به گزارش اقتصادآنلاین، شکوفه حبیبزاده در شرق نوشت: همه اینها در شرایطی است که هندوستان برای حضور ویژه در چابهار، دستدست میکند؛ اما چرا چنین است؟ علت را باید در پدیدهای جدی در عرصه جغرافیای سیاسی جستوجو کرد. در شرایطی که جهان به سوی شبکهایشدن رفته و رابطه کشورها نه از طریق سیاست، بلکه از زاویه اقتصاد به یکدیگر پیوند خورده است و اقتصاد شبکهای را ایجاد کرده، نگاه موزائیکی سیاستمداران در ایران خطایی آشکار است. مرتضی قورچی، استادیار جغرافیای سیاسی دانشگاه شهید بهشتی با تأکید بر اینکه باید سیاست را تابعی از اقتصاد کنیم، میگوید: «برخی از اندیشمندان و سیاستمداران ایرانی فکر میکردند اتحادیه اروپا از اقتصاد ایالات متحده مجزاست یا اینکه برای حل مشکلات اقتصادی بر اثر تحریمهای آمریکا میتوان به سمتوسوی شرق رفت و از اقتصاد آنها استفاده کرد؛ درحالیکه میبینیم هماکنون بسیاری از کشورهای حوزه آسیای جنوب شرقی از مبادلات اقتصادی با ایران طفره میروند. علت همان شکلگیری جهان جدید مبتنی بر اقتصاد شبکهای است. پس تحلیل جهان و بازنمایی وضعیت ایران در قرن بیستویکم، مبتنی بر پارادایم نخست، یعنی جهان «موزائیکی یا پازلی»، اساسا سیاستمداران ایران را در درک جهان حاضر و جایگاه ایران به اشتباه انداخته است». قورچی میافزاید: «نمیتوانیم با حوزههای دیگر ژئواستراتژیک در زمینه توسعه اقتصادی سیاستهای خود را پیگیری کنیم؛ چراکه اساسا خود دو حوزه ژئواستراتژیک اوراسیا و پاسیفیک- آسیا، بهشدت به پیوندهای اقتصاد شبکهای که به حوزه ژئواستراتژیک آتلانتیک منتهی میشوند، متکی هستند. بنابراین رفتن به سمتوسوی این دو حوزه برای توسعه اقتصادی احتمالا ممکن است به واکنش سرد آنها و همکارینکردنشان منتج شود!». او با نگاهی به چابهار میگوید: «ضعف دانش و معرفت علمی و همچنین تسلط نگاه موزائیکی و جهان از هم تفکیکشده، سبب شده بود ما فکر کنیم اگر چابهار را به اقتصاد هند پیوند دهیم، مشکلات تحریمهای ما حل خواهد شد؛ درحالیکه میدانیم کشور هند بهشدت با شهرهایی مانند بنگلور و حیدرآباد به اقتصاد شبکهای جهان گره خورده است و پر واضح است که هند ترجیح میدهد برای درامانماندن از تحریمهای اقتصاد شبکهای، با ایران و بهویژه با چابهار بهطور گسترده وارد تعاملات اقتصادی نشود».
پیش از آنکه وارد بحث شویم، میخواهم از منظر جغرافیای سیاسی تصویری از «ایران» به دست بدهید تا بهتر بتوانیم درباره موقعیت کنونی کشور و شیوه همکاری با جهان از منظر توسعه اقتصادی وارد گفتوگو شویم.
