مصائب یک وزیر
قرار نبود با او همسفر شوم. همهچیز یکباره رخ داد؛ از مصاحبهای که در لحظه آخر هماهنگ شد تا برنامه فشرده آقای وزیر و کمبود زمان تا ناتمامماندن این مصاحبه....
بیپروا برای اینکه وقتی در اختیار روزنامه بگذارد، صندلی کنار خود در هواپیما را برای خبرنگار این روزنامه خالی کرد. این بود که سفری دوروزه و فشرده به استان خراسانرضوی آغاز شد تا از نزدیک شاهد دو روز پرکار یک وزیر باشم. روز اول، بازدیدها متمرکز بر مشهد بود و مقصد دومین روز کاری وزیر نیشابور بود.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شرق ، گفتوگو با علی ربیعی، وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی از گله از مصائب یک وزیر آغاز شد. اینجا در قالب یک استاد دانشگاه مینشیند و از نظریه ناهمسانی شناختی فستینگر میگوید: «آدمها سه بُعد دارند؛ بعد هنجاری، رفتاری و شناختی و وقتی اینها با هم متعارض میشوند، فرد دچار بیتعادلی میشود؛ یا آدمها این ابعاد خود را هماهنگ میکنند یا اینکه نمیتوانند و سازمان خود را ترک میکنند. من در وزارتم بهشدت درگیر ناهمسانی شناختی شدهام. بُعد رفتاری و هنجاریام با هم هماهنگ نیست و هیچوقت نمیتوانم بهترین تصمیم را بگیرم». از او میپرسم کجا دچار بیشترین تعارض شدهاید؟ پاسخ میدهد: «در انتصابات، جاهایی که شرکت زیاد است و ذینفعان هم جمعاند. دخالتهای زیاد، شرایطی ایجاد میکند که هرگز نتوانم تصمیم بهینه بگیرم؛ بنابراین هیچوقت رضایت اساسی و بنیادین ایجاد نمیشود. معمولا مدیری که بخواهد هنجارهای خود را حفظ کند، سخت است».
گله نماینده نیشابور
یک ردیف پشت سر در جهت مخالف صندلی وزیر، نماینده نیشابور نشسته. درست کنار سیدحمید کلانتری، معاون تعاون. هاجر چناری، عضو جبهه پایداری، هر دم صدایش را بالاتر میبرد که وزیر بشنود: «به استاندار خبر میدهند؛ اما به نماینده یک زنگ هم نمیزنند که میآیند!».
هنوز ربیعی به صحبتهایش ادامه میدهد: «هیچ وزیر رفاهی دو سال وزیر رفاه نبوده. نه به خاطر اینکه سیاستهای رفاهی درست است و مشکلات حل میشود و میرود؛ بلکه به خاطر وجود شرکتهای زیرمجموعه صندوقها و تضاد منافع. حفظ فضای پاک در آنجا بسیار سخت است...». این نمونهها در ذهنش زیاد است. از یکی از این تضادها یاد میکند: «وزیر رفاه یکی از دورهها به من گفت: «من کسی را برای سازمان تأمین اجتماعی معرفی کردم که فامیلیاش نزدیک به فامیلی یکی از نزدیکان رئیسجمهور وقت بود. بعد که منصوب کرد، گلهمند بود که پس چرا فلانی را منصوب نکردی؟ این باعث شد مدام با رئیسجمهور وقت دچار چالش باشم تا آخر که در این سمت بودم». این مشکل را در این دولت نداشتیم. رئیسجمهور به واسطه نزدیکی که از سال ٧٠ در شورای امنیت ملی با هم داشتیم، اعتماد بالایی به من داشت که سبب شد در حوزه کاری، با آرامش بیشتری کار را دنبال کنم».
صدایم میکنند وزیر معلولان
البته همیشه گلهمند نیست: «وزارت لذتهای خاص خود را هم دارد؛ بهویژه در حوزههایی که با زندگی ملموس مردم سروکار دارد. اگر به جایی برسید که شاهد باشید تصمیمهایتان، زندگی مردم را کمی بهتر میکند، لذت خاص خود را دارد یا اینکه بنیانهایی را میگذارید که بعدا میگویند در دوره شما این اتفاق افتاده که لذتبخش است؛ بهویژه بهزیستی. گاهی در کوچهوبازار من را بهعنوان وزیر معلولها صدا میکنند یا وزیر بیمه (بیمه سلامت)...».
