چرا کفشهای چرم بازار ندارد؟
از چاروق و گیوه و نعلین گرفته تا اروسی و صندل و دهان دولچهای، همه و همه یکی از پرکاربردترین ابزار زندگی بشر بوده که ما آن را به نام کفش میشناسیم؛ «پاافزاری» که پای انسان را در برابر انجام کارهای گوناگون حفاظت میکند.
به زندگی ماشینی حالا نگاه نکنید، روزگاری پیادهروی نه یک ورزش که جزو لاینفک زندگی هر روز آدمها بوده و البته هنوز نیز هست. اما چرا کفش اینقدر مهم است؟ شاید بسیاری ندانند که پای انسان، بیشترین استخوان را در بین سایر اندام در خود جای داده است و با این وصف، کفش در واقع سپری برای حفاظت از این بخش مهم از بدن انسان است. البته امروز علاوه بر امر حفاظت، کفش جنبه آراستگی برای افراد را نیز شامل میشود. «زمانی کفش بود و کفاش، اما حالا کسی سراغ کفاش را نمیگیرد، دوره و زمانه بدی شده قدیمیها باور داشتند که هر چیزی خراب شد باید تعمیرش کرد، حتی چینی را بند میانداختند اما حالا تعمیرکارها نیز تعویض کار شدهاند؛ یاد گرفتیم به جای تعمیر، تعویض کنیم. آدمها الان با هم همین کار را میکنند». این را «استاد مرتضی» یا به قول اهالی محل «اوس مرتضی» میگوید.
صنعت کفش در محاق
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از قانون ، برخلاف جایگاه جهانی صنعت کفش در جهان، این صنعت در ایران آنگونه که باید و شاید به جایگاه واقعی خود دست نیافته است و این در حالی است که ارزش صادرات کفش در جهان دو برابر شده است. برای مثال صادرات کفش ترکیه از حدود 200 میلیون دلار در سال 2005 به سه برابر افزایش یافته و به 627 میلیون دلار رسیده است. اما ارزش صادرات ایران در بازه ده ساله 85 تا 94، از پنج و 83 دهم درصد به هفت و 98 دهم درصد رسیده یعنی تنها 18 درصد. واقعیت این است که کفش ایرانی، به لحاظ کیفیت چیزی از برندهای مطرح اروپایی کم ندارد اما به نظر میرسد مشکل اصلی یکی عدم توجه درست به سلیقه مصرف کننده و تنوع کم محصولات و دیگر، واردات افسارگسیخته و عمدتا قاچاق کفش به کشور است. میتوان گفت که حجم بالای قاچاق کفش به کشور واقعا نگرانکننده است و جای تعجب دارد که چگونه دستگاههای نظارتی، به دنبال سازوکار درستی برای نظارت بر بازار نیستند. صنعت کفش را خصوصیترین صنعت کشور میدانند و از همین رو این بخش از ظرفیت بسیار خوبی برای ایجاد اشتغال برخوردار بود و در صورت برنامهریزی درست میتوان حتی با افزایش صادرات، به این بخش به عنوان یکی از بخشهای بزرگ صادرات غیر نفتی تکیه کرد.
کفشهای یک بار مصرف!