به نظر من با سؤال خوبی شروع میکنیم. من اعتقاد دارم قبل از هر تحلیلی از ایران، باید وضعیت ایران را در زمان و مکان دید؛ یعنی در چه زمانی و در چه مکانی ایستادهایم. بنابراین اگر بخواهم خیلی ساده به سؤال شما برگردم، فکر میکنم بهتر است ایران را در پارادایمی علمی در جغرافیای سیاسی و در قرن بیستویکم قرار داده و بعد تصویری از آن را با توجه به این وضعیت برای خود بازنمایی کنیم تا بدانیم در چه جایگاهی قرار داریم. در اینجا لازم است قبل از ورود به بحث، از یک پارادایم مسلط علمی در جغرافیای سیاسی و روابط بینالملل در قرن بیستم و همچنین قرن بیستویکم صحبت کنم. در حقیقت پارادایم مسلط علمی در جغرافیای سیاسی و رشته روابط بینالملل، همواره دیدن و بازنمایی جغرافیای سیاسی جهان در چارچوب فضاهای از هم «مجزاشده» یا «جداشده» است که به آن تحلیل «موزائیکی» یا تحلیلی مبتنی بر تفکر «پازلی» میگویند. در این چارچوب اگر بخواهیم ایران را در قرن بیستویکم تحلیل کنیم، معتقدم باید از تئوری سائول کوهن استفاده کرد تا در آن چارچوب، تصویر ایران را بازنمایی کنیم. «سائول کوهن» یکی از بزرگترین نظریهپردازان و اندیشمندان جهانی در حوزه دانش ژئوپلیتیک است. کوهن برای بازنمایی و ارائه تصویری از جهان، سه منطقه ژئواستراتژیک در نظریه خود تعریف میکند که در این مناطق، اساسا منازعه، کشمکش و جنگ نیست و ثبات وجود دارد؛ به نوعی میتوان گفت تمرکز قدرت به معنی متداول آن در ذات این مناطق تعریف شده است. منطقه ژئواستراتژیک آتلانتیک شامل اتحادیه اروپا، آمریکای شمالی و کشورهای متحد این دو منطقه مانند استرالیا، منطقه ژئواستراتژیک اوراسیا شامل فدراسیون روسیه، آسیای مرکزی، قفقاز و برخی از کشورهای غرب روسیه، مانند بلاروس و اوکراین است که در این حوزه روسیه بهطور سنتی قدرت اصلی منطقه ژئواستراتژیک بوده و پیرامون خود را به ثبات درآورده است. همینطور منطقه ژئواستراتژیک نوظهور در اواخر قرن بیستم به نام «منطقه پاسیفیک ـ آسیا» که مرکز آن چین است و سایر کشورهایی که بهنوعی زیر نفوذ قدرت چین قرار دارند یا متصل به اقتصاد چین هستند. منطقه شبهقاره را هم بهعنوان قلمرو ژئوپلیتیکی میداند که در آینده به سطح یک منطقه ژئواستراتژیک درخواهد آمد.
در حقیقت این سه منطقه ژئواستراتژیک در جهان روی سایر فضاهای جغرافیایی تحت عنوان قلمروهای ژئوپلیتیکی رقابت میکنند. کوهن این فضاهای رقابتی سه منطقه ژئواستراتژیک را کمربندهای شکننده مینامد. فضاهای جغرافیایی که اساسا بر اثر رقابت این سه حوزه قدرت، غالبا در بیثباتی به سر میبرند؛ زمانی متحد یک حوزه ژئواستراتژیک و زمانی متحد منطقه ژئواستراتژیک دیگر میشوند یا اساسا به مرور بر اثر رقابت فشرده، در وضعیت کشورهای ازهمفروپاشیده قرار میگیرند. این کمربندهای شکننده، بخشی از اروپای شرقی، شمال آفریقا و آسیای جنوب غربی و خاورمیانه و برخی از قسمتهای آسیای جنوب شرقی را هم دربر میگیرد.
جایگاه ایران در این میان کجاست؟
اگر با این تصویر و مقیاس جغرافیایی بازنماییشده از سطح جهان به ایران نگاه کنیم، در آن صورت ایرانی را میبینیم که همواره مورد رقابت این سه حوزه ژئواستراتژیک در قرن بیستویکم خواهد بود. اگر از این چارچوب به جهان نگاه کنیم، ایران باید در قرن بیستویکم، برای مواجهه با قدرتهای ژئواستراتژیک برنامه مشخصی داشته باشد که ببیند منافع ملیاش در پیوند با کدام یک از قلمروهای ژئواستراتژیک بیشتر فراهم میشود و میتواند بیشترین ثبات، توسعه و آینده سیاسی را برای کشور ایران در این فضای سراسر رقابت، رقم بزند.
