نگاهی به نسخۀ اقتصادی بانوی آهنین
کم نبودند گروهها و افرادی که نه تنها از مرگ تاچر ناراحت نشدند، بلکه تا اندازهای به دلیل نادیده گرفتن حقوق سندیکاها از سوی خانم تاچر حس انتقام نیز در آنها دیده میشد.
مارگارت تاچر، نخست وزیر سابق انگلستان روز هشتم آوریل 2013 در سن 88 سالگی و در حالی که از بیماری آلزایمر رنج میبرد، درگذشت. تاچر رفت اما هنوز خبر درگذشت، شیوه و مدل صدارت و کشورداری او، خبر داغ رسانههای جهان است. به گزارش مجلۀ اکسپرس، انگلستان در نیمۀ دهۀ 1950 با مشکلات اقتصادی زیادی دست و پنجه نرم میکرد: کسر بودجه بالا، کسر تراز پرداختها، رشد بالای بدهی، تورم رو به رشد و کاهش تولید. انگلستان در حال واگذار کردن میدان به رقبا و همسایگان اروپایی خود بود. رشد اقتصادی این کشور به طور متوسط رقم 2.8% را در سالهای دهۀ 1960 نشان میداد؛ در حالیکه این رقم برای فرانسه و آلمان 5% بود. در این مدت دولتهای کارگری و محافظهکاری که روی کار آمدند و سیاست احیای اقتصادی و مبارزه با تورم را در پیش گرفتند برعکس سبب افزایش تورم در کشور شدند. سیاستی که "بایست و برو"(stop and go) نام داشت، متعاقباً کاهش سرمایهگذاری شرکتها را به همراه آورد. شوک نفتی سال 1973 وضعیت اقتصادی انگلستان را وخیم تر کرد. نرخ تورم به 25% رسید و انگلستان لقب مرد بیمار اروپا را گرفت. در سال 1976 دولت کارگری مجبور شد برای مقابله با بحران اقتصادی، درخواست وام 4 میلیارد دلاری از صندوق بینالمللی پول را مطرح کند. در آن زمان، نخست وزیر وقت، جیمز کالاگان، سیاست تورمزدایی را در پیش گرفت و توانست به طور موقت پشتیبانی سندیکاها را بدست آورد. اما در سال 1978 زمانی که رشد اقتصادی افزایش یافت، سندیکا محدودیت 5 درصدی افزایش حقوق را نپذیرفتند و دست به اعتراضاتی زدند که به مدت 5 ماه ادامه داشت. در چنین فضایی بود که مارگارت تاچر، رهبر توریها(حزب محافظه کار) متعاقب انتخابات با 44% به قدرت رسید. او وعده داده بود با اجرای سیاست بازار آزاد به جنگ تورم برود. تاجر بلافاصله پس از روی کارآمدن سیاست اقتصادی خود را آغاز کرد: کاهش هزینههای دولتی، افزایش بهرههای بانک انگلستان برای مهار تورم، بازنگری در حقوقها و قیمت. اما سیاست تاچر موثر واقع نشد. سیاست پولی او که همراه با بحران جهانی اقتصاد و همچنین شوک نفتی همراه شده بود، سبب کاهش 10 درصدی فعالیتهای اقتصادی این کشور بین سالهای 1980-1981 شد. بخش صنعتی انگلستان یکی پس از دیگری دچار رکود شد. نرخ بیکاری دو برابر شد و از 5% سال 1979 به 11% در سال 1980 رسید. با این حال مارگارت تاچر با عزم و ارادۀ راسخ سیاست بازار آزاد را ادامه داد، خصوصیسازی را گسترش و آن را به تمامی بخشهای بزرگ و ملی کشور(اعم از راه آهن، هوایی، مخابرات، گاز و برق و..) گسترش داد که در این میان بسیاری از شرکتهای بزرگ انگلیسی اعم از بریتیش استیل و بریتیش ایرویز قرار داشتند. 