مغازهاش دری کوچک دارد به گونهای که اگر کمی قدتان بلند باشد باید خم شوید و از در، پا داخل مغازه بگذارید. مغازه که نه یک دخمه که تنها روشنیاش یک لامپ 100 است و اوس مرتضی وسط آن نشسته روی دو زانو، مشغول دوره کردن کفشی زهوار دررفته است. بوی غریبی در اینجا به مشام میرسد، مخلوطی از چرم و چسب و البته رطوبت. اوس مرتضی پینه دوز قدیمی محل است، خودش نیز یادش نمیآید چند سال و از واژه خیلی استفاده میکند. میگوید قدیمترها کفشها کفش بود، راحت سه چهار سال را جواب میداد. اما حالا چی، حتی برخی کفشها فقط مال یک شب است، مثل کفش شب عروسی. این را راست میگوید با احترام به تمام خانمهای بزرگوار، اما اغلب زنها کفشهایی را که برای یک مجلس خصوصا اگر عروسی باشد، فقط یک بار میپوشند و بعد آن را در کمد رها میکنند و چه بشود که دوباره به سراغش بروند یا سال به پایان برسد و در فصل خانه تکانی یک بسته پر از کفش را جزو دورریختنیها رها کنند. پینه دوز محله ما با آب و تاب از کفشهایی تعریف میکند که بارها و بارها آن را دوخته و تعمیر کرده و مثل روز اولش شده، چه کفشهایی که رنگ نزده و چه کفیهایی که عوض نکرده است. عاشق کفش «کیکرز» است و مدام از آن تعریف میکند که کفش بود در زمان خودش، تولید کفش ملی. دهه شصتیها کفش کیکرز را خوب میشناسند. عشق خیلی از پسرها و حتی بزرگترها بود. خودم هم یک جفتش را داشتم. بیچاره شدم تا پدرم را راضی کردم برایم کفش کیکرز بخرد. از کفش ملی خریدم، از مرد خوشاخلاقی که اسمش لقمان بودو یادش بخیر. اولها آن قدر ذوق داشتم که اگر میگذاشتند شبها نیز کفش به پا میخوابیدم. اما از کلاس پنجم دیگر از هر چه کیکرز بود بدم آمد. دلیلش نیز معلم سخت گیرمان بود که کفشهای کیکرز رنگ و رو رفتهای به پای میکرد تا «اوردنگی»هایی جانانه به پسرهای درس نخوان کلاس بزند. خدایی از او هیچ وقت کتک نخوردم اما کفش کیکرز را برای همیشه بوسیدم و کنار گذاشتم. اینها غیر از خاطرهگویی، نشان دهنده اهمیت پا افزاری به نام کفش است که اگر پا را از مغازه اوس مرتضی بیرون بگذارید و دنیای مدرن وارد شود، به طور کلی قصه برعکس میشود. حالا کفش بیش از ابزار محافظت، به نوعی نشان دهنده شأن و شخصیت افراد شده و کفش خوب و تمیز، نشان از منظم و مرتب بودن فرد و برعکس آن نیز نشان از بینظمی و بیقیدی افراد است.
به حداقل سود راضی شدهایم ولی باز کسی خرید نمیکند
« با افتخار ایرانی میفروشیم» بنر جلوی مغازهای را که در خیابان ولیعصر می بینم به داخل میروم. فروشنده به خیال اینکه مشتری هستم به استقبال میآید. وقتی میفهمد خبرنگارم دمق میشود اما خودش را از تک و تا نمیاندازد. میگوید اوضاع بازار چنگی به دل نمیزند. مردم خیلی کم خرید میکنند. با وجود آنکه تا جایی که توانستهایم قیمتها را پایین نگه داشتیم یعنی به سود خیلی ناچیز نیز راضی شدهایم ولی باز خبری نیست. « این جنس چینی لاکردار، نفس بازار را گرفته» این را مصطفی فروشنده مغازه میگوید و ادامه میدهد. نمیدانم چگونه اینقدر راحت جنس چینی میآید. مثل سونامی کل بازار را برده است. به اسم کفش تبریز، کفش چینی را به مردم قالب میکنند. هم جنسشان را میفروشند و هم کفش ایرانی درجه یک را بدنام میکنند. کفش تبریز درجه یک، دو سه سال آخ نمیگوید. اما این چینیها خیلی هنر کند، 6 ماه دوام بیاورد. بعد یا دورش پاره میشود یا زیراش ترک میخورد».
میپرسم چرا کفشهای چرم بازار ندارد؟ خریداری که داخل مغازه است، همان گونه که کفشی را در دستش گرفته میگوید: « از بس طرحها تکراری و قدیمی است، دریغ از یک ذره تنوع. اصلا نگاهی به سلیقه مشتری نمیکنند، هر طرحی دلشان بخواهد میزنند». فروشنده کمی جوشی میشود اما خونسردیاش را حفظ میکند و میگوید: بخشی از حرفتان درست است. قسمتی از کار، مشکل تکنولوژی و ماشین آلات است. تکنولوژی که بیاید، هزینهها نیز کمتر میشود اما کفشهای ایرانی هر چه نداشته باشد، کیفیت داردو از این جنسهای چینی بهتر است.
این چین لاکردار!