فکر میکنید در موقعیت کنونی که ایران در آن قرار دارد، بهتر است ایران با کدامیک از این سه منطقه ژئواستراتژیک پیوند داشته باشد؟
قبل از اینکه به این سؤال پاسخ دهم باید بگویم یک پارادایم نوظهور جدید هم در جغرافیای سیاسی از اواخر قرن بیستم در این علم شکل گرفته که جهان و بازنمایی جهان را نه بر اساس منطق «مجزایی یا موزائیکی» که قبلا به آن اشاره کردم میبیند، بلکه در جغرافیای سیاسی، به جای قلمروییدیدن و تحلیل روابط کشور با کشور، پارادایم «فضای جریانها» را دنبال میکند. در واقع این جریانها عموما اقتصادی هستند که جهان را به شکل مکانهای جغرافیایی گره (Node) و شبکه (Network) درآورده و فضاهای جغرافیایی را از وضعیت مجزابودن به شکل پیوندی و درونهمبودن در آورده است. در جهان امروز بهواسطه جهانیشدن معاصر، بحث پیوندها با مکانهای جغرافیایی بیشتر و بیشتر رشد کرده و سبب بازنمایی تصویری از مناسبات جدید جغرافیای سیاسی در سطح جهان شده است که مکانهای محلی (همچون شهرها) که قبلا درون کشورها محصور بودند، بازیگر صحنه بینالمللی شوند و تبدیل به «نود یک شبکه یا فضای جریانی» شوند. در این بازنمایی از جهان، فقط یک منطقه هستهای (Core) از جهان وجود دارد که همان منطقه ژئواستراتژیک آتلانتیک است. اساسا پیوندهای شبکهای اقتصاد جهانی در نهایت به شهرهای ایالات متحده منتهی میشود و بنابراین در این پارادایم همه فضاهای جغرافیایی جهان در یک وضعیت بازنمایی شبکهای به ایالات متحده پیوند میخورند. بنابراین آنچه در این پارادایم دیده میشود، اتصال مناطق جغرافیایی جهان در چارچوب فضای جریانها به منطقه ژئواستراتژیک آتلانتیک است. به خوبی میدانیم که همه پیوندها و جریانهای اقتصادی جهان در نهایت به این حوزه منتهی میشود. بنابراین اگر بخواهیم به آینده ایران با راهبرد رشد و توسعه اقتصادی فکر کنیم، باید مسیری را در پیش بگیریم که به فضای جریانها متصل شویم و در درون این پارادایم، بتوانیم بخشی از سیستم برونسپاری (Out- Sourcing) یا دورسپاری (Off–Shoring) جهان را با توجه به مزیت نسبی و موقعیت جغرافیایی برعهده بگیریم.
همینجا باید بگویم که خیلی از اندیشمندان جغرافیای سیاسی و روابط بینالملل که در چارچوب پارادایم نخست فکر میکنند، تصور میکنند که اقتصاد جهانی هم در وضعیت مجزا و تفکیکپذیر در مناطق جغرافیایی جهان و حوزههای قدرت عمل میکند، درحالیکه سیستم اقتصاد جهانی به شدت به سمت و سوی جهان شبکهای حرکت کرده است که دو اندیشمند جهانی، مانوئل کاستلز و پیتر تیلور به خوبی در مباحث علمی خود نشان دادهاند که جهان به شدت شبکهای شده است! شاید به همین دلیل باشد که برخی از اندیشمندان و سیاستمداران ایرانی فکر میکردند که اتحادیه اروپا از اقتصاد ایالات متحده مجزاست یا اینکه برای حل مشکلات اقتصادی بر اثر تحریمهای آمریکا میتوان به سمت و سوی شرق رفت و از اقتصاد آنها استفاده کرد؛ درحالیکه میبینیم هماکنون بسیاری از کشورهای حوزه آسیای جنوب شرقی از مبادلات اقتصادی با ایران طفره میروند. علت همان شکلگیری جهان جدید مبتنی بر اقتصاد شبکهای است. پس تحلیل جهان و بازنمایی وضعیت ایران در قرن بیستویکم مبتنی بر پارادایم نخست یعنی جهان «موزائیکی یا پازلی» اساسا سیاستمداران ایران را در درک جهان حاضر و جایگاه ایران به اشتباه انداخته است. بنابراین اگر بخواهیم ما هم به رشد و توسعه اقتصادی متناسب با جایگاه کشورمان در نظام بینالملل برسیم، باید تحلیلهایمان را مبتنیبر بازنمایی ایران در چارچوب پارادایم دوم در قرن بیستویکم یا همان فضای جریانها یا جهان شبکهای قرار دهیم و بعد با مشاورهای خود، حوزه سیاست را به مرور تابع این منطق جدید کنیم. بهعنوان مثال هند و ویتنام با دو شهر مهم خود که بهشدت به فضای جریانها پیوند خوردهاند، بیشترین میزان رشد و توسعه اقتصادی را برای کشور خود فراهم کردهاند. هند با گرهزدن شهرهای خود، همچون بنگلور و حیدرآباد به فضای جریانها و شهر هانوی (پایتخت ویتنام) فرصتهای شغلی گستردهای برای شهروندان خود فراهم کردهاند.
