ابهام در مفاهیم اولیه آزادی و مسئولیتپذیری
چرا کشور ما از یک رشد پایدار درون زای اقتصادی برخوردار نبوده است؟ چرا جامعه ما به تعبیر دکتر کاتوزیان یک جامعه کلنگی (وی می گوید جامعه ما هر 25 سال یکبار تیشه به ریشه همه ساخته ها می زند) بوده است؟ چرا از سازمانهای سیاسی ایجاد شده در ایران یک روند پایدار تاثیرگذاری باقی نمانده است؟
بحث قوس بحران مورد توجه کتاب های متعددی است که تعداد زیادی از آنها تخیلی هستند. اما کتابها و مقاله های جدی هم وجود دارد که از همه جالب تر مقاله برنارد لوئیس با عنوان "اسلام و لیبرال دموکراسی؛ نگاه تاریخی" است که در سال 1996 نوشته شده و بسیار آموزنده است. زیرا گرچه توسط مخالف ما نگاشته شده، از این لحاظ که ببنیم دیگران به ما چگونه نگاه می کنند مهم است و شاید از طریق آن بتوانیم به نقاط ضعف خود پی ببریم. لوئیس در این مقاله می گوید که "در کشورهای اسلامی بطور تاریخی شیوه اداره حکومت، فردی بوده است، ولی این نوع حکومت با شیوه استبدادی فرق می کند. زیرا در حکومتهای فردی قدیم مشورت مطرح بوده است؛ حتی وقتی حکومت در اختیار یک فرد بوده است حقوق گروههای اجتماعی و قبایل هم رعایت می شده است، به حقوق اصناف توجه می کرده اند و هنگام بالا بردن مالیات با روسای اصناف مشورت می شده است و می دانیم که این مساله حتی در زمان خلفای بنی عباس و سایر حکومت ها نیز کم و بیش رعایت می شده به نحوی که حکومت مطلقه فردی (autocracy) با حکومت مطلق العنان (despotism) نبایستی یک تلقی شود. در دوره های بعدی تاریخ هم در نظر گرفتن حقوق گروههای اجتماعی توسط فرد حاکم را می دیده ایم. لوئیس مشاهده جالبی دارد و می گوید در دنیای مدرن روش های سنتی جلوگیری از استبداد یا محود کننده آن از میان رفته است و از طرف دیگر حکومتها امکانات و تکنولوژی جدید برای تحت نظر گرفتن مردم، رفتارهای امنیتی، سرکوب، پیگرد، تحرک مکانیزه نیروها، ابزارهای تبلیغاتی مدرن و... را در اختیار قرار دارند و با ایجاد پول کاغذی، ایجاد تورم و سایر تمهید ها ... امکان مکیدن ثروتهای عمومی را یافته اند. او می گوید "این حکومتها به همین دلیل، خود را کمتر از گذشته نیازمند حسن نیت و نظر مساعد مردم نسبت به خود می دانند". او سپس دلیل وجود قوس بحران را چنین ذکر می کند که "حکومتها قبلا مقداری انصاف هم به خرج می دادند و ملاحظه مردم را می کردند، اما الان نیازی به آن ندارند، زیرا ابزارهای سرکوب را در اختیار دارند". مثلا قبلا اگر هلاکو خان یا آقامحمد خان می خواستند جایی را فتح کنند یا مردم شهری را سرکوب کنند باید سوار اسب می شدند و کلی سختی تحمل می کردند تا به آنجا برسند، اما امروز حکومت ها با هواپیما و هلیکوپتر حمله می کنند و اگر خواستند از بمب هم استفاده می کنند. در کشورهای قوس بحران چون دولتها منابع و امکانات را در اختیار دارند و نیازی به مالیات ندارند، پاسخگو هم نیستند. خواجه نظام الملک در کتاب سیاست نامه به پادشاه می گوید که برای گرفتن مالیات به مردم زیاد فشار نیاور، زیرا آسیب می بینند و آنگاه سال دیگر امکاناتی وجود ندارد که بخواهی مالیات بگیری و لااقل به خاطر پایدار بودن درآمد خودت، مراعات کن. اما دولتهایی که درآمد نفت دارند نیازی به این مراعات کردن هم ندارند. لوییس از طرف دیگر استدلال می کند که سنت اسلامی شدیداً در تضاد با حکومتهای خودکامه است. یعنی اندیشه اسلامی اصولا با خودکامگی سازگار نیست. این تعارض(یعنی مغایرت زمینه سنتی با استبداد و در مقابل تقویت امکانات و شرایط اعمال حکومت های استبدادی)، ریشه کشش و کوشش در جوامع است. از یک طرف مردم تحمل حکومت