دهقان فداکار استعفا کرد!
فاضل ترکمن در روزنامه شهروند نوشت: دهقان فداکار با آستینش آب دماغش را پاک کرد و بعد با بغض گفت: «من فقط یه تیشرت پاره آتیش زدم و واستادم جلوی قطار!»
سالار عقیلی گفت: «نامِ جاویدِ وطن...» یغما گلرویی با عصبانیت دستی توی جنگل موهاش کشید و به سالار عقیلی گفت: «تو یکی دیگه حرف از وطن نزن!» سالار عقیلی همچنان ادامه داد: «صبحِ امیدِ وطن...» یغما گلرویی گفت: «خجالتم نمیکشه، یه روز میره «من و تو»، یه روز میره «بیبیسی»، یه روز میره... هر جا باد بیاد دیگه؟!» سالار عقیلی گفت: «تو چرا دردت اومده؟!» سندی گفت: «حق با یغماست! من جای تو بودم، یه مدت خودم رو تو گِل میپلکوندم و روی تحریرام کار میکردم تا آبا از آسیاب بیفته.»
یغما گلرویی گفت: «مردم که آلزایمر ندارن!» دهقان فداکار گفت: «یه کلمه دیگه حرف بزنین، علاوه بر تیشرت، شلوارمم آتیش میزنما!» پترس گفت: «منم انگشت خودمو قطع میکنم که اگه سیل اومد،آب ببرتون!» بعد پترس آرامآرام جلو آمد و دهقان فداکار را بغل کرد و گفت: «برای آتشنشانها دپرس شدی؟!» دهقان فداکار گفت: «میدونی پترسی، اگه من تیشرتمو آتیش زدم، اونا خودشونو آتیش زدن که مردمو بیارن بیرون از ساختمون پلاسکو. پس فداکار اونا بودن نه من...»
خبرنگار صدا و سیما گفت: «همه سرپایی مداوا شدن!» مهدی چمران گفت: «تازه بارها تذکر داده بودیم که پلاسکو بهزودی جزغاله میشود!» یغما گلرویی گفت: «بسه دیگه! با جفتتون هستم! سرپایی! سرپایی! سرپایی چی کار کردین؟! شما دکتراتون خوابیده زدن کیارستمی، کارگردان به اون خفنی رو کشتن، بعد سرپایی چه کاری از دستشون برمیاد؟! بعدم آقا چمران! اگه یه کتابفروشی، خدایی نکرده یه کتاب منو بفروشه، پلمپش میکنین بهزور، اونوخ نمیتونستین دستور پلمپ پلاسکو رو بدین با اینهمه آگاهی همهجانبه از جزغاله شدنش؟!»
نقی معمولی گفت: «مگه داریم؟! مگه میشه؟!» قالیباف با کلاه ایمنی و با کلی اخم و تخم خودش را از لابهلای جمعیت به جلو رساند و گفت: «کاش شهردار مشهد میشدم!» احمد مسجدجامعی گفت: «اصلا کی به تو گفت بیای تهران؟!» هیچکس گفت: «دید من گفتم «هر چی که توش میبینی، باعث تحریکه»، اومد یهوخ از قافله جا نمونه! حالا وقتی یه آهنگ سوزناک راجع به آتشنشانها و بیکفایتی شهرداری خوندم، حساب کار دستش میاد بهمولا!»
بهروز افخمی گفت: «تا من هستم، هیشکی نمیتونه به هنر این مملکت خیانت کنه! من با دگرباشی مخالفم!» یغما گلرویی گفت: «یه کلمه هم از مادر عروس! تو چی میگی اصلا؟! دگرباشی رو میدونی با کدوم گاف مینویسن؟! کی حرف از دگرباشی زد؟!» بهروز افخمی گفت: «من اونقدر متعهدم که صدسال پیش راجع به آتشنشانها سریال ساختم!» یغما گلرویی گفت: «بهقول رفیقت، فراستی، اونقدر مقوایی بود سریالت که هیشکی ندید اصلا! بودجهحرومکن!»
مسعود فراستی گفت: «حالا بهروز الان که دوربین «هفت» نیست، ولی خداوکیلی سریالت درنیومده بود!» بهروز افخمی گفت: «پدر منو درآوردی تو!» فریدون جیرانی آنقدر خندید که چشمهاش محو شد و بعد گفت: «حالا دیگه همه قدر هفت زمان منو میدونن! هوی بهروز! من اگه «روباه» ساخته بودم، دیگه اصلا روم نمیشد حتی اسم اصغر فرهادی رو تلفظ کنم، بعد تو بهش فحشم میدی؟! خیلی پررویی والا!» و بعد دوباره زد زیر خنده و چشمهاش کاملا در افق محو شد! بهروز افخمی گفت: «حقشه! بازم فحش میدم! چرا به من اسکار ندادن؟!» یغما گلرویی گفت: «یه آتشنشان اختصاصی باید بیاد تو رو خاموش کنه فقط حسود بدبخت! به چیت جایزه میدادن، «آذر، شهدخت، عمه، عمو، ننه و دیگران؟!» فریدون جیرانی اینبار آنقدر خندید که خودش با چشمهاش کلا محو شد و فقط صدای قهقهههایش میآمد!