شهر پاتوق حاجی فیروزها
محل کار جدیدشان خیابانهای پرتردد و پشت چراغ قرمز چهارراههاست. وقتی چراغ راهنمایی همرنگ لباسشان، روشن شد، با دایره و تمبک، یا دست خالی، میآیند و میخوانند و عیدی میگیرند.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از شرق ، حاجیفیروزها، فارغ از اینکه بخواهیم اصل و فرع فلسفه وجودی آنها را ریشهیابی کنیم، جزء حقایق شبهای عید شهرهای ماست. مردان و کودکان، که صورت خود را سیاه کردهاند، لباس و کلاه قرمز پوشیدهاند و سعی میکنند طناز و جالب باشند تا دست مردم به جیب برود و اسکناسی کف دستشان بگذارند. این جماعت، فقط چندروز پیش از فرارسیدن نوروز، مهلت دارند حاجیفیروز شوند و روزی خود را از این راه به دست آورند.
برخیشان کموبیش اشعار قدیمی و بهاصطلاح بااصالت را میخوانند و برخی هم، هرچه بتوانند سرهم کنند و میخوانند. البته هر دو گروه، عیدی خود را از مردم و بهخصوص رانندگان گشادهرو میگیرند. اکثر اینها از سر سیری حاجیفیروز نشدهاند. احتمالا هیچکدامشان تا حالا سوار ماشین لوکس نشدهاند یا پشت میز رستورانهای شیک و فانتزی شهر ننشستهاند. درآمد حاجیفیروزها متغیر است، آنگونه که برخی از آنها میگویند روزانه بالای ٣٠هزار تومان درآمد دارند اما این کسبوکار بیش از یک هفته تداوم ندارد. به گفته یکی از حاجیفیروزها که سابقه بابانوئلشدن هم دارد، نداری باعث شده حاجیفیروز بیاید و از مردم عیدی بخواهد. به اعتقاد او، در نداری و فقر، بابانوئل هم مجبور میشود بهجای هدیهدادن، گدایی کند.
برای دیدن این کاسبهای شب عید، نیازی نیست به جای خاصی بروید. در هر خیابانی باشید، یکی، دو چهارراه پایینتر و بالاتر میتوانید یکی، دونفرشان را ببینید. نکته اول این است که سیاهکردن صورت، به افراد امکان میدهد که در کسوت حاجیفیروز، ناشناس بمانند و بههمیندلیل، افراد بیشتری دل به این کار میدهند؛ چون کسی آنها را نمیشناسد و بیخیال برخورد با آدمهای آشنا، راحت کاسبی میکنند. مانند یکی از حاجیفیروزها که میگفت: «دوروز پیش جلو ماشین باجناقم را گرفتم و کلی ادا و اصول درآوردم و اذیتش کردم، آخرسر هم از آنجا که میدانستم چه بگویم که نرم شود، یک اسکناس ١٠هزارتومانی از او عیدی گرفتم». نکته دوم اصرار برخی از حاجیفیروزها برای مخفیماندن هویتشان است، آنها بهراحتی وقت خودشان را برای گفتوگوی عادی با کسی هدر نمیدهند؛ آنقدر در نقش حاجیفیروز غرق شدهاند که نمیتوانند حرفهای جدی بزنند. ازاینرو در این گزارش از معرفی مکان خودداری شده است تا احیانا هویت کسی برملا نشود گرچه اینروزها تمام خیابانهای شهر، پاتوق حاجیفیروزهاست.
