دام سیاه شیاد تلگرامی برای دختر ۱۴ساله
دختر فریب خورده گفت: مژگان مرا فریب داده بود. او در واقع یک پسر جوان بود و ادعا میکرد که عاشقم شده است.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از روزنامه خراسان، کارگاه آموزشی بررسی فضاهای مجازی در یکی از مدارس متوسطه اول برگزار شده بود. مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد با تشریح خطرات فضای مجازی و هشدارهای پلیسی برای جلوگیری از افتادن دختران نوجوان در دام شیادان فضای مجازی گفت: دختران نوجوان یکی از قربانیان اصلی آسیبهای اجتماعی از طریق دوست یابیها و انتشار تصاویر شخصی در فضای مجازی هستند چرا که هویت افراد در این فضا پنهان است و ... با پایان یافتن سخنان کارشناس اجتماعی کلانتری، دختر نوجوانی که در همین مخمصه گرفتار شده بود مشاور پلیس را پناهگاه مورد اعتماد خود یافت و رازی را فاش کرد که مدتها آزارش میداد. این دختر ۱۴ ساله درحالی که شرم و حیا از چهره اش میبارید، گفت: هفت سال قبل زمانی که برای رفتن به مدرسه آماده میشدم پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من با چشمانی گریان راهی مدرسه شدم.
آنها من و برادر بزرگ ترم را نیز از یکدیگر جدا کردند چرا که قرار بود برادرم با پدرم زندگی کند و مادرم هم سرپرستی مرا پذیرفت. چند ماه بعد پدرم با زن جوان دیگری ازدواج کرد و اکنون سه فرزند دارد، اما مادرم همه خواستگارانش را رد کرد تا به قول خودش از آب و گل دربیایم و خوب و بد را تشخیص بدهم. خلاصه من به زندگی با مادرم در منزل مادربزرگم ادامه میدادم و پدرم گاهی به دیدارم میآمد و مرا به پارک و سینما میبرد و در همین حال بخشی از هزینههای مرا نیز میپرداخت. از سوی دیگر وقتی میشنیدم برای مادرم خواستگار آمده است در تنهایی خودم فرو میرفتم و رنج میکشیدم.
اگرچه حق را به مادرم میدادم که او نیز برای خوشبختی و آینده اش باید دوباره ازدواج کند، اما همواره وحشت داشتم که با ازدواج او آینده من تباه میشود وقتی خاله ام مرا به منزلشان دعوت میکرد تا به دخترش ریاضی بیاموزم خوب میدانستم که باز برای مادرم خواستگار آمده است و آموزش ریاضی بهانهای بیشتر نیست تا مرا از خانه دور کنند، اما هیچ وقت این موضوع را به روی خودم نمیآوردم. اگرچه مادرم ۳۰ سال بیشتر نداشت و همیشه لابه لای نصیحت هایش به من یادآوری میکرد «نازگلم تو نیز روزی ازدواج میکنی و به خانه بخت میروی آن گاه مادرت برای همیشه تنها خواهد ماند!» بالاخره مادرم به یکی از خواستگارانش پاسخ مثبت داد. «اصغر آقا» نانوا بود و سه فرزند داشت.
همسر او مدتی قبل به خاطر بیماری سرطان جان خود را از دست داده بود و این گونه من و مادرم به منزل اصغر آقا رفتیم. اگرچه اصغر آقا، مردی بسیار مهربان و خوش اخلاق بود، اما دو خواهر ناتنی ام رفتار مناسبی با من نداشتند آنها با نیش و کنایه و حرکات و رفتارشان من و مادرم را آزار میدادند.
به طوری که من برای رهایی از این وضعیت روانی همواره در گوشه اتاق مینشستم و تنهایی ام را با جست وجو در فضای مجازی پر میکردم تا این که در تلگرام با دختری به نام «مژگان» آشنا شدم او هم ۱۴ ساله بود و به درد دل هایم گوش میداد. هیچ شناختی از مژگان نداشتم. فقط برای رهایی از تنهایی با او چت میکردم. مژگان مدعی بود یک برادر کوچکتر دارد و در سمنان ساکن است. او تصاویر خیلی زیبایی از خودش برایم ارسال میکرد و من با دیدن آن همه زیبایی همواره به او غبطه میخوردم.
رفاقت من و مژگان هر روز صمیمیتر میشد و من هم تصاویر مختلفی را از خودم میگرفتم و برایش ارسال میکردم از این که مژگان به حرف هایم گوش میداد و با جملات زیبایش آرامم میکرد خیلی خوشحال بودم طوری به او وابسته شدم که ساعتها با او حرف میزدم و همه رازهای زندگی ام را فاش میکردم تا این که بعد از گذشت چند ماه از این ماجرا یک روز مژگان چهره واقعی اش را به من نشان داد و تصویری از خودش را برایم ارسال کرد. آن جا بود که فهمیدم مژگان مرا فریب داده او یک پسر جوان بود و ادعا میکرد که عاشقم شده است. وقتی متوجه این ماجرا شدم بلافاصله با او قطع رابطه کردم، اما از آن روز به بعد آن جوان ناشناس مرا تهدید میکند که اگر به این رابطه ادامه ندهم تصاویر خصوصی ام را در فضای مجازی منتشر میکند. اکنون مدتی است که دچار مخمصه بدی شده ام و از ترس انتشار تصاویرم در رنج و عذاب هستم چرا که میترسم رسوایی بزرگی به بار بیاید و ...
شایان ذکر است مشاور کلانتری پس از شنیدن سرگذشت دختر نوجوان او را به همراه مادرش به دایره مددکاری اجتماعی دعوت کرد تا اقدامات پلیسی و قضایی در این باره انجام شود. در عین حال به دستور سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفا) مقرر شد تا هویت دختر نوجوان و اقدامات پلیسی به صورت محرمانه باقی بماند.