مغازه کمی شلوغ است. فروشنده بفرمایی میزند و مشغول دادن کفش سایز مورد نظر مشتری میشود. میگوید: ما جنس چینی نیز داریم و به مشتری هم میگوییم این چینی است و این ایرانی. همه کفشهای چینی بد نیست، درجه یکش به کفش ایتالیا تنه میزند اما بستگی دارد چه جنسی را از چین بخواهی. هرچه پول بدهی، همانقدر آش میخوری. صاحب مغازه ضمن تایید صحبتهای فروشنده مغازه میگوید: من سالهای 84 و 85 در کیش مغازه داشتم، کارم پوشاک بود و در همسایگی ما مغازهای بود که برند خیلی معروفی از کفش را میفروخت. یک بار که پسرم آمده بود، دلش خواست یکی از کفشها را برایش بخرم. ظاهر کفش خوب بود ولی انگار چیزی کم داشت. به هر حال کفش را خریدیم. فکر کنم پسرم سه ماه نپوشید، کف کفش جدا شد. بعدها که با همین دوست مغازهدار بیشتر معاشرت کردم و رفیق شدیم، فهمیدم جنسها را از چین میآورد. وقتی داستان کفش را به او گفتم، خندید و گفت: پدربیامرز آن کفشی را که پسر تو خرید، اگر اصلی بود که قیمتش 90 هزار تومان نبود، 490 هزار تومان بود. چینیها همه جور محصول با هر قیمتی که بخواهی برایت تولید میکنند. حتی اگر پول خوب بدهی، کفشی به تو میدهند از برند اصلش با کیفیتتر. صاحب مغازه ادامه میدهد: بخشی از مشکل، فرهنگی است. الان خیلی از افراد مخصوصا جوانان کفش برند میخواهند و برایشان فرقی نمیکند جنسش چیست و چه میپوشند فقط برند. خوب ما نیز باید چیزی را عرضه کنیم که مشتری دارد!
کفش؛ قلب دوم
کمی دورتر از این مغازه، فروشگاه بزرگی است که روی شیشه ویترین، عنوان کفش طبی را زده است؛ به داخل میروم. جوانی که آنجا کار میکند، میگوید دانشجوی طب فیزیکی است. از دست کفشهای غیراستاندارد عصبانی است و از مردمی که به سلامت پاهایشان توجه نمیکنند، عصبانیتر.« این یک واقعیت است که پا مانند قلب دوم ماست. پس اگر این گونه است، چرا آنقدر که قلبمان را دوست داریم، پایمان را دوست نداریم؟ الان خیلی از کارخانههای تولید کفش به آزمایشگاه و لابراتوار مجهزند و کفشها را متناسب با پای افراد تولید میکنند. پوشیدن کفشهای غیر استاندارد در درازمدت علاوه بر مشکلاتی که برای پای افراد به وجود میآورد، مشکلاتی برای کمر و ستون فقرات افراد نیز ایجاد میکند. از فردوسی به سمت سپهسالار حرکت میکنم سر شب است و اندکی شلوغ، از مردی که با همسرش پشت ویترین، مشغول چانه زنی است در مورد وضعیت بازار میپرسم، میگوید: قیمت کفش گران است، البته کفش ارزان نیز هست ولی واقعا کیفیت ندارد. آدم ترجیح میدهد کمی بیشتر پول بدهد و جنس بهتر بخرد ولی مشکل اینجاست که تفاوت قیمتها خیلی زیاد است.
رکود است! رکود!
از فروشنده یک فروشگاه که دکور شیکی دارد از وضعیت بازار سوال میکنم، تسبیحش را میچرخاند و میگوید: رکود است، البته به نسبت یکی دو سال پیش کمی بهتر شده ولی نسبت به قبلتر از آن، نه. بازار را نگاه نکن این قدر شلوغ است، مردم اکثرا تماشاچیاند، خریدار واقعی کم است. حق هم دارند. قدرت خرید مردم خیلی پایین آمده است. من مشتری ثابتی داشتم که سالی دو تا سه بار برای خرید برای خود و خانوادهاش میآمد، الان چند سالی است که سالی یک بار آن نیز برای خرید عید میآید. او ادامه میدهد: چه بشود که بازار رونقی بگیرد، شب عیدی، روز مادری. قبلا شب عید خوب بود اما چند سالی است که آن نیز رونق قبل را ندارد. نمایشگاههای بهاره هم که شده قوز بالا قوز.
از سپهسالار که خارج میشوم، ناخودآگاه گوشم مکالمه زن و شوهری را میشنود که با یک دختر و پسرانشان برای خرید آمدهاند. زن به مرد میگوید: برای خودتم بخر دیگه. کفشات داغونه، مرد لبخند تلخی میزند و میگوید اول بچهها بعد شما، اگر چیزی تهش موند، یه گیوه هم برای من بخرید.