دلیل علاقهاش به بهزیستی را اینگونه بیان میکند: «همسرم را در ٥٠سالگی از دست دادم و دو، سه سال بعد تا جان بگیرم، پسرم را در یک تصادف از دست دادم. ماشین به او زد و فرار کرد. منهای تجارب شخصی خودم که سالها در سپاه بودم و نوعی نوستالژی غریبانهای بود، در من روحیهای ایجاد کرد که سبب شد ارتباط عاطفی من با این بخش قویتر شود. برای همین بهزیستی را خیلی دوست دارم».
«چطور برنامهریزی شده که نمایندهها اطلاع ندارند؟ و شما از کی اطلاع دارید؟» (این را چناری پای تلفن میگوید. خطابش با محمود احمدی، مدیرکل استان خراسانرضوی است).
ربیعی زیر لب میگوید: «دردسر شد...» بااینحال جملهاش را تکمیل میکند: «در حوزه بیمه سلامت، فقرا و حاشیهنشینهای شهری را بیمه کردیم و تصمیماتی در حمایت از معلولان در قالب لایحه گرفتیم». «من که فردا نمیآیم؛ اما من میدانم با این وضعیت. این مدلی نه با شما (احمدی) و نه با تیم آقای ربیعی نمیشود کار کرد. استاندار هم باید به من جواب پس بدهد. چطور میخواهید پا در شهر من بگذارید که من خبر ندارم؟ آقای ربیعی؟ آقای ربیعی؟».
«بفرمایید خانم چناری...»
حالا نوبت نماینده نیشابور است. گله میکند و وزیر هم گوش میدهد. بعد گلهگزاری نوبت به پاسخ وزیر میرسد: «این سفر پیش از سفر رئیسجمهور است. قرار بود یکی دیگر از وزرا هم بیاید که نیامدند. من آمدم که بازدیدی از کارخانه فولاد داشته باشم. به همین سادگی. دو ساعت پیش این جمعبندی را داشتیم که نیشابور هم برویم...».
نماینده نیشابور میگوید: «به طور شخصی و تصادفی به نیشابور آمدم. ممکن بود نیایم و خبردار هم نشوم آمدید». بااینحال کمی آرام میگیرد؛ اما هنوز دلگیر است.
ربیعی به صحبتهایش درباره وزارتخانه متبوعش ادامه میدهد: «حوزه کاری من حوزهای است که بیشترین ارتباط را با زندگی روزمره مردم دارد؛ بنابراین هم نارضایتی از این وزارتخانه زیاد است و هم رضایت از آن و با اینکه منابع دولت محدود است، انتظار از وزارت کار بالاست. از طرف دیگر معمولا دولتها از حوزه این وزارتخانه برای کارهای تودهستایانه استفاده میکردند. از هر دو زاویه؛ هم با دید عقلایی و هم پوپولیستی و تودهگرایانه».
شما از کدام طیف هستید؟
«در این دوره خیلی پرهیز کردیم از این نوع عملکرد. در سیاست رفاهی سعی کردیم هدفمند عمل کنیم. از کارهای گسترده و پرسروصدا اجتناب کردیم. مثلا خانوادههای دارای دو معلول را اول و بعد خانوادههای دارای یک معلول را صاحبخانه کردیم. در اولی موفق بودیم. بانک رفاه ایرانیان را افتتاح کردیم که ماندگار شد. هشت تا ١٠ سال بود که ایجاد آن به تعویق افتاده بود. یا مثلا روی امنیت غذایی، فقر غذایی و فقر درمان سرمایهگذاری کردیم. اینها را در ذیل فقر مورد بررسی قرار دادیم. بحث کودکان بازمانده از تحصیل را به جای وزارت آموزشوپرورش ما مطرح کردیم و آنها را شناسایی کرده و با خانوادهایشان تماس گرفتیم».