29 شرکت که در حدود 800 هزار کارمند داشتند، در انگلستان خصوصی شدند. بسیاری از شرکتها و گروههای تجاری اجازه یافتند با ورود به انگستان تا 100% سهام شرکتها را خریداری کنند و کمیسیون تبادلات سهام نیز حذف شد؛ دقیقاً همان چیزی که انگلیسیها بدان بیگ بنگ(انفجار بزرگ) میگویند. روند خصوصیسازی و ورود انگلستان به بازارهای جهانی سیر برق آسایی به خود گرفت و لندن به بازار مهم بورس جهان تبدیل شد. تاچر در این مدت بر سندیکا تاخت. در دوران صدارت تاچر نزدیک به 5 قانون پیرامون محدود کردن سندیکا به تصویب رسید. بانوی آهنین در تمام دوران صدارت خود با اعتراضات و تظاهراتهای بی وقفه سندیکاها روبرو بود، اما هیچگاه تغییری در مسیر خود به وجود نیاورد و به راهش ادامه داد. تاچر در سال 1978 برای سومین دور انتخاب شد، اما در سال 1990 شانس وی تمام شده بود. زمانی که قصد داشت تغییراتی در مالیاتهای محلی ایجاد کند، محافظهکاران وی را همراهی نکردند و بانوی آهنین جای خود را به جان میجر داد. میگویند زمانی که تاچر کشور را به میجر تحویل داد نرخ تورم 10% بود، بیکاری 5.8% و تراز پرداخت رقم 30 میلیارد دلار را نشان میداد. از این رو کم نیستند افرادی که سیاستهای اقتصادی تاچر را ویرانکننده میخوانند. نخستوزیر پیشین انگلستان با کاهش بار مالیاتی برای طبقۀ مرفه، متوسط و همچنین کارگرانی که مشمول آن خدمات بودند، توانست در میان طبقهای(که بیشتر در جنوب و جنوب شرقی انگلستان ساکن بودند) برای خود رأی جلب کند. از سویی تاچر میزان بیمۀ بیکاری و خدمات اجتماعی را برای افراد بیکار کاهش داد، هرچند سطح زندگی متوسط بریتانیاییها در طول 11 سال بهبود یافت اما فاصلۀ طبقاتی و نابرابری اجتماعی افزایش یافت. به گونهای که گفته میشود که فاصلۀ طبقاتی در سالهای 1990 به همان میزان فاصلۀ طبقاتی سالهای 1930 بود. ورود انگلستان به بازار آزاد به شکل افسارگسیختهای سبب افزایش شمار متقاضیان کار شد که نمیتوانستند خود را با شرایط جدید منطبق کنند. کیث دیکسون استاد دانشگاه لیون 2 در این باره میگوید: شمار انگلیسیهایی که در مناطق ویران و صنعتی زدایی شده زندگی میکردند، افزایش مییافت که همین مسئله سبب عدم ادغام اجتماعی، فرهنگی و هویتی کشور شده بود. این استاد دانشگاه میگوید: محبوبیت تاچر، محبوبیتی انگلیسی است و نه بریتانیایی. اما بسیاری بر این اعتقادند که با گذشت 20 سال از عصر تاچریسم، اثرات و تبعات سیاستهای اقتصادی وی وجود دارد. فاصلۀ درآمدها همچنان بالاست، 20% از ثروتمندترین افراد در هفته، 3 ساعت بیشتر از ساعات کاری در اوایل دهۀ 1980 کار میکنند و درآمدشان بدون احتساب تورم بیش از 2% افزایش یافته است. 20% از کمتر ثروتمندها 1 ساعت بیشتر در هفته کار میکنند و درآمدشان بدون در نظرگرفتن تورم کمتر از 1 درصد افزایش یافته است. شکاف میان طبقۀ غنی و فقیر در انگلستان در میان کشورهای عضو سازمان همکاری اقتصادی بسیار بالاست. نرخ تورم رقم 8% را نشان میدهد که 2.5 میلیون نفر را شامل میشود که البته در کنار آن باید 2.5 میلیون نفری که از بازار کار بیرون کشیده شدند را نیز بدان افزود. از همین روست که بسیاری از انگلیسیها به دیدۀ تنفر به بانوی آهنین مینگرند. در سال 2002 وقتی از تاچر سوال میشود که مهمترین و بزرگترین موفقیت وی چه بوده است، تاچر پاسخ میدهد:" حزب کارگری جدید و تونی بلر" از همین رو بود که تونی بلر پس از درگذشت