کدام شهرها در ایران قابلیت تبدیلشدن به «نود شبکه» را دارند؟
در وضعیت کنونی هیچکدام از شهرهای ما قدرت اتصال به فضای جریانها را ندارند، چراکه در ایران دو مشکل وجود دارد؛ نخست اینکه پارادایم دانشی و حوزههای معرفتی بهویژه در مناسبات بینالمللی حتی در زمینه اقتصاد در بازنمایی جهان برای کنشگری، هنوز تصویر جغرافیای سیاسی و اقتصادی جهان جدید را «فضاهای مجزا» میبیند. دوم اینکه براساس همین تصویر و بازنمایی مداوم آن از طرف حوزههای دانشی، سیاست هم دقیقا بر اساس همین منطق عمل میکند، بنابراین واضح است که سیاست اقتصاد را تابع خود کرده و تحلیلها به سمت و سوی جغرافیای سیاسی سنتی و روابط بینالملل واقعگرا، متمایل شده است. در این بستر اساسا معرفت دانشی مبتنی بر انگارهها و بازنمایی جهان مبتنی بر فضای جریانها بسیار اندک است. باید درک ذهنی و حوزه دانشی خود را از جغرافیای سیاسی جهان قرن بیستویکم تغییر دهیم و به سمت و سوی این منطق علمی حرکت کنیم که سیاست را تابع اقتصاد کنیم و برنامهای در سطح ملی برای اتصال شهرهایی با موقعیت استراتژیک همچون چابهار جهت اتصال به فضای جریانها را پیگیری کنیم. بنابراین اگر در پارادایم جهان شبکهای بیندیشیم که در حال حاضر اندیشیدن درباره آن بسیار سخت است، آنوقت تهران و چابهار بهترین ظرفیت برای پیوستن به فضای جریانها را دارند. هرچند در سایر شهرهای ایران هم این ظرفیتها اساسا وجود دارد، اما این دو شهر بهترین موقعیت را برای رفتن به سوی یک اقتصاد پیوندی یا شبکهایشده دارند.
این دو شهر چه مزیتهای ویژهای دارند؟
خب مزیتهای بسیاری برای هر دو شهر در حوزه رقابتپذیری منطقهای وجود دارد. تهران با موقعیت جغرافیایی ویژه در منطقه بهترین شرایط را برای تبدیلشدن به گره یا هاب هوایی دارد، مزیتها و شاخصهای متعددی مثل دانشگاهها، جمعیت تحصیلکرده و قدرت اقتصادی تهران و بسیاری از شاخصها که فعلا اینجا شاید مجال گفتن نباشد، در تهران وجود دارد. دراینباره سمینارها و همایشهای بسیاری در تهران برگزار شده است که میتوان به دستاوردهای آنها رجوع کرد. علاوه بر این، چابهار که در شرایط حاضر، از تحریمهای بینالمللی معاف شده است، ظرفیتی دارد که با دسترسی به اقیانوس و پسکرانه خود مانند افغانستان و آسیای مرکزی، میتواند در چارچوب یک اقتصاد شبکهای این مناطق را تحت پوشش خود قرار دهد. از این منظر مزیتهای بیشماری برای چابهار وجود دارد که بهعنوان گره یا (Node) شبکه بتواند در فضای جریانها نقشآفرینی کند و با سایر شهرهای کشورهای همجوار در وضعیت رقابتی قرار گیرد، اما در شرایط کنونی میدانیم که فعلا چنین راهبردهایی با چه چالشهای عظیمی مواجه است. ضعف دانش و معرفت علمی و همچنین تسلط نگاه موزائیکی و جهان ازهم تفکیکشده باعث شده بود که فکر کنیم اگر چابهار را به اقتصاد هند پیوند دهیم مشکلات تحریمهای ما حل خواهد شد، درحالیکه میدانیم کشور هند بهشدت با شهرهایی مثل بنگلور و حیدرآباد به اقتصاد شبکهای جهان گره خوردهاند و پرواضح است که هند ترجیح میدهد برای درامانماندن از تحریمهای اقتصاد شبکهای، با ایران و بهویژه با چابهار بهطور گسترده وارد تعاملات اقتصادی نشود! سایر کشورهای جهان هم در چنین وضعیتی قرار دارند. در حقیقت در جهان امروز کمتر کشوری را میتوان یافت که از مزایای اقتصادی بهرهمند باشد، اما در اقتصاد شبکهای جایگاهی نداشته باشد.
آیا در ایران، شاهد پذیرش این نگاه در سیاستگذاریها هستیم؟
خیلی بهندرت. عموما نگاهها و رویکردها بیشتر مبتنیبر همان پارادایم نخستین است؛ جهان مجزاشده و تفکیکشده از یکدیگر!