لبخند میزند. یاد خاطرهای میافتد: «یکبار با خانواده کودکی که تحصیل نمیکرد، تماس گرفتیم. پدرش استاد دانشگاه بود. یکجا نوشته بود تلفن زنگ خورد و کسی گفت از وزارت رفاه زنگ زده و جویای این بود که چرا فرزندم درس نمیخواند؟ خیلی خوشحال بودم کسی سراغ فرزندم را میگیرد. البته توضیح دادم که فرزندم مشکل ذهنی دارد و در مدارس عادی درس نمیخواند و علت مدرسه عادینرفتنش، فقر نیست...».
به کارهای دیگری هم اشاره میکند: «باید کاری برای بچههای ایرانی که شوهرهای خارجی دارند هم میکردیم. بیشتر این بچهها بیهویتی ١٨سالگی داشتند. طرح را امروز (چهارشنبه) به مجلس بردم. بههرحال باید به آنها طرح تابعیت بدهیم. روی امنیت غذایی هم کار کردیم، اما چون منابع محدود هست، یک سبد امسال را روی زنان باردار دارای سوءتغذیه متمرکز کردیم یا وعده غذایی در مهدکودکهای مناطق فقیر توزیع کردیم».
اما اطلاعاتی از یکسری افراد وجود ندارد...
«بله یکسری افراد را نمیشناسیم. هیچ اطلاعاتی در دست نیست. همیشه این مشکل هست. باید مدام نظام شناسایی را بهروز و قویتر کنیم».
اینجا حرفش را قطع میکند. معاون اشتغال زیر گوشش میگوید: «نامه را نوشتیم و رو نوشت به رئیس مجمع نمایندگان هم زده بودیم. او به نماینده نیشابور نگفته».
اما پاسخ میگیرد: «حق دارد. باید به او مجزا زنگ میزدیم».
عینکش را درمیآورد. روی میزم جا میگذارد و میرود تا از دلش در آورد. بلند میشود و جایش را با کلانتری، معاونش، عوض میکند. چناری لبخند میزند و گفتوگویی حاوی شوخی و عکس یادگاری، به این سوءتفاهم خاتمه میدهد.
کتابش را هم روی میز جا میگذارد؛ یک کتاب جیبی به نام «اثاثکشی». از او بعدا در باره کتاب میپرسم. با لبخند میگوید: «خدمتی که حداقل فکر میکنم در دوران وزارتم کردم خرید صد درصد سهام مؤسسه فرانکلین موسوم به انتشارات علمی-فرهنگی است. سازمان تأمین اجتماعی سهام این مؤسسه را خرید و در آنجا رمانهای جیبی با کاغذهای کاهی و نوستالژیک تجدید چاپ کردیم و به اینترتیب مرکز را احیا کردیم. مردم باید فکر کنند یک وزیر مثل آنها فکر میکند و میبیند. هرچند مورد داوری قرار میگیرد، اما او هم داوریهای اجتماعی دارد. فکر میکنم در این جهت هم کمی بر سیاق مألوف عمل کنم. خیلی وقتها خودم با ماشین شخصی میروم».
البته این را اطرافیانش هم تأیید میکنند. سرهنگ سپهری، محافظش، اغلب مجبور است دورادور هوایش را داشته باشد، زیرا او نمیگذارد خیلی اطرافش بماند. شاید برای همین بود که موقع برگشتن از سفر، تازه با او آشنا شدم.
حقوق بازنشستگی کم است
کمی که آرام مینشیند، مردی مسن از صندلی کناری، میگوید: «در باره حقوق بازنشستهها به او بگو. خیلی کم است. زیر یک میلیون تومان میگیرم. نمیتوانم خرج خانه را بدهم».
حرفش را منتقل میکنم. وزیر به من میگوید حتما ٣٠ روز پرداخت نکرده. خم میشود و از خودش میپرسد: «شما چقدر پرداختی بیمه داشتید؟».
مردن مسن میگوید: «کامل دادم. ٢٣ سال و نیم» و پاسخ میگیرد: «خب، آقا این درست نیست شما این میزان دادید و قدر پرداختیهای ٣٠روزه حقوق بازنشستگی بگیرید».
بعد به من میگوید حق دارند و حقوق کم است، اما صندوقها همین الان هم ورشکستهاند و سر تکان میدهد.
میرسیم و از همانجا به چند همایش پشت هم میرویم؛ بیلحظهای درنگ. همایشی با حضور وزیر کار و وزیر دادگستری با عنوان «کودکان بدسرپرست و بیسرپرست» سخنرانی تمام میشود مستقیم برای بهرهبرداری از مراکز آموزشی فنیوحرفهای توانیابان میرویم. خیلی شلوغ است. از این اتاق به آن اتاق. معلولانی که برای آموزش مهارت دور هم جمع شدهاند و مشتاقاند دسترنجشان را وزیر کار ببیند، با او گپوگفت میکنند و از او وعده رسیدگی به دغدغههایشان را میگیرند.
درگیرودار این اتاق به آن اتاقرفتن، پسرش را میبینم. آقا صالح در اکثر سفرها با اوست تا هوایش را داشته باشد. میگوید تنهاست و هستم تا احساس تنهایی نکند.
از همانجا راهی اولین همایش «خیرین اشتغال کشور» میشویم. در آنجا هم سخنرانی میکند و در پایان حرفهایش یکی از حاضران بلند میشود که حرفی با او دارد. میگوید اجازه دهید بعد از همایش با شما صحبت میکنم. او هم مینشیند و بعدا به سراغش میرود. بعد از اعطای لوح به خیرین نمونه و گرفتن عکس یادگاری، مقصد آخر در روز اول، استانداری مشهد است؛ مرحله آخر آن روز برای استراحت.
٥٠٠ هزار شغل در صنعت پوشاک
ساعت ٩ صبح روز دوم راهی بازدید از شرکت تعاونی تولید پوشاک سالارپوش میشویم. قرار است اینجا با مشارکت یک برند متوسط ترکیه، محصول مشترکی با نام تجاری ایرانی تولید شود. آنجا ربیعی خبر میدهد که پیشبینی شده ٥٠٠ هزار شغل از طریق پوشاک در کشور ایجاد شود. میگوید این ظرفیت در کشور فراهم است و این رقم اصلا دور از ذهن نیست. حین بازدید، لباسی را میبیند که با طراحی شبیه همان لباس ترک، تولید شده. آن را برمیدارد و به بقیه نشان میدهد. با لبخند میگوید: «باید این را به هیئت دولت نشان دهم» و با تحسین آن را سر جایش میگذارد. شرکت تولیدی دیگری در حوزه فعالیت کفش هم در انتظار اوست. همه منتظرند تا روبان را ببرد و از محیط کارگاهی آن بازدید کند. کفشها را با دقت میبیند و کمی از کاروبارشان میپرسد. این کارگاهها همه تحت لوای طرح «تکاپو» فعالیت میکنند. دولت هم به آنها کمک میکند. مسئولان این طرح در استان، از اعتبارات مورد نیازشان میگویند و قرار میشود بعدا در دفتر کارش آنها را بررسی کند. مقصد بعدی نیشابور است. مسافت زیاد است و مجتمع فولاد نیشابور در انتظار بازدید. این بازدید هم که تمام میشود، نماینده نیشابور مدام برگههای مختلفی برای او میآورد تا امضا کند؛ طرحهایی که نیازمند اعتبار است. اما ربیعی میگوید باید بررسی کند. بازدید از محوطه عطار و معدن فیروزه هم به اصرار نماینده انجام میشود. ربیعی از بازدید معدن فیروزه راضی است. برایش جالب بود و بههمیندلیل حاضر شد تا صد متر را خمیده برود و از نزدیک شاهد فعالیت معدنکاران باشد. زمان میگذرد. چیزی تا پایان سفر نمانده. ساعت ٨:٣٠، وقت پرواز است. برمیگردیم و بعد توقف کوتاهی در استانداری، راهی فرودگاه میشویم. دم پلههای هواپیما از او میپرسم: «سفر چطور بود؟» نفس عمیقی میکشد و میگوید: «له شدم».