تاجر اعلام کرد بسیاری از متدها و شیوههایی که این حزب در سال 1997 در پیش گرفت، همان سیاستهای تاچر بود. تاچر همانند دوست آمریکاییاش، رونالد ریگان به تفکرات راست و محافظهکارانه گرایش داشت و کشورش را به همان سمت و سو سوق داد و مشی اقتصادی وی تا سال 2008 در انگلستان پیاده شد. به گزارش پایگاه اینترنتی روزنامۀ اقتصادی لزاکو، تاچر دارای نفوذ بالایی در حزبش بود و به اعتقاد دیوید کامرون، وی انگلستان را در اوج بحران اقتصادی نجات داد. مدل اقتصادی بانوی آهنین ساده بود؛ احتیاط مالیاتی و پولی و به بیان سادهتر ریاضت اقتصادی، مبارزه با سندیکاها و کاهش نقش دولت در اقتصاد به نفع بازار آزاد از مهمترین سیاستهای اقتصادی تاچر بود که توانست بوسیلۀ آنها بر مشکلات کشور قائق آید. البته، مدرنهای راستگرا به این مسئله اعتقاد ندارند که تنها یک نفر موتور اقتصادی کشور بوده و بدون شک نقش و همکاری سایر سازمانها و گروههای اجتماعی را نیز باید در نظر گرفت. در حالیکه تاچر را قهرمان مبارزه با تورم میدانند، کامرون و دولتش پیرامون سیاستهای پولی و مالی بسیار ماجراجویانه عمل میکنند. محافظهکاران انگلیسی امروز بر این اعتقادند که بازار در بلندمدت نمیتواند مفید و به نفع کشور باشد و از این مسئله ابراز تأسف میکنند که آزادسازی بیاندازه در گذشته سبب وابستگی بالای کشور به بازار لندن شد. با این حال گفته میشود دولت کامرون مدل تاچریسم را در پیش گرفته است: دولت هزینههای دولتی و عمومی را کاهش و مالیاتها را افزایش داده است؛ حضور دولت در سیستم بهداشتی کاهش یافته، و سیستم حمایت دولت از اقشار مختلف جامعه برای بازگرداندن افراد به کار اصلاح شده است. کامرون با ادامۀ راه تاچر و تداوم بدبینی نسبت به اتحادیۀ اروپا تمایل دارد، تا پیش از برگزاری رفراندوم با موضوع ماندن و یا رفتن انگلستان از اتحادیه اروپا، قدرت اروپا را بیشتر به سمت لندن متمرکز کند. میتوان گفت قدرت و نفود تاچر همچنان در میان توریهای سنتی(محافظه کاران انگلیسی) حفظ شده است. برای حزب کارگر اما میراث تاچر تا اندازهای پیچیده است. در واقع تاچر بود که به مبارزه با سندیکا برخاست، نهادی که تا اندازۀ زیادی حامی کارگران بود. اد میلیبند، رهبر حزب کارگر محتاطانه در این باره میگوید: دیوید کامرون و نیک کلگ( رهبران لیبرال دمکرات) و من، در دورهای بزرگ شدیم که سیاست توسط خانم تاچر تعریف میشد. از این رو کم نبودند گروهها و افرادی که نه تنها از مرگ تاچر ناراحت نشدند، بلکه تا اندازهای حس انتقام نیز در آنها دیده میشد. طنز تلخی که چپهای رادیکال انگلیسی با استفاده از موقعیت بدست آمده، به نمایش گذاشتند نیز تا اندازۀ زیادی گویای ناخرسندی چپیها از رویکردهای اقتصادی خانم تاچر بود. اما چپهای میانه در اعتراض به سیاستمداران امروزی همانند راستیها، تاچر را رهبر قدرتمندی خواندند. در هر حال همۀ مباحث پیرامون خانم تاچر بیش از همه بر حمایت دولت از مردم معطوف میشود. حزب کارگر، توریها را به دلیل سیاست خشن آنها در قبال طبقات فقیران جامعه سرزنش میکند و در مقابل نیز محافظهکاران شرایط و میزان دسترسی به خدمات اجتماعی را متفاوت از دیروز میدانند.