آیا در جهان، مناطق محلی همانگونه که به آن اشاره کردهاید، وجود دارند که نقش جهانی بازی کنند؟
بله شهرها و مناطق آزاد بندرگاهی و همینطور برخی از شهرهای قارهای مانند مسکو و سنپیترزبورگ یا حتی پراگ و وین! عموما این شهرها بازیگران فضای جریانها هستند و در ادبیات علمی از آنها به نام شهرهای جهانی یاد میشود. در حقیقت مقیاس عملکردی آنها در حوزه اقتصاد، مقیاس جهانی است! همانطورکه در مباحث اشاره شد، درحالحاضر، شهر بنگلور هندوستان، بهلحاظ سطحبندی جغرافیایی در مقیاس محلی قرار دارد، اما عملکرد آن در اقتصاد شبکهای، مقیاس جهانی است. در این چارچوب گاهی منابع پژوهشی حتی اعلام کردهاند که این شهر به تنهایی در سال 2013، 460میلیارد دلار برای هند ثروت تولید میکند! در حقیقت این شهر پیوندهای فضای جریانی خود را با حوزه ژئواستراتژیک آتلانتیک تقویت کرده و بسیاری از حوزههای خدمات پشتیبان تولید را به شکل برونسپاری یا دورسپاری جذب خود کرده است. برای فهم دقیقتر باید بگویم که این شهر، بسیاری از فعالیتهای خدماتی جهانی را بر عهده گرفته و با قیمتهای بسیار نازل برای کشورهای اروپایی یا آمریکای شمالی، این خدمات را انجام میدهد. بهعنوان مثال توماس فریدمن در کتاب «جهان مسطح است» مینویسد: «در بنگلور، شرکتهای بزرگی ایجاد شدهاند که کار مانیتورینگ امنیتی آسمانخراشهای نیویورک را با قیمتهای بسیار نازلی انجام میدهند». در نظر بگیرید در نیویورک شب است و سیستم امنیتی برای هر فردی که در شیفت شب کار میکند، بسیار پرهزینه است، اما در بنگلور، کار مانیتورینگ حدودا با پنج دلار در روز انجام میشود.
آیا در همسایگی ایران، شهرهایی وجود دارند که بتوانند در مسیر «فضای جریانها»، گوی رقابت را از ایران بربایند؟
بله عمان و قطر جزء کشورهایی هستند که راهبرد توسعه اقتصادی خود را بر اساس پیوندهای قوی با فضای جریانها قرار دادهاند و شهرهای خود را در وضعیت رقابتپذیری با دوبی و ابوظبی در امارات متحده قرار دادهاند. مسقط درحالحاضر بهدنبال برنامهای است تا در آیندهای نزدیک، خود را به گره شبکه اقتصاد جهانی مبدل کند تا در رقابت با دوبی و دوحه، از آنها پیشی بگیرد. از آن طرف، دوحه نیز برنامههای گستردهای برای رقابت با دوبی و سایر شهرهای دیگر حاشیه جنوبی خلیج فارس، در پیشرو دارد. هماکنون قطر بهلحاظ برگزاری بازیهای بزرگ ورزشی در مقیاس جهانی، از دیگران پیش افتاده که خود این امر سبب میشود پیوندهای اقتصاد جهانی بیش از گذشته با دوحه شکل بگیرد و در رقابتپذیری بتواند بهمرور از دوبی سبقت بگیرد! علاوه بر این اگر در آیندهای نزدیک وضعیت امنیتی عراق بهبود یابد واضح است که عراق با حجم عظیمی از صادرات نفتی و دلارهایی که به این کشور سرازیر میشود، ممکن است بغداد را به مرور به سمتوسوی گره (Node) در شبکه اقتصاد جهانی هدایت کند و این شهر را در اقتصاد جهانی، در رقابت با دوبی و دوحه تعریف کند! بنابراین اگر ما نیز کشور و مناطق استراتژیک خود همچون چابهار را به سمتوسوی فضای جریانها هدایت نکنیم، ممکن است در آینده رقابت بسیار سختی با شهرهای منطقهای برای بهعهدهگرفتن جایگاهی در اقتصاد جهانی داشته باشیم.
بههرحال این دانش در کشور وجود دارد که در مسیر توسعه باید به فضای جریانها بپیوندیم؟
بله وجود دارد، اما همانطورکه گفتم پارادایم مسلط در تحلیلها بیشتر معطوف به رویکرد جهان موزائیکی و تفکیکشده است که البته این منطق سبب اشتباهات فراوانی در نگاه ما به جهان شده است!