خودکامه را نداشته اند و حداقل از حکومتها انتظار داشته اند تا اصول دینی را اجرا کنند. از طرف دیگر ابزار استبداد فراهم شده و به دلیل مقاومت مردم در برابر آن، شیرازه این جوامع در حال فروپاشی است. لوییس می گوید: "تمام سنت اسلام مشخصا مخالف حکومت غیر معقول و سرکوب گر است. یک سنت قوی وجود دارد که هم از نظر تاریخی و هم از نظر حقوقی، هم از نظر عملی و هم نظری در مورد ضرورت حکومت محدود و کنترل شده، صحبت می کند". با این داستان حکومت های دموکراتیک نیز در این جوامع پایدار نشده اند. یک دلیل آن اینکه پایدار شدن دموکراسی اصولا در همه جوامع یک فراگرد پر نشیب و فراز پر نوسانی بوده است. ملاحظه کنید که فرانسه تاکنون 5 جمهوری را پشت سر گذاشته است، آلمان رژیم های پداشاهی، دوران هیتلر و... را پشت سر گذاشت تا به ثبات رسیده است و نمونه های دیگر. از طرف دیگر راه حل هایی که به نظر کوشندگان سیاسی در کشورهای اسلامی می رسد(مانند اخوان المسلمین و گروههای سلفی) احیای حکومتهای مبتنی بر خلافت و امت است که فاقد راهکار عملی در دنیای امروز هستند. علاوه بر این مسائل نکته ای که لوییس مطرح می کند این است که مشکلی که در جوامع وجود دارد این است که در ادبیات ایرانی و عربی کلمه ای معادل citizen وجود ندارد. من شخصا به این ادعای او تردید داشتم و ابتدا فکر می کردم که "شهروند" معادل این کلمه است؛ اما این دو با هم تفاوت دارند. citizen کسی است که شریک است و مسئول است که در تصمیم گیری ها مشارک کند و عامل این است که حکومت را شکل دهد و به آن کارکرد هایی بدهد که در مقابل آن کارکردها مسئول باشد. اما شهروند در زبان فارسی تغییر شکل یافته کلمه " شهربند" است. برای مثال در کتاب گلستان سعدی آمده است " ما گدایان خیل سلطانیم/ شهربند هوای جانانیم. بنده را نام خویشتن نبود/ هرچه ما را لقب دهند آنیم. گر برانند و گر ببخشایند/ ره به جای دگر نمی دانیم". اما citizen دربند نیست، مسئولیت پذیر است و در اداره کشور می تواند و باید کمک کند. نکته دیگری که به آن می رسیم مساله "آزادی" است. ما در ادبیات کشور های مسلمان، مفهوم مدرن آزادی را نداریم. ما آزادی را در مقابل بردگی تعریف کرده ایم. از اولین متفکران اسلامی که به مفهوم آزادی پرداخته اند "شیخ رفاعه الطهطاوی" از متفکرین مصری است که در سال 1826 به عنوان امام همراه تعدادی بورسیه مصری به فرانسه فرستاده شد و با وجود اینکه پیش نماز گروه بود، اما بدلیل هوش سرشار، سریعا زبان فرانسه آموخت و در ادبیات و فرهنگ و تاریخ و علوم فرانسه کسب علم کرد. او میگوید "اگر موشکافی و توجه کنیم، آنچه در فرانسه آزادی می خوانند، همان چیزی است که ما در اسلام عدالت می خوانیم". جالب است که در ادبیات ما نیز همین بر داشت مطرح شده است، مولوی هم می گوید: "چون به آزادی نبوت هادی است/مومنان را ز انبیا آزادی است. ای گروه مونان شادی کنید/همچو سرو و سوسن آزادی کنید. لیک می گویید هر دم شکرآب/بی زبان چون گلستان خوش خضاب. بی زبان گویند سرو و سبزه زار/شکرآب و شکر عدل روزگار". ملاحظه می کنید که آزادی در اینجا ، بیشتر در چهارچوب عدالت قرار می گیرد. اما آن آزادی که در تفکر غربی مطرح می شود، فرصت و امکان مشارکت در امور اجتماعی است؛ آزادی فعالیت اقتصادی و اجتماعی، آزادانه در انتخابات شرکت کردن، آزادانه نقد کردن و... . بنابراین ما اگر بخواهیم به این تحول تاریخی و مسائل بنیادین توجه کنیم و لازمه اینکه بخواهیم خود را از این پیچ تاریخی نجات دهیم، شکل دادن پارادایم های اجتماعی بر مبنای دو اصل فوق است، درک دقیق تر آزادی و درک دقیق تر از احترام به حقوق مالکیت شخصی. که دومی لازم و ملزوم اولی نیز هست. چرا؟ زیرا ما در تاریخ 200 سال اخیر دیده ایم و می توانیم استدلال کنیم که عامل مهم انسجام جوامع، حکومتهای مقتدر و سرکوب گر و تحکم آمیز نبوده است. بلکه دو عامل باعث انسجام آنها شده است: سازمان اجتماعی بر مبنای آزادی های فردی به معنای مشارکت و اعتقاد به حق مالکیت شخصی. این نگاه به آزادی فردی این حسن را دارد که اگر به آن معتقد باشیم باید در درجه اول به آزادی دیگران معتقد باشیم. نه اینکه خودمان آزاد باشیم، اما وقتی بتوانیم جلوی آزادی دیگران را بگیرم، از این کاردریغ نکنیم. اعتقاد به حقوق و آزادی برای دیگران است که انسان را در مورد دیگران مسئول می کند و حس مسئولیت پذیری را رواج می دهد. در مورد آزادی مالکیت خصوصی هم شاید بگویید در ایران آزادی مالکیت وجود داشته است. اما من شواهدی زیادی را بر نقض حقوق مالکیت خصوصی می توانم مطرح کنم، که هیچ طیف سیاسی در کشور ما نسبت به آن حساسیت به خرج نداده اند چه اصلاح طلب یا محافطه کار، لیبرال یا ملی. تعداد زیادی قانون را می توانم مثال بزنم که طی صد سال اخیر تدوین شده و از ابتدا تا انتها ناقض مالکیت مردم است. در مسائل اجرائی هم مثال زیاد است. برای نمونه روش های شهرداری در امر فروش تراکم، فروش تخلف، اجازه دادن به دخالت در مشاعات بناها و مجموعه ها و فروش خلاف کاری ها، اجازه دادن به شروع ساخت و ساز خلاف و سپس جریمه کردن و چشم پوشی... که همه مصادیقی از نقض مالکیت شخصی سایر مردم است. همچنین قیمت گذاری اداری محصولات صنایع و دخالت در توزیع آن، دخالت در مصرف منابع بانکها که پس انداز مردم است،...و بسیار موارد دیگر. در قانون مدنی که بررسی کردم، هیچ بندی وجود ندارد که تجارت منصفانه را تعریف کند (ماده 232 تنها ماده ای است که به این مفهوم نزدیک است لیکن کلی و غیر قابل استناد). امروز رسم شده است ساختمانهایی که مجموعه سازی می کنند بندی را در قرار داد می گذارند که بر اساس آن خریدارهیچ حقی بر مشاعات ندارند و سازنده آن هر کاری که بخواهد می تواند با مشاعات انجام دهد. این یک اجحاف اساسی و نقض مالکیت است. مثال های زیاد دیگری هم وجود دارد که فرصت طرح آن نیست.یکی از اقتصاددانان آمریکای لاتین (Hernando de Soto)علت فقر روستایی آن کشورها را مشخص نبودن مالکیت روستاییان بر زمبن های خودشان می داند که مشابه وضعیت روستاییان ماست. بنابراین ما اگر می خواهیم انسجام ایجاد کنیم نیازی به حرکتهای بزرگ سیاسی نیست. بلکه لازم ترین مقدمه این امر این است که خودمان را از هلال بحران بیرون بکشیم از طریق بر طرف کردن همان شرایطی که بحران ها و کشش های درونی جوامع را ایجاد کرده و قبلا به آن اشاره شد. لذا اگر دو پارادایم ذکر شده را سرلوحه کار قرار دهیم و همه از آنها دفاع کنیم آنگاه انسجامی که ایجاد می شود آنقدر قوی است که مانع گریز از مرکز و تضعیف شیرازه جامعه می شود. زیرا در آن صورت همه آحاد جامعه در حس احترام به خود و به یکدیگر شریک خواهیم بود و در رفاهی که نتیجه فعالیت مشترک ما است با هم شریک خواهیم بود. گسترش مشارکت و حفظ حقوق مالکیت منجر به گسترش بازار ها می شود. در آن صورت تولید کننده تبریزی و اصفهانی و تاجر زاهدانی و بوشهری و خانوارهای مصرف کننده همه این مناطق در فعالیت و رفاهی که مصرف بیشتر ایجاد می کند خود را شریک می بینند. این مسیری است که بسیاری از کشور های پیشرفته طی کرده اند و شاید درک اهمیت آن در ابتدا مشکل باشد و نیازمند مباحث بعدی است.
*برگرفته از سخنرانی ارائه شده دکتر محمد طبیبیان در پنجاه و نهمین نشست ماهانه بنیاد باران در شهریور سال 1391