهای دور و روشنش با آن خاطره دارد، میرود. در خیابانها و پارکهای تهران قدم میزند. شاهد دعوای دختری از نسل جوان با مأموران میشود و از دختر حمایت میکند. لحظه انسانی زیبایی از ارتباط او با دختر شکل میگیرد. چند لحظه هم مثل گفتوگو با راننده تاکسی احساس شعارزدگی میدهد اما خب در راستای واقعگرایی سازندگان فیلم لازم است. حس تلویزیونی بودن فیلم در این صحنههای بیرونی هم احساس میشود اما تا سینما شدن فیلم فاصله زیادی نیست.
لحظات طلایی و سینمایی فیلم از اینجاست که شروع میشود. از جایی که مهین انقلابش را شروع میکند. خاصیت تنهایی زیاد، بهخصوص تنهایی در پیری همین است. هم این پتانسیل را دارد که به آن عادت کنی و هیچ تغییر شگرفی در آن به وجود نیاوری، هم اینکه انقلابی علیه خودت و اجتماعی که در آن زندگی میکنی، به پا کنی. انتخاب مهین دومین گزینه است. او به این نتیجه میرسد که دیگر چندان وقت زیادی برای لذت بردن از زندگی ندارد و زندگی در تنهایی هم انتخابش نیست. بنابراین، عزم را جزم میکند تا همدمی برای خود پیدا کند. خوشبخانه از آنجا که مهین شخصیت یک فیلم است، خیلی زود یک یار شیرینتر از خودش پیدا میکند و به زودی یکی از بهترین زوجهای مرد و زن تاریخ سینمای ایران در برابر چشمان ما قرار میگیرد. دو غریبه که به دلیل نقطه اشتراکشان که تنهایی است، انگار سالهاست همدیگر را میشناسند.
خاصیت شخصیتهای فیلمهای مقدم و صناعیها همین است. برای مهرورزی نیازی به پیششرط ندارند. نه تنها این چنین نیستند بلکه مترصد فرصتیاند تا این مهر را خالصانه و عاشقانه نثار یک دیگری کنند. این را در «قصیده گاو سفید» و «احتمال باران اسیدی» هم دیدیم. مهین و فرامرز دوست تازهیافتهاش با بازی خوب اسماعیل محرابی که دیدنش در قاب بعد از سالها جالب و خوشحالکننده است، در ادامه همان شخصیتها در میانه «کیک محبوب من» زمان و لحظاتی را برای ما رقم میزنند و در تاریخ سینما ثبت میکنند که با چشمان پر از اشک و خنده بهلب، خونیندل، تماشایش میکنید. شبی زیبا و پر از مهر که نتیجه برخورد دو انسانی است که سالهاست نتوانستهاند به یک دیگری مهر بورزند. اجازهاش را نداشتهاند و حالا به یکباره به جسارتی دوطرفه فرصتش را پیدا کردهاند، اگرچه اجازهاش را هنوز نه.
گل فیلم همین لحظات است. لذت و دردش، و تمام حرفش را هم در همین لحظات میزند. موفق میشود تصویری واقعگرایانه از دغدغههای آدمهایی پابهسنگذاشته به نمایش میگذارد که جزو دستهای از اجتماع به حساب میآیند که انگار قلب و روح ندارند. اصلاً حساب نیستند. انگار که نیستند. حالا برای اولین بار دارند خودشان را میبینند و چه ضیافتی از این دیدار میسازند. «کیک محبوب من» با ظرافت موفق میشود هم تصویری جهانشمول از زن و مرد پیر و تنها به نمایش بگذارد و هم بر وضعیت زن و مرد پیر و تنها در جامعه ایرانی را نوری بیندازد. دیدن این شخصیتها مخصوصاً برای مخاطب ایرانی مهیج و مهم است. همراهیاش با ترانههای قدیمی ایرانی که انتخابهای خوبی هستند، فضای ایرانی، نکات ظریفی مثل پیراهن عوض کردنهای مهین و آن پیشنهاد درست کردن لامپهای حیاط قدیمی و زیبای خانه، «کیک محبوب من» را بهخصوص در این لحظات به اثری بسیار زیبا و تأثیرگذار تبدیل میکند. یار انگیزه و نور با خود میآورد.
لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی هر دو در نقشهایشان فوقالعاده عمل کردهاند. محرابی نسخه پابهسنگذاشته شخصیتی است که در سریال «خانه سبز» از او به یاد داریم. همانقدر مهربان و دوستداشتنی. لیلی فرهادپور مثل عسل شیرین است. تغییر حالات چهره او از ابتدای فیلم و اجزای آویزان صورتش که بعد از آمدن فرامرز پر از خنده میشود، قند در دل آب میکند. شیفته او میشوی که میخندد، که خجالت میکشد، که احساس راحتی میکند، که هیجانزده میشود که کیک درست میکند. شیمی این دو بازیگر تحسینبرانگیز است و از نقاط قوت فیلم. میشد پایان بهتری برایشان در نظر گرفت. میشد مهربانتر بود اما این پایانبندی فعلی هم عامدانه است هم در عین دردناک بودن، طنزی در خود دارد که هم به ماهیت مردانه اشاره دارد و هم در اشلی گستردهتر به شرایط کلی اجتماع.
انتخاب صناعیها و مقدم این نبود که قصه عاشقانهشان را با پایانی مثبت و امیدوارکننده بگویند. میل به واقعنگری و بدبینی موروثی که طبیعی هم هست، باعث شد بخواهند واقعیت را لخت و عور و در تلخترین حالتش به صورتمان بکوبند. در ساحت سینما میشد آنجا که مهین فرامرز را صدا میزند و جوابی دریافت نمیکند، به سمت اتاقش میآید و او را خوابیده در تخت پیدا میکند، فیلم را تمام کرد. با مهین در قاب، بیرون در اتاق که دارد به فرامرز لبخند میزند اما نگاه اگزیستانسیالیستی دو سینماگر باعث شد بخواهند وضعیت وجودی انسان را به خواهشهای خیالی سانتیمانتالش ترجیح دهند. برای چنین داستان انگیزشیای، چنین پایانی کمی عجیب است. فیلم بدون این پایان هم کارکردش را داشت و به هدفش میرسید. با این پایانبندی، کنایهای است به وضعیت ناپایدار و محدودیت اختیار انسان در جهانی که در آن زندگی میکند و هیچ اختیاری روی زمان و چگونگی مرگش ندارد.
- قصه پیشرو و تازه
- بازیهای خوب دو بازیگر
- انتخاب ترانه و موسیقی خوب
- نمایش تصویری درست و ملموس از تنهایی و محدودیت
- ساختن تصویری واقعگرایانه و همذاتپندارانه از عشق، بهخصوص عشق در سالهای پیری
- بعضی دیالوگهای شعاری
- پایانبندی تلخ غافلگیرکننده
- اصلاح نور و تصویر ضعیف که باعث میشود فیلم تلویزیونی به نظر برسد
در ابتدای ورود فرامرز اشاراتی به نگرانی او بابت مرگش و همینطور باورش به ناپایدار بودن زندگی میشود که با این تفاصیل، چنین پایانی منطقی و مناسب این شخصیت است. دستکم حالا فرامرز دیگر لازم نیست نگران بزرگترین ترس تمام آدمهای تنهای دنیا باشد. اینکه اگر تنها بمانند و در تنهایی بمیرند، چه کسی به دادشان خواهد رسید یا شاهد مرگشان خواهد بود. گرچه آدمی بعد از مرگ دیگر دسترسی به این جهان ندارد، اما حالا خیال فرامرز میتواند راحت باشد که یک زن مهربان با کیکی خوشمزه در دست شاهد مرگ او بوده، و این زن از قضا پرستار هم هست و آنقدر جسارت دارد که او را در حیاط خانهاش دفن کند. به نظر میرسد کارگردانان فیلم این پایان را به این خاطر انتخاب کردهاند که ما حرکت نمادین مهین را ببینیم که هم عشقش را تا ابد پیش خودش نگه میدارد، هم به آرزوی فرامرز جامه عمل میپوشاند، هم از حریم شخصیاش محافظت میکند؛ زنی که «جریان باد را پذیرفت» و «عشق را که خواهر مرگ است.»