برای رفتن به سمت و سوی توسعه اقتصادی و اتصال به فضای جریانها نیازمند تغییرات اساسی در نگرشمان نسبت به جغرافیای سیاسی قرن بیستویکم هستیم. ما باید چالشهایمان را بهویژه با حوزه ژئواستراتژیک آتلانتیک کاهش دهیم و سیاست را به مرور تابع اقتصاد کنیم. نمیتوانیم با حوزههای دیگر ژئواستراتژیک در زمینه توسعه اقتصادی سیاستهای خود را پیگیری کنیم چراکه اساسا دو حوزه ژئواستراتژیک اوراسیا و پاسیفیک ـ آسیا، بهشدت به پیوندهای اقتصاد شبکهای که به حوزه ژئواستراتژیک آتلانتیک منتهی میشوند، متکی هستند. بنابراین رفتن به سمت و سوی این دو حوزه برای توسعه اقتصادی احتمالا ممکن است به واکنش سرد آنها و عدم همکاری آنها منتج شود! این است که من فکر میکنم تفکر جهان موزائیکی و مجزا را باید برای توسعه در قرن بیستویکم کنار گذاشته و با بازنمایی موقعیت ایران در پارادایم دومی که مطرح کردم، سیاست را تابع اقتصاد کنیم، در غیر این صورت با عدم تغییر در این نگرش فکری، ممکن است ایران در آینده وضعیت اقتصادی ناگوارتری را تجربه کند.
چندیپیش معافیت چابهار به خاطر رایزنیهای افغانستان با آمریکا تمدید شد. چابهار بخشی از ایران است و ایران با آمریکا دچار تنش سیاسی است، اما آمریکا میپذیرد که چابهار را معاف از تحریمها کند. این اتفاق به خاطر نقش چابهار است؟
بله دقیقا! چابهار میتواند با پسکرانه خود آسیای مرکزی و افغانستان ارتباط داشته باشد. افغانستان اساسا در اتفاقاتی که در دوره پساطالبان رخ داد، تبدیل به یک متحد استراتژیک برای ایالات متحده شده است. بنابراین ایالات متحده نیازمند مسیر ترانزیتی خاصی است که این کشور را از حالت انزوا بیرون بیاورد، از این رو بندر چابهار میتواند حمایتهای اقتصاد پیوندی را از این کشور داشته باشد. آشکار است که افغانستان در وضعیت پساطالبان سخت نیازمند توسعه اقتصادی است تا از فقر و عقبماندگی و در نهایت عدم امنیت رها شود. آمریکا در 11 سپتامبر از انزوا، فقر، عقبماندگی و رهاشدگی افغانستان به حال خود، صدمه دیده است بنابراین سخت به دنبال امنیت و توسعه اقتصادی و ثبات دولت مرکزی آن است. به نظر من آمریکا از این زاویه به چابهار نگاه میکند و ما هم باید از این فرصت فراهمشده نهایت استفاده را داشته باشیم. تصور من این است که موضوع چابهار باید در سطوح و مقیاسهای مختلف جغرافیایی پیگیری شود. در سطح اول باید وزارت خارجه یا سیاست خارجی ایران بحث چابهار را پیگیری کند. در سطح دوم، موضوع چابهار باید در سطح منطقهای یا استانی دنبال شود و در سطح سوم، باید کمک شود تا مدیریت شهری و نهادهای محلی بتوانند نقش جهانی به خود بگیرند که این خود نیازمند همفکری و شکلدهی به طرحهای متعدد توسعه بهویژه با رویکرد فضای جریانی در این شهر است! بهعنوان مثال نهادهای محلی همچون مدیریت شهری یا منطقه آزاد چابهار باید به دنبال رایزنی با کلانشهرهای اطراف خود باشند که بتوانند نهادهای بینالمللی همچون اتحادیه کلانشهرهای شمال اقیانوس هند را در این شهر بنیانگذاری کنند. در غیر این صورت این نوع فرصتها ممکن است به سمت مسقط یا کراچی هدایت شود. در مقیاس استانی به تفکرات آمایشی و برنامهریزی فضایی نیاز داریم اما مهمتر از همه اینها، مقیاس ملی است که باید دستگاه سیاست خارجی آن را دنبال کند تا بتواند موانع و چالشهای این شهر را در اتصال به فضای جریانها از پیشرو بردارد! با دیپلماسی میتوان هنرمندانه، فضاهایی را مهیا کرد تا چابهار راحتتر بتواند به فضای جریانها بپیوندد.