بابانوئل فقیر هم مجبور به گدایی میشود از معدود آدمهایی است که به نظر حرفهای میرسد. لباسش مخصوص همین کار است؛ مثل بقیه نیست که با کلاه مارک و کفش ورزشی، حاجیفیروز بازی کند. مردی است میان بالا و میانسال، میان ماشینها. عیدیاش را همان اول میگیرد تا لفظش باز شود؛ میگوید مجبور است برای امرارمعاش و اداره خانواده دست به این کار بزند. در طول زندگی کار دائمی نداشته و عاقبت، خودش دست به «کارآفرینی» زده است؛ در طول سال زرشک، گوجهسبز و لبو میفروشد، اما دم عید، حاجیفیروز میشود. او پشت چراغ قرمز این چهارراه دلباز، هفتسال مداوم حاجیفیروز بوده و امسال، گرچه نسبت به سالهای گذشته بازارش کسادتر شده، اما تا حالا، روزانه بین ٤٠ تا ٧٠هزارتومان درآمد داشته است. البته میگوید رکورد درآمدزاییاش به دیماه امسال برمیگردد که برای دو شب بابانوئل شده و در چند خیابان باکلاس شهر، هر شب صدهزارتومان دشت کرده است. وقتی به او میگویم برخی معتقدند حاجیفیروز اینطور نبوده که بیاید وسط مردم تکدیگری کند و بازیگران این نقش، او را گداصفت کردهاند، خُلقش تنگ میشود. میگوید من عیدی میگیرم، آن هم از کسی که از کار من خوشش آمده باشد و لااقل لبخندی بر لبش نشسته باشد. اگر روزی حاجیفیروز از مردم گدایی نمیکرده حتما وضع و اوضاعش خوب بوده وگرنه بابانوئل هم اگر فقیر باشد مجبور است بهجای هدیهدادن، گدایی کند. وقتی خداحافظی میکند و برمیگردد وسط ماشینها، دستش را تکان میدهد و میگوید: «نداری است برادر».
حاجیفیروز نوبتی «ماشینها گرانتر شدهاند اما عیدیهایشان کمتر شده». این را سرکرده حاجیفیروزهای یکی از چهارراههای شلوغ شهر، میگوید. این گروه، هفت، هشتروز حاجیفیروز میشوند و شب عید، هرکدامشان ٤٠٠- ٥٠٠ هزارتومان کاسب هستند. حاجیفیروزهای این چهارراه، که از قضا پاتوق دستفروشان نیز هست، اعضای یک گروه دستفروشی منسجم هستند که به دلایلی به صورت نوبتی حاجیفیروز میشوند. هیچکدامشان بهصراحت نوبتیبودن این کار را تأیید نکردند اما از صحبتهایی که هنگام سبزشدن چراغ، بین حاجیفیروزها و برخی دستفروشان ردوبدل میشد، کاملا مشخص بود که اینها نوبتی حاجیفیروز هستند. مثلا یکبار یکی از دستفروشان به حاجیفیروز چاقی که خط عرق، سیاهی صورتش را شسته بود متلکی پراند اما حاجیفیروز، انتقام رفتار امروز را به فردا موکول کرد که آن دستفروش باید کسوت حاجیفیروزی را به تن کند. اینجا بخش اعظم گروه، دستفروشی میکنند و چندنفرشان حاجیفیروز هستند. به قول یکی از آنها «حُسن حاجیفیروزبودن این است که هیچ مأموری به تو گیر نمیدهد، تازه میتوانی مأمورها را از سر بقیه هم باز کنی». گروه دستفروشان با این کار، با یک تیر دو هدف میزنند؛ هم از عیدی حاجیفیروزی بهرهمند هستند و هم حواسشان به همکاران قدیمیشان است که یک وقت، شب عید گرفتار مأمور نشوند. کوچکترین عضو این گروه میگوید: «دیشب آنقدر سربهسر یک راننده گذاشتم که مجبور شد چراغ قرمز را رد کند. از شانس بدش افسر او را نگه داشت و مدارکش را گرفت که جریمهاش کند. خودم به دادش رسیدم و نگذاشتم جریمهاش کند. راننده تا سبزشدن چراغ ما را تحمل کرد آخرسر هم با اخم عیدی را داد».
لذت باجناقآزاری در لباس حاجیفیروز حاجیفیروز یکی از چهارراههای طولانیترین خیابان تهران، جوان حاضرجواب و شوخی است که ظاهرش، نزاع سنت و مدرنیته است؛ کلاه قرمز، با مارک یک برند معروف و کفشهای ورزشی سفید پوشیده با یک جلیقه قرمز قدیمی، که دورادورش سکه آویزان است و صدای جیرینگجیرینگ آن، موسیقی صحنه هنرنماییاش شده است. این حاجیفیروز هم قبل از گرفتن عیدی حرفی نمیزند که به درد بخورد اما وقتی عیدی میگیرد نطقش باز میشود و با آبوتاب از معطلکردن ١٠ دقیقهای ماشین باجناقش میگوید؛ باجناقی که منصب دولتی دارد و بسیار هم مبادیآداب است و تقریبا هیچگاه با تازهداماد خانواده آبش به یک جوی نرفته. میگوید کِیف وافری میدهد که یک آشنا را دست بیندازی اما او تو را نشناسد، اگر این آشنا باجناق آدم باشد و تازه بتوانی ١٠هزارتومان هم از او عیدی بگیری که چه بهتر. حاجیفیروز جلیقهپوش، معتقد است که اغلب آدمها پیش آشناهایشان با نقاب ظاهر میشوند و خودشان را جور دیگری نشان میدهند اما وقتی با غریبهها گرم بگیرند صاف و صادقند. او کار دائمی ندارد، پیش از این در یک کارخانه چینی و سرامیک کار میکرده اما دو ماه مانده به عید، وقتی کارفرما به بهانه ناتوانی در پوششدادن هزینهها، قرارداد موقت برخی از کارگران را تمدید نمیکند، بیکار شده است. این جوان فعلا حاجیفیروز شده و برای بعد از نوروز هم تصمیم دارد در یکی از پیادهروهای شلوغ شهر، بساط دستفروشی پهن کند، تا روزی که بتواند کار درخوری بیابد.
حاجیفیروز و اتهام سرقت بانک اینجا تقریبا مرکز نقشه شهر تهران است؛ محل تلاقی یک خیابان یکطرفه و یک بلوار. حاجیفیروز به دلیل طولانیبودن مدت چراغ قرمز اینجا را انتخاب کرده است. علاوهبراین، اینجا به سرویس بهداشتی عمومی هم نزدیک است و او میتواند برای تغییر لباس و سیاهکردن سر و صورت به آنجا برود. این مرد میگوید صبحها آگهی پخش میکند اما حقوق این کار کفاف زندگی را نمیدهد برای همین مجبور میشود بعدازظهرها تا پاسی از شب، با موتور مسافرکشی کند. فعلا از پنجشنبه گذشته، بعدازظهرها را به حاجیفیروزشدن اختصاص داده است تا درآمدش، کمکخرج شب عید خانواده چهارنفره او باشد. کارش در این چهارراه از ساعت چهار شروع میشود و تا وقتی ماشین در خیابان باشد، ادامه دارد. حاجیفیروز، اعتقاد دارد روزی دست خداست اما تلاش هم باید کرد؛ او اینجا روزی ٤٠ تا ٥٠ هزارتومان کاسبی میکند. خاطره روز اول حاجیفیروزشدنش جالب است؛ روز اول دل به کار میدهد و از ساعت ٩ صبح حاجیفیروز میشود. نزدیک ظهر، مأموری میآید، مچش را میگیرد و به داخل بانک نبش چهارراه میبرد. گویا به او ظنین شده بودند که دارد بانک را برانداز میکند و لابد عضو یک گروه سرقت است که نقشه سرقت از بانک را دارند. حاجیفیروز بختبرگشته، کلی التماس میکند، به غلطکردن میافتد و کارت شناسایی رو میکند تا حرفش را باور کنند و بفهمند «از بد حادثه اینجا به پناه آمده است». بعد از تعریف این خاطره که به چهره او نگاه میکنم، به مسئولان بانک حق میدهم. خودش هم متوجه شده، میگوید قیافهام غلطانداز بود، بندههای خدا شک کرده بودند اما به خیر گذشت.