ایدههای خوب استارتاپی از کجا میآیند؟
چطور به یک ایده خوب برای راه اندازی یک استارتاپ برسیم؟
بهتر است با سوالی دیگر پاسخ آن را داد: چرا مردم فکر می کنند مطرح کردن یک ایده برای استارتاپ دشوار است؟ شاید پرسیدن این سوال احمقانه به نظر برسد. چرا مردم فکر می کنند که دشوار است؟اگر مردم توانایی انجام آن را ندارند، حداقل برای آن ها سخت است نه غیر ممکن.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از دریک آنلاین، خب ، ممکن است این طور نباشد.آنچه که مردم معمولا بیان می کنند این نیست که آنها توانایی فکر کردن به ایده ها را ندارند، بلکه آنها اصلا ایده ای ندارند. این دو به هیچ وجه یکسان نیستند و این دلیلی است که چون هیچ ایده ای ندارند در نتیجه برای ایجاد آن هیچ تلاشی نمی کنند.
اغلب مردم بر این باورند که مطرح کردن یک ایده برای استارتاپ بسیار دشوار است و چون بسیار دشوار است در نتیجه آن ها تلاشی برای آن نمی کنند. مردم تصور می کنند دست یافتن به ایده یک معجزه است. یا ناگهانی به ایده ای دست خواهید یافت وگرنه هیچ وقت به آن نمی رسید.
دلیل اینکه چرا مردم این گونه فکر می کنند این است که، آن ها به ایده ها بیش از حد ارزش می دهند.آن ها تصور می کنند ایجاد یک استارتاپ تنها انجام دادن و اجرای تعدادی ایده افسانه ای و شگفت آور است.و زمانی که یک استارتاپ موفق میلیون ها دلار ارزش پیدا می کند، به این نتیجه می رسند که این استارتاپ نتیجه یک ایده با ارزش میلیون دلاری بوده است.
اگر ایجاد یک استارتاپ با مطرح کردن ایده ای باشد که آن ایده میلیون ها دلار ارزش داشته باشد البته که مشخص است راه اندازی یک استارتاپ تا چه میزان دشوار خواهد بود. خیلی سخت تر از آنکه بخواهید برای رسیدن به آن تلاشی بکنید. مطمئنا غریزه و ناخوداگاه ما به ما می گوید چیزی که بسیار ارزش مند باشد به این آسانی نمی توان آن را کشف کرد.
درحقیقت، ایده های استارتاپی میلیون ها دلار ارزش ندارند، و اینجا آزمایشی وجود دارد که می تواند آن را اثبات کند : تنها سعی کنید این ایده های باارزش را بفروشید. هیچ تقاضایی برای آن در بازار وجود ندارد و به این معنی است که ایده های استارتاپی ناچیز و بی ارزش هستند.
پرسش
حقیقت این است که اکثر استارتاپ ها با یک ایده ابتدایی و اصلی به پایان می رسند.این خیلی نزدیک تر است به این واقعیت که بگوییم ارزش اصلی ایده اولیه و ابتدایی شما در روند کشف موانع مشخص می شود.ایده اولیه ای که شما دارید تنها نقطه شروع است،و نه برنامه کار،اما یک پرسش وجود دارد.این ایده می تواند کارا و مفید باشد اگر در نحوه رسیدن و بیان راه به ما کمک کند؟ به جای این که بگویید حاصل ایده شما ایجاد یک صفحه گسترده وب است، بگویید:آیا حاصل این همکاری می تواند ایجاد یک صفحه گسترده وب باشد؟ چند ترفند دستوری و تعدادی ایده ناقص می تواند ما را به کشف جواب یک پرسش امیدوار کند.
تفاوت زیادی وجود دارد، چرا که یک اطلاعات تحریک آمیز که موجب اعتراض شود در بیان یک سوال وجود ندارد. اگر شما بگویید:من می خواهم یک صفحه گسترده وب ایجاد کنم، مورد انتقاد قرار می گیرید-که بسیار خطرناک تر از آن چیزی است که در ذهن خود تصور می کنید- چنین برداشت می شودکه می خواهید با مایکروسافت رقابت کنید و شما نمی توانید آن طراحی که مورد نظر آن ها است را ایجاد کنید در نتیجه کاربران تمایلی ندارند که اطلاعاتشان در سرور شما باشد .
مطرح کردن یک سوال خیلی چالش ایجاد نمی کند ومورد اعتراض قرار نمی گیرد بدین شکل که: بیایید سعی کنیم یه صفحه گسترده وب ایجاد کنیم و ببینیم که چطور پیش می رود . و همگان چنین نتیجه گیری می کنند که اگر شما تلاش خودتان را بکنید شما می توانید یک چیز مفید ایجاد کنید. شاید در نهایت آن چه که شما ایجاد کردید ممکن است حتی یک صفحه گسترده وب نباشد. شاید ماحصل تلاش شما یک نوع جدید از ابزارهای صفحه گسترده باشد که حتی اسم هم ندارد. شما هیچ وقت به ایجاد چنین چیزی فکر نمی کردید مگر در حین انجام کار و نقشه راهی را که برای پیش برد اهداف خود داشتید باعث ایجاد چنین چیزی شده است. وقتی ایده استارتاپ خود را به عنوان یک سوال تلقی کنید، آنچه که شما در جست و جوی آن هستید را تغییر می دهد. اگر یک ایده به عنوان طرح اولیه و برنامه کار مطرح شود، می تواند درست باشد. اما اگر ایده شما به صورت یک سوال باشد، می تواند اشتباه باشد، و به همان میزان که ممکن است اشتباه باشد، می تواند شما را به سمت ایده های بیشتری سوق دهد.
زمانی که کسانی روی پرسشی کار می کنند که بسیار بزرگ و پیچیده به نظر می رسد، این سوال مطرح است که : آیا راهی وجود دارد که از زیر مجموعه ای از سوال و مسئله شروع کرد و سپس به تدریج آن را گسترش داد؟ که این عموما به نتیجه می رسد.
حرکت در خلاف جهت باد
تاکنون، مسئله را از فکر کردن در مورد یک ایده ی یک میلیون دلاری به پرسشی که ممکن است اشتباه هم باشد تبدیل کردیم که به نظر دشوار هم نمی آید. برای ایجاد سوال شما به دو چیز نیاز دارید : آشنا بودن با تکنولوژی های جدید و امید بخش،و داشتن دوستان شایسته. تکنولوژی های جدید عنصر سازنده ایده های استارتاپ شما هستند و بحث و تبادل نظر با دوستان تان فضایی هست که شما می توانید این ایده ها را به تکامل برسانید.
دانشگاه هر دو این ها را دارد، و به همین دلیل است که بسیاری از استارتاپ ها در دانشگاه ایجاد می شوند .
آن ها با تکنولوژی های جدید بزرگ می شوند. چرا که آن ها به دنبال تحقیق وپژوهش هستند. و تکنولوژی تنها چیزی است که در این تحقیق و پژوهش ها جدید است . و هم چنین اشخاص شایسته و با کارآمدی هستند که می توانند ایده های خود را با آن ها مطرح کنند. که با کار کردن در یک شرکت بزرگ با حقوق خوب اما کسل کننده بسیار درتضاد است. شرکت های بزرگ اساسا با تکنولوژی های جدید مخالف هستند. و هم چنین انسان هایی که در محیط کار با آن ها ملاقات می کنید نیز این گونه می باشند.
به دانش آموزان دبیرستانی نوصیه می کنیم، انگشت خود را در خلاف جهت باد بگیرید – روی مسائلی کار کنید که حق انتخاب و آزادی شما را به حداکثر می رساند. این در خواست یک قاعده کلی برای بزرگسالان نیز می باشد و شاید بهتر باشد که در آن تجدید نظر کرد : تا جایی که می توانید در خلاف جهت باد پیش بروید.
به احتمال زیاد مردم آگاهانه این را نمی فهمند ، اما یک نمونه از شغل هایی که اصطلاحا در جهت باد و معمول و مرسوم هستند، این است که مثلا شما با فرمت جاوا برای یک بانک کار کنید . آن هم با حقوق پرداختی خوب، که این صراحتا نمونه ای از این شغل ها می باشد . ارزش بازار برای این نوع از شغل ها بسیار بالاتر است . چرا که اختیار و حق انتخاب کمتری برای آینده به شما می دهد . یک شغل که هیجان و تازگی بیشتر در آن وجود داشته باشد، حقوق کمتری دارد. چرا که شما باید تاوان کم بودن حقوق آن را بدهید وآن هم به دلیل به کار بردن مهارت های جدیدی است که دراین راستا یاد می گیرید.
مدارس آموزشی یک طیف دیگر از شغل های این شرکت بزرگ هستند : حقوقشان کم است. اما شما بیشتر وقت خود را صرف ایجاد کالاهای جدید می کنید. و البته آن را ” مدرسه ” می نامیم، که دلیل آن نیز برای همه روشن است، در حقیقت بخشی از تمامی شغل ها شبیه مدرسه است. محیط مناسب برای داشتن یک ایده استارتاپ نیاز نیست که مستقیما دانشگاهی باشد. تنها نیازمند یک موقعیتی است که شرایطی را فراهم کند که همانند مدرسه شود. کاملا واضح است که شما چرا می خواهید تکنولوژی های جدید را کشف کنید،اما چرا شما در این راستا به اشخاص دیگری نیز نیاز دارید؟ توانایی فکر کردن در مورد ایده های جدید را به تنهایی ندارید؟ جواب عملی و تجربی آن این است : نه! حتی انیشتین هم نیاز داشت که ایده های خود را برای مردم بیان کند. ایده ها در پروسه توضیح و تفسیر به اشخاص درست و شایسته توسعه می یابند. شما باید ایستادگی و پایداری کنید، درست همانند یک چوب که باید در مقابل کنده کاری مقاومت کند.
این دقیقا یکی از عواملی هست که چرا قوانین سرمایه گذاری در استارتاپ هایی که تنها یک بنیانگذار دارد مخالف سرمایهگذاری است . عملا هر شرکت موفق حداقل توسط دونفر ایجاد شده است . و چون بنیان گذاران استارتاپ ها تحت فشارهای بسیاری هستند به همین دلیل هست که باید دوستانی داشته باشند. اما شاید این در توضیح این مسئله کمک کند که تعداد زیادی از بنیان گذاران استارتاپ ها خانم بودند، تنها ۱٫۷ % از استارتاپ ها توسط بنیان گذاران خانم ایجاد شده است . درصد زنانی که شیفته کامپیوتر هستند کم است اما درصد اشاره شده در بالا کم نیست . پس چرا تفاوت وجود دارد؟
زمانی که شما متوجه می شوید استارتاپ های موفق چندین بنیان گذار داشته که هم اکنون دوست هستند، توضیح احتمالی آن یکی شدن این شرکت ها هست .
خط خطی کردن
چرا گروه هایی که با هم کاری و مشارکت یکدیگر فعالیت می کنند نسبت به افرادی که تلاش می کنند به تنهایی روی یک ایده کارکنند پیچیده تر هستند؟ من گمان می کنم که یک فعالیت زمانی بیشترین نتیجه را خواهد داد که حاصل فعالیت های تکی و گروهی در کنارهم باشد. زمانی که با هم هستید در مورد مسائل دشوار بحث و گفت و گو می کنید،احتمالا به نتیجه هم نرسید. سپس، صبح روز بعد، زمانی که در حال حمام کردن هستید ایده ای به ذهنتان می رسد که چطور می توان مسئله ای که در تلاش برای حل آن هستید را به نتیجه رساند . بسیار مشتاق هستید تا ایده به دست امده را با دیگران مطرح کنید ، تا بتوانید گره های پیش رو حل کنید.
چه اتفاقی رخ داد زمانی که در حال حمام کردن بودید؟ به نظر من ایده ها تنها به صورت ناگهانی به ذهن انسان خطورمی کند.اما چه چیز بیشتری می توان در مورد آن گفت ؟
حمام کردن شبیه نوعی مدیتیشن است. شما هشیارهستید، اما مسئله ای وجود ندارد که حواس شما را پرت کند .درست درچنین موقعیت هایی است که، ذهن شما آزاد است تا به هرجایی که می خواهد سیر کند، که در این صورت است که مطالب جدید به ذهن شما می رسد.
چه اتفاقی می افتد زمانی که ذهن شما سرگردان است؟ شاید همانند خط خطی کردن است . بیشتر آدم ها نسبت به شخصیتی که دارند حین خط خطی کردن اشکال مختلفی را می کشند.این عادت ها بی اختیار است، اما تصادفی نیست:اشکالی که من می کشیدم زمانی که شروع به نقاشی کشیدن کردم تغییر کرد. من در مورد رفتار و حالات هایی نقاشی کشیدم که اگر قرار بود در مورد زندگی نقاشی کنم آن طور می کشیدم. این اشکال حاصل نقاشی من بودند، اما تصادفی کنار هم قرار گرفته بودند.
شاید این که اجازه بدهید ذهن شما در میان ایده ها سرگردان باشد همانند خط خطی کردن باشد. شما مطمئنا رفتارها و حالات ذهنی دارید که حین کارکردن آن ها را فراگرفته اید، و زمانی که شما متوجه نیستید، همان رفتار را انجام می دهید،اما گاهی اوقات تصادفا درعمل، شما از دستورالعمل های یکسان در مورد بحث های تصادفی و رندم استفاده می کنید. که به استعاره می توان گفت: که یک دستورالعمل، به طور اشتباه برای یک بحث به کار برده می شود.
اگردست یافتن به ایده های جدید همانند زمانی که شما با خط خطی کردن نقاشی خود را شروع می کنید به وجود می آیند، می تواند توضیح این باشد که چرا شما ساعت ها روی مسئله ای کار می کنید بدون اینکه پیش تر به نتیجه ای برسید.این فقط به این دلیل نمی باشد که شما توانایی حلاجی مسئله ای را ندارید تا زمانی که در آن حوزه کاری متخصص شوید. بلکه شما حتی نمی توانید این ایده ها را با هم یکی کنید چرا که شما هیچ تجربه و مهارتی در این زمینه کاری ندارید که از آن استفاده کنید.
البته که مهارت ها و تجربه هایی که شما در حین کار از آن استفاده می کنید نیازی نیست که از کار کردن در آن حوزه به دست آمده باشد. در واقعیت،اغلب هم بهتر است که این گونه نباشد. در چنین حالتی شما تنها به دنبال ایده های خوب نیستید، بلکه به دنبال ایده هایی هستید که در کنار خوب بودن جدید هم باشند، و شما شانس بهتری در جمع آوری این ایده ها دارید اگر از حوزه ها و زمینه های مختلف موجود بهره ببرید.
مسئله ها
در این نظریه می توانید ایده های نامنظم وتصادفی را در کنارهم قرار دهید وببینید به چه نتیجه ای می رسید. چه می شود اگر یک سایت دوست یابی ایجاد کنید؟ آیا داشتن یک کتاب خودکارمفید است؟آیا می توانید این ایده ها و نظریه هارا به یک محصول تبدیل کنید؟ زمانی که این چنین نامنظم ایده ها را کناریکدیگر قرار می دهید، نه تنها احمقانه به نظرنمی آیند، بلکه تنها از نظر معنایی لیست شما ناقص می باشد. حتی می توان سوال را این گونه مطرح کرد که: منظور از تبدیل نظریه ها به محصول چیست؟ هیچگاه سطحی به ایده ها فکر نکنید.
وقتی این گونه به ایده ها فکر می کنید ممکن است به چیزهای مفیدی برسید. درست همانند وقتی می باشد که شما درمی یابید که چه سنگ تراشی شگفت انگیزی در داخل یک قطعه مرمر نهفته است، وتنها کاری که نیاز است شما انجام دهید برداشتن قسمت هایی از مرمر است که جز آن نمی باشد.این یک فکر مشوق ودلگرم کننده است، چرا که به شما یادآوری می کند که جوابی وجود دارد، اما در عمل خیلی کارا نمی باشد چرا که فضایی که در آن شما به دنبال جواب هستید بسیار بزرگ است.
برای داشتن ایده های خوب بهتر است روی چندین مسئله کارکنید. شما نمی توانید تنها با ایده ها و مسائل نامنظم و تصادفی شروع کنید. شما مجبورید در ابتدا با چندین مسئله شروع کنید، سپس اجازه دهید ذهنتان درپی کشف ایده های جدید سرگردان باشد .
درضمن، فهمیدن صورت مسئله بسیاردشوارتر از رسیدن به جواب است. بیشترمردم همواره ترجیح می دهند مسائل را نادیده بگیرند و به دنبال ایده بگردند. دلیل ان نیز بسیار واضح است: مسائل و معماها همواره آزاردهنده هستند. تصورکنید اگر مردمی که در سال ۱۷۰۰ می زیستند این طور که ما به مسائل نگاه می کنیم می نگریستند، احتمالا باید غیرقابل تحمل می بود. این که بتوان اینگونه مسائل و معماهایی که در اطرافمان وجود دارد را انکار کنیم این انکارکردن و نادیده گرفتن نیروی قدرتمندی می باشد که، زمانی که حتی در حال حاضر جواب هایی برای این مسائل وجود دارد، مردم اغلب ترجیح می دهند که باور کنند این راه حل ها کارا نمی باشند.
من متوجه این پدیده شدم زمانی که روی نرم افزار هایی که این قابلیت را دارند که یک سری پیام هایی که ویژگی های تبلیغاتی و خاصی را دارند حذف کنند، کارمی کردم . در ۲۰۰۲، بیشتر مردم ترجیح می دادند که چنین پیام هایی را نادیده بگیرند ومردمی بودند که دوست نداشتند این کار را ذهنی انجام دهند، پس بهترین کار استفاده از این نرم افزار بود.
من متوجه شدم که این پیام ها وتبلیغات آزاردهنده می باشند، و من احساس کردم باید راهی وجود داشته باشد که طبق آمار و ارقام بشود این پیام ها را تشخیص داد. و این روش نتیجه گیری می باشد که همه شما نیاز دارید تامسائل پیش رو را حل بکنید. الگوریتم و روشی که من به کار بردم به طرزخنده داری ساده بود. هرشخصی اگر واقعا برای رسیدن به جواب تلاش بکند مطمئنا به آن دست خواهدیافت. نرسیدن جواب به این دلیل است که واقعا کسی برای رسیدن به جواب تلاشی نمی کند.
اجازه بدهید این دستورالعمل را تکرار کنم که: پیدا کردن راه حل برای مسائل دشوار است و تجربه کردن همین حس باعث می شود که شما بتوانید آن را حل کنید. ساده تر از آن که به نظر می اید، این دستورالعملی برای تمامی ایده های استارتاپ می باشد.