به نظر میرسد چنین تصویری به کشور ارائه شده است، اما سیاستگذاران در ایران نگاه موزائیکی دارند. چرا نمیخواهند وارد این جریان شوند؟
یک بخش به خاطر این است که ادبیات فضای جریانها در دانشگاههای ما تدریس نمیشود، اما در دپارتمانهای اقتصادی کمابیش وجود دارد. هرچند که اقتصاددانان ما هنوز جداگانه و کشور به کشور تحلیل میکنند، اما تحلیل اقتصاد شبکهای جهان مبتنی بر شرکتها و شبکههای شرکتی را کمتر دیدهام. اینکه بدانیم چین در چه سطحی درون اقتصاد ایالات متحده جای دارد، نیازمند تحلیل شرکتها هستیم تا تحلیل اقتصاد در مقیاس ملی! در تحلیل شرکتها در اقتصاد شبکهای بهعنوان مثال به فروشگاههای والمارت میتوان اشاره کرد که در عرضه کالاهای فیزیکیشان متکی بر شرکتهایی چینی یا ویتنامی یا هندی هستند. مواردی از این دست پرشمار است. سیاستگذاران باید بدانند که سیاست به مرور تابع اقتصاد شبکهای خواهد شد و دیگر نمیتوانند مانند گذشته بدون توجه به مناسبات اقتصادی به حرکت مستقل خود ادامه دهند. پس بخشی از این اتفاق به خاطر این است که دپارتمانهای حوزههای علمی ما کمتر در این زمینهها، دانش تولید کردهاند. بخشی هم به خاطر اینکه تا به حال عادت کردهایم با اتکا به درآمدهای نفتی، سیاستهای توسعه اقتصادی را جلو ببریم. وقتی درآمدهای نفتی باشد اساسا نیاز به پیوندها و رویکرد شبکهای و فضای جریانی نداریم. بنابراین اکنون که مشکلات نفت و تحریمها ایجاد شده بهترین فرصت است که رویکردهای خود را تغییر دهیم و کشور را به سمت و سویی ببریم که بیشتر با فضای جریانها پیوند داشته باشد.
وقتی معاونت اقتصادی در وزارت خارجه ایجاد شد، گمان میرفت که دیپلماسی اقتصادی نیز در این راستا پیگیری شود، اما چنین نشد. علت چیست؟
چون همانطور که بحث شد، مسئولان در کشور به جهان موزائیکی نگاه میکنند. تصور میکنند ما میتوانیم منطقه ژئواستراتژیک آتلانتیک را کنار بگذاریم و با روسیه و اوراسیا همکاری کنیم. اگر ایرباس یا بویینگ را به دلیل تحریمها نتوانستیم خریداری کنیم، بنابراین سوپرجت سوخو را میتوانیم جایگزین کنیم، اما میبینیم که سوخو در یکسری قطعات در شبکه فضای جریانی با شرکتهای حوزه آتلانتیک در پیوند تنگاتنگ است. در اینجاست که متوجه میشویم به این راحتی نمیتوان در اقتصاد از فضای جریانها دوری جست. روسیه دو مکان پیوندی با اقتصاد جهانی دارد؛ بنابراین روسیه خود نیز در فضای جریانها به نوعی ادغام شده و در حوزه اقتصاد نمیتواند خیلی مستقل از فضای جریانها عمل کند. شهرهای جهانی (سنپترزبورگ و مسکو) نماد پیوند روسیه با اقتصاد شبکهای یا فضای جریانی هستند. بنابراین روسیه بهوسیله این شهرها که همچون گره شبکه هستند، به شرکتها و بازارهای مالی جهانی متصل است. بنابراین روسیه به اندازه دو شهر جهانی، سیاستش تابع اقتصاد شده است! چین اکنون دو شهر اصلی بهعنوان شهر جهانی دارد و دو شهر هم در این کشور در حال رسیدن به سطح شهر جهانی هستند. هانوی و کوالالامپور هم همینطور. بنابراین میبینیم که کشورهای به ظاهر مستقل و مجزا از هم، بهشدت در وضعیت پیوندی با اقتصاد جهانی قرار دارند و این امر موجب شده تا در مناسبات اقتصادیمان بعد از شکلگیری تحریمها مدام با مشکل و عدم تعاملات اقتصادی از سوی این کشورها مواجه شویم.
به چابهار برگردیم؛ این منطقه اکنون محل مناقشه هند و چین شده است. افغانستان و پاکستان نیز در حال لابی برای سهمداشتن در آن هستند. آیا میتوان گفت این کشورها در حال تلاش برای بهرهگیری از چابهار برای تکمیل حلقههای فضای جریانها برای کشورهای خود هستند؟
اگر مناسبات هند و چین را با رویکرد موزائیکی و ژئوپلیتیک سنتی ببینیم، این دو کشور بهشدت با یکدیگر در رقابت بر سر قلمروهای ژئوپلیتیکی هستند؛ اما این بخشی از واقعیت است؛ بخش دیگر منوط به این است که ما پارادایم خود را به این دو کشور در حوزه جغرافیای سیاسی تغییر بدهیم و با منطق فضای جریانی به آنها نگاه کنیم. در آن صورت میبینیم شرکتهای بسیاری در هر دو کشور هستند که به صورت پیوندی، بخشی از سیستم تولید جهانی هستند و بهشدت به یکدیگر وابستهاند. پس در این منطق ناگاه متوجه میشویم بهجای رقابت در بین این دو کشور، در حوزههایی همکاری و مشارکت هم هست! این قسمت دوم کمتر در تحلیلها توجهات را به خود برانگیخته است. سیاست و امر سیاسی به رقابت میان این دو کشور دامن میزند و اقتصاد پیوندی، همکاری و تعاملات میان این دو کشور را افزایش میدهد؛ بااینحال، همکاریها هیچوقت اجازه نمیدهند بین اینها منازعه و کشمکش واقعی درباره یک منطقه خاص اتفاق بیفتد. همانطور که گفتم، غالبا تحلیلها آن قسمت رقابت و منازعات ژئوپلیتیکی هند و چین را پررنگ میکنند، ولی قسمت پیوندی و فضای جریانی را در تحلیلها حذف میکنند؛ درصورتیکه این بخش بسیار قویتر است. برای مثال، شرکتهایی وجود دارند که بخشی از قطعات خود را به چین سفارش داده و بخش دیگر را به هند. اگر این دو کشور باهم دچار اختلاف شوند، این نوع شرکتها که تعدادشان هم زیاد است، همیشه سیاست را انعطافپذیر میکنند. در نتیجه بیشتر منازعات ژئوپلیتیکی ممکن است به مرور کاهش پیدا کند؛ اما از سوی دیگر، این رقابت سنتی نیز وجود دارد و هند برایش خیلی خوشایند است که بتواند از طریق چابهار، در ایران و منطقه آسیای جنوب غربی به بلندپروازیهای ژئوپلیتیکی بپردازد. منطقه شبهقاره هند توان این را دارد که سال 2050 از یک قلمرو ژئوپلیتیکی به سطح یک منطقه ژئواستراتژیک ارتقا پیدا کند. بنابراین این رقابتها مدنظر سیاستمداران هستند. چین هم همینطور در پاکستان و در بندر گوادر سرمایهگذاری میکند؛ اما مسئله اصلی این است که باید بتوانیم هم رقابتهای این دو را ببینیم و هم پیوستگی و اشکال پیوندی آنها را تا بتوانیم از خلل و فرج رقابت و همکاری این دو کشور بیشترین استفاده را در راستای منافع ملی خود داشته باشیم و در آن واحد بدانیم اینها در سطح بالاتر به منطقه ژئواستراتژیک آتلانتیک نیز متصل هستند. بنابراین باید ما برای مواجهشدن با حوزه ژئواستراتژیک آتلانتیک برنامه مدونی داشته باشیم تا در برخورد با فضای جریانها، دچار چالشهای متعدد نشویم.
سیاست چقدر میتواند در منتفیکردن پیوستن ایران به فضای جریانها اثرگذار باشد؟
سیاست سوار بر امر سیاسی است و امر سیاسی نیز همیشه سعی میکند تمایز بین دوست و دشمن را شکل دهد که این تمایز غالبا غیریتسازی و «ما» و «دیگری» را به وجود میآورد. در حقیقت این ابزار سیاست است؛ اما در جهان امروز هر کشوری که میخواهد به سمت توسعه اقتصادی برود، باید سطح امر سیاسی خود را در راهبردهای کلان کاهش دهد. اگر امر سیاسی در راهبردهای ملی برجسته شود، پیوندها به مرور کاهش پیدا میکند. به عبارت دیگر، اگر راهبرد توسعه اقتصادی را در برنامهریزیهای توسعه کشور مدنظر داشته باشیم، در آن صورت باید بیشتر به فضای جریانی فکر کنیم و سطح امر سیاسی را کاهش دهیم.
اکنون که به برنامهریزیهای کشور نگاه میکنید، آیا چنین نگاهی دنبال میشود؟
امیدوارم چنین نگاهی ایجاد شود؛ البته در اسناد توسعه و اسناد بالادستی کشور این نگاه وجود دارد. در راهبرد سیاستمداران هم گاهی این نگاه وجود دارد؛ اما درحالحاضر در وضعیت پیچیدهای هستیم که بهتر است راهحلهای سیاسی از طریق دیپلماسی پیدا شود تا کشورهای دیگر چالشهای خود را با ما کاهش دهند و ما بهعنوان دشمن آنها نباشیم و همینطور ما نیز آنها را بهعنوان دشمن